• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

سمپادیا

**ستاره**
مثلا نوجوان که بودم و با اینکه مذهبی نیستیم اصلا، مامانم نمیذاشت وقتی میرم پارتی هایی که دوستام میگرفتن مثل بقیه ی دوستام لباس دکلته بپوشم و خوشگل مشگل کنم و همیشه میگفت ساده بپوش ولی خودم هنوز عقده‌ش مونده برام.چون مطمئنا سطح لباس پوشیدنم الان بالاتر میبود‌هر چند الان پایین نیست
  • لایک
امتیازات: MSA
**ستاره**
دلیلی که واسه ش جور کردم و تقریبا باعث شده که هضم این مسئله برام آسون بشه اینه که مامانم خوبی منو میخواسته و شاید اگر زیادی در بند قر و فر میرفتم اینقدری که الان درگیر درس و کارم نمیشدم و یه زندگی سطح پایین و عاری از درس و تحصیل داشتم
MSA
پذیرفتن که نشد راه حل ((: الآن همین که خیلی سریع این موضوع برات یادآوری شد نشون میده که کامل نتونستی با خودت حلش کنی. نه؟
MSA
و این که سطح لباس پوشیدنت بالاتر میبود رو متوجه نشدم. یعنی یاد میگرفتی خوشگل تر لباس بپوشی؟ یا اینکه پوشیده تر؟ صرفن سر کنجکاوی میپرسم ((:
**ستاره**
به هر حال پذیرفتمش به عنوان جزئی از گذشته‌م و نمیگم ای خدا چرا اونجوری نپوشیدم...میگم حالا نشده و فدا سرم و ایشالله واسه دختر خودم :)
پذیرفتن گذشته ای که باهاش حال نمیکنیم یه راه حل واسه کنار اومدن باهاشه.وقتی کاری از دستمون ساخته نیست چرا خودمون رو اذیت کنیم؟پس میپذیریمش
  • لایک
امتیازات: MSA
**ستاره**
سطحش بالاتر میرفت یعنی اگه مامانم بیشتر برای نوع لباس پوشیدنم و شیک و خاص بودنش وقت میذاشت و براش مهم نبود که ساده باشم و چشم نخورم واینا شاید الان انتخاب های خاص تر و شیک تری داشتم(همون اولی که گفتی)
  • لایک
امتیازات: MSA
MSA
اوهوم. من میتونم یک سری چیزها رو بپذیرم. ولی بعضی چیزا رو نه. بعضی چیزا واقعن اذیتم میکنن هر باری که باهاشون مواجه میشم. مثلن اگه ببینم یه سری نوجوون رو که دارن خوش میگذرونن و دارن از اردو برمیگردن، یک بار دیگه یه حس بدی من رو فرا میگیره (این مثال فرضیه البته ((: ).
بالا