پاسخ : خاطرات سوتیها
استاد ادبیاتمون جلسه آخر منو صدا زد که از روی سه قطره خون(نوشته صادق هدایت)بخونم.
آخرای جمله بودم که یه دفعه استاد با لحن آروم و ملایمی گفت تا همین جا کافیه ام من متوجه نشدم و ادامه دادم.حالا این متنی که داشتم میخوندم:
آن دختر به من میخندید،پیدا بود که مرا دوست دارد،اصلا...