خب این کتاب از دیدگاه زن اثیری توی بوف کور روایت میشه و انگار عباس معروفی از اون الهام گرفته. اگه بوف کور رو بخونین خیلی از مسائل براتون روشن میشه. اون پیرمرد شالمه بسته هندی و ... همشون شخصیتای بوف کورن. سال هشتم بیکار بودم 4 بار خوندمش بوف کور رو (اما دلیل نمیشه فهمیده باشمش )
اگه بخواین با یه کوچولو اسپویل بهتون میگم داستانشو دوست داشتین بخونین. متنش گُنگه و تا حدودی باید بهش فکر کنیم تا متوجهش بشیم برخورد چند خط زمانی و چند شخصیت مختلفو نشون میده
داستان از این قراره که شخصیت اصلی کتاب که اسمی ازش برده نمیشه (کلا هیچکدوم از شخصیتای کتاب به اسم شناخته نمی شن و همشونو با توصیفات نویسنده می شناسیم) یه فردی هست که نقاش قلمدانه و روی قلمدان همیشه یه طرح یکسانی رو تکرار می کنه همون صحنه اولی که توی پیکر فرهاد بهش اشاره شده. دختر خم شده و گل رو به پیرمرد تعارف میکنه. این صحنه رو همیشه روی قلمدان میکشه
یه روزی عموی این فرد بعد کلی سال میاد به دیدنش و این برای پذیرایی ازش میره و از روی طاقچه یه شراب کهنه برداره و متوجه یه روزنه ای میشه روی دیوار. از اون که نگاه می کنه همون صحنه ی تکراری رو می بینه. همون دختر. همون نقاشی اما این بار واقعی. طرف کامل عاشق و دلباخته ی اون دختره میشه و محو تماشاش و ... خلاصه این می افته به دنبال اون دختره (سه ماه، نه دو ماه و چهار روز به دنبالش بوده) پیداش می کنه و یه سری اتفاقات می افته.
*** خب اینجا همون تقابل (بهتره بگیم پیوند) زمانیه اتفاق می افته
راوی میره مواد مخدر مصرف می کنه و به یه چیزی شبیه خواب فرو میره و خط زمانی عوض میشه. شخصیت ها تقریبا همونان ولی از اون چیزی که تو کتاب «درباره بوف کور هدایت : محمدعلی همایون کاتوزیان» نوشته انگار راوی از زمان خودش یهو میره قرن 7 و باقی داستان اونجا روایت میشه.