پاسخ : خاطره نویسی روزانه
یکشنبه 6 / 5 / 1392
ساعت 1 نصبه شب بود که از مسجد برگشتیم هوا عالی بود
با دختر خالم از همه چی حرف زدیم اول اون شروع کرد از یه شولوع کاری که دیروز انجام داده بود منم کلی زدم تو سرش البته ته دلم خیلی خوشال بودم بخاطر کاری که کرده بود اما خب نباید به بچه زیاد رو میدادم...