بگذارید از این جا شروع کنم: سمپاد مشکل زیاد دارد. من می دانم، شما هم می دانید. ما هر سال افت می کنیم. هر سال ضعیف تر می شویم. هر سال بی خیال تر می شویم. هر سال کم تر از قبل، آدم های عمیق در بین خودمان داریم.
حرفم این است که سمپاد، سال های سال است که در ساختن بستری مناسب برای رشد دانش آموزان کشور موفق عمل کرده است. بستری که می تواند هفت سال، رشد تان دهد. کمکتان کند یاد بگیرید فکر کنید و عقاید خودتان را داشته باشید (عرض کردم می تواند. یعنی این پتانسیل را دارد.)، و این در یک کشور جهان سوم، بسیار ارزشمند است.
نمی خواهم ادعا کنم همه ی سمپادی ها متفکرند، یا اینکه فقط سمپادی ها متفکرند. چه بسیارند از میان اطرافیان خود من، که این گونه نیستند. و چه بسیارترند کسانی که سمپادی نیستند و متفکر تر از همه ی ما هستند. سمپادی بودن به خودی خود هیچ نیست.. آنچه شما “می شوید” ارزشمند است، و لا غیر.
در نسل های اول سمپادی ها، بسیار می توان یافت کسانی را که در اجتماع ضعیف عمل می کنند. کسانی که به موجب حضورشان در جامعه، تفکر “سمپادی های منزوی” و “سمپادی های مغرور” شکل گرفته است. (فعلا قصد ندارم به این مساله بپردازم). اما بر این باورم که نسل های پیش از ما فاکتور های مثبت بسیاری داشتند. آنها بسیار بیش از ما از ذهن هایی خلاق و پرسش گر بهره مند بودند، یاد گرفته بودند از امکانات خود استفاده کنند، و برای سوال های خود به دنبال جواب باشند.
با گذشت زمان، روند افت سمپاد و سمپادی ها ادامه داشت، و امروز که من آخرین سال تحصیلم در سمپاد را با  سال اول آن مقایسه می کنم، به وضوح می بینم که این روند سرعتی بیش از پیش دارد. سمپاد بسیار بیشتر افت کرد، و این واقعیت را همه می دانند. (بر منکرش لعنت!
اما  می خواهم ادعا کنم که فاکتور جدیدی، به این روند سرعت بخشیده. مدت قابل توجهی از رفتن (بخوانید بُردن) آقای اژه ای می گذرد. اکنون، سوالم این است که “آقای اعتمادی، شما با آمدنتان چه کردید؟” مساله، دشمنی یا جانب داری من و شما از آقای اعتمادی، آقای اژه ای یا هیچ فرد دیگری (و حتا دولت وقت!) نیست. مساله این است که من، و بسیاری دیگر گِله داریم  از سفر های استانی شان، از چهار ده (و به مرور چهارده هزار) طلایه داران ی که ساختند، و از هر آنچه بر علیه سمپاد انجام دادند.
 من برای خاص بودن و خاص ماندن سمپادی ها  نیست که می جنگم علیه ساخت هزاران هزار طلایه داران. عرضم این است که” آقای اعتمادی شما مسئولید. مگر نه این است که شما وظیفه دارید باعث و بانی رشد سمپاد شوید؟ ادعای نخبگی ندارم و نداشتم. اما بسیار می شناسم نخبگانی که در سمپاد تحصیل کردند ، و می بینم که امروز هم بسبارند نخبگانی که در مدارس سمپاد تحصیل می کنند و تلاشی برای شکوفایی و بهره گیری از فضل شان نمی کنید. آقای اعتمادی، چهارده طلایه داران را چه می خواهید بکنید؟ شما با افتتاح فلّه ای مدارس تان، چه خدمتی به سمپاد می کنید؟ مگر نه این که شما جای “پدر” نشستید؟ جای او نشسته اید و موظف ید، که چنان که او سال ها کوشید برای شکوفایی سمپاد، شما نیز بکوشید؟ سفر های مدرسه به مدرسه تان، لبخند زدن ها و جلسه ی پرسش و پاسخ گذاشتن ها، مدرسه ساختن ها برای چه هدفی ست؟ شما حتی در حل مشکلات مدارس فعلی نیز نا موفق عمل کردید. شما در این مدت تنها به مشکلات مدارس ما افزودید. آقای عزیز، اگر این است نهایت تلاش تان در جهت رشد سمپاد، لطفا برای سمپاد کاری نکنید!”
دلم تنگ شده. آقای اژه ای کجاست؟ کسی که بدانیم دلش برای سمپاد می سوزد. کسی که بدانیم دغدغه اش رشد سمپاد است. کسی که به او ایمان داشته باشیم، و او را “پدر” بخوانیم..