برچسب: سمپاد

ایده آلیسم سمپاد از شروع تا پایان

روزگار غریبیست نازنین…. روزگاری که ادم های رنگارنگ از با سواد و بی سواد از راضی و معترض از… همه جا فقط زر می زنند و من هم.
روزگار زر زدنست نازنین…می بینی از صبح که بلند می شی تا نصف شب که می خوابی داری همه را راضی می کنی که نه اقا وضع من بده وضع تو بده باید چنین کرد باید چنان کرد باید نرفت باید نیامد و الخ اما همین که دستت به کی بورد(یا حتی قلم برای یادداشت شخصی)می رسد می بینی هیچ چیز برای گفتن نداری هیچ و این جاست که می فهمی شدی یه ((زر دونی!)) می دونید یعنی چی؟یعنی کسی که فقط حرف و بل فریاد دارد نه هیچ ایده ای نه هیچ ارمانی نه هیچ هدفی نه هیچ امیدی فقط ناراضی اما خودشم نمی داند که((چیز خوب)) دقیقا چیست که او به دنبال اش می گردد اصلا یک((زر دون)) به دنبال ((چیز خوب)) نمی گردد بلکه از انچه فکر می کند بد است و نباید باشد یا آن((چیز بد)) فرار می کند بدون اینکه بداند دقیقا باید به کجا برود
((زردون)) بی حوصله است فقط دوست دارد بگوید ناراضیست ناراحت است افسرده است از همه می برد و به تنهایی خویش وارد می شود به نا گاه احساس می کند از دوستانش بی گانه شده و زیرا احساس می کند که انها راضی هستند و با او سنخیتی ندارند پس از تمام کسانی که روزی با هاشان((حال)) می کرد جدا می شود و در ارزو روز های گذشته است گذشته ای که فکر می کند(مهم این است که او فکر می کند نه این که واقعیت چیست) بهتر بونده
این ها همه که گفتم عواقب فردی بی آرمانی یا همان ((زر دونی بودن)) است ولی وای به حال جامعه بی آرمان جمعه ای که در ان همه دوستان از هم بی گانه اند
دوستان من نه جرات بحث سیاسی دارم نه حوصله اش را بحث من بر سر سمپاد است ان هویت مشترکی که زمانی من و تو و او را کرد ((ما)) ان هویت مشترکی که روزگاری تهرانی و مشهدی و اراکی و کاشانی را کرد ((ما)) به ماند که ما را خیلی چیز های دیگر هم کرد از المپیادی و تک رقمی و مخترع گرفته تا شریفی و تهرانی و استنفوری و هارواردی همه و همه نعمت هایی بودن که آن هویت مشترک به ما اعطا کرد
ولی حالا چی؟آن تبدیل شدیم به یه جامعه((زر دون)) به یه مشت دانش جو و دانش آموز خسته و بی حوصله و ناراحت و در یک کلام((زر دون))
((ما)) شدیم من و تو((ما)) شدیم اراکی و کاشانی و تهرانی و چیزی غمین تر از این هم حتی ((ما)) شدیم حلی یکی و حلی دویی و…
می بینید حتی نمی توانم این نوشته را درست تمام کنم چون حوصله اش را ندارم چون تنهایم چون…
نمی دانم پایان خوبیست یا نه ولی از یک((زر دون)) نباید انتظار هپی اند داشته باشید
ما ایم و اب دیده در کنج غم خزیده
وز اب دیده ما این سنگ اسیا کن

پ.ن: دلم واسه دکتر اژه ای و زمان دکتر اژه ایسم تنگه بد جور

مسافر

سلام 14 این ماه روز سمپاد بود برای من هم خوشحال کننده بود هم دردناک (شاید ناراحت کننده بهتر باشه)
6 سال مدت کمی نیست برای کسب معرفت (البته نه در حد کمال) برای اینکه به یک جا به یک عده عادت نه عادت نبود چطور می تونه عادت باشه وقتی که با خوشحالی حاضری جمعه ها هم به مدرسه بری ؟ نه یک جور وابستگی بود خیلی شاید قشنگ تر نمی دونم چه صفت یا چه اسمی مناسب باشه (زبان فارسیم(دستور) همیشه ضعیف بود)
خب من عاشق شدم اولین عشقم بود و هست و چقدر این معشوق رو دوست دارم حتا الان هم که پیشم نیست مفهومش برام ارامش بخشه خودمو متعلق به اونجا می دونم با وجود اینکه تا اخر سال اونجا نبودم (امان ار رفیق نیمه راه)
نمی خواستم زیاد وراجی کنم فقط اومدم بگم روزتون با تاخیر مبارک

 

* مدیریت : این مطلب با تاخیر منتشر شد. مطلب مال روز سمپاد است ولی خب الان منتشر میشه ! 

مصاحبه‌ ای با رضا امیرخانی

رضا امیرخانی را با کلی ژانگولربازی (بخوانید شامورتیبازی) پیدا میکنیم و در دفتر کارش با او قرار میگذاریم.

دفتری که بسیار به ذهن صاحبش نزدیک است و به همان اندازه بی‌نظم و دوستان میدانند که در هر بی‌نظمی‌های ، نظمی یافت‌ می شود باز هم مثل ذهن صاحبش.

پسر امیرخانی هم در این مصاحبه همراه و هم قدم با پدر است…

لطفاً یک بیوگرافی از خودتون به ما بگید.

من متولد 27 اردیبهشت 52 هستم. سال 63 وارد علامه حلی شدم. سال 70 مکانیک دانشگاه شریف قبول شدم. وارد کارای فنی و صنعتی شدم. بیشتر تو رشته هوافضا، که 4-3 سال تو این رشته بودم. اون زمان، زیرِ نظر مهندس غفاری، از فارغ‌التحصیلای مدرسه، به همراهِ دو دوستم، آقایان مهندس امیرحسین سماکار و دکتر بابک امیرپرویز، یک هواپیمای یه‌نفره هم ساختیم بعد هم یک هواپیمای دونفره طراحی کردیم که به جایی نرسید. وقتی که اون پروژه هواپیمای دونفره انجام‌نشد بیکار شدیم و اومدیم تو مدرسه شما  کارگاه مکانیک و در حقیقت بخشِ پژوهشی رو راه‌اندازیکردیم. اون کارگاه مکانیک اون سال سه تا پروژه داد. یکیش گلایدر خورشیدی بود. یکیش سیمیولیتور پرواز بود و یکی هم کاری بود که انجام نشد و موفقیت آمیز نبود البته (!).  گلایدر خورشیدی اون سال تونست تو خوارزمی مقام کشوری بگیره و سیمیولیتور پرواز مقام استانی. یه دو سالی هم بنابراین تو علامه حلی مشغول اینجور کارها بودیم. اون دورهای که تقریباً مردد بودم که کار فنی رو ادامه بدم یا نه. بعد از اون تو رشته خودم کار فنی انجام دادم. یه دورهای هم آینه خورشیدی برای مناطق محروم ساخته بودیم که به عنوان تنور ازش استفاده بکنن. به رشته تحصیلیم خیلی علاقه مند بودم و در کنارش کار ادبی هم میکردم. شروع کار  ادبی ما برمیگشت به شبهای شعر انقلاب اسلامی تو علامه حلی. و ما همه‌مون به این نتیجه رسیدیم که بیایم شروع کنیم به شعر گفتن. آقای آشتیانی و دوستان دیگه مثل آقای ناصرزاده، آقای روحانی، آقای مهدی‌زاده این کارو راه انداختن. اونجا سالی یه بار می اومدیم شعر می گفتیم. و این درواقع شروع کار ادبی حرفهای ماها بوده. بعد از اون من از شعر به سمت داستان کشیده شدم و اولین داستانی که نوشتم داستانی بود به اسم اِرمیا که قبلش توی نشریه‌ی «روایت»، که مال استعدادهای درخشان بود، در میاومد. میخوام بگم همه‌چیز ما از علامه حلی شروع‌شد. یکی دو تا کتاب نوشتم و آروم‌آروم کتاب هام معروفتر شد از کارای فنیام. مجبور شدم برم سراغ نویسندگی.

(بیشتر…)

همه با هم پیش به سوی ….!

سلام

امروز میخواستم دوباره واستون بنویسم و یکم درد دل کنم.

الان که وارد دبیرستان شدم تازه فهمیدم که توی بعضی از چیزا چه قدر بچه های سمپاد بعضی شهرا نه همه عقبن.

بچه های مدارس عادی برای ورود زحمت کشیدن و هزارتا مطلب درسی و غیر درسی خوندن ولی ما که سال پیش توی همین راهنمایی سمپاد بودیم خیلی از این کارا رو نکردیم. معلم ریاضی وارد کلاس میشد تا یه کم میخواست تکمیلی کار کنه بچه ها نق میزدن که خانم ما نمیفهمیم و ازین حرفا . بقیه درسا هم که میدونستن امتحان نهایی آخر سال داشتیم کلا فقط در حد کتاب کار میکردن نتیجه اش این شد که ما که وارد دبیرستان شدیم تنها در بعضی از دروس پایه نسبت به بقیه بچه ها برتریم و به همون نسبت اونا هم تو بعضی مسائل بهترن. به قول یه معلم که میگفت اونایی که دویدن و خزیدن همه به هم رسیدن.

بچه های سمپاد با اون همه که واسه خودشون احترام و ارزش قائلن و اون همه که بقیه مدارس واسشون ارزش قائلن بازم دارن بازده شون رو پایین میارن.

یه چیز دیگه که قبلا خوب بود این بود کلاس هامون کم جمعیت بود و به همه فرصت صحبت داده می شد ولی امسال که ظرفیت رو باز هم افزایش دادن دیگه کم کم داره حال همه از این زیادی به هم میخوره.

یه چیز بد تر اینه که جمعیت رو افزایش دادن ولی فضای آموزشی رو نه و نتیجه اش این شده که امسال یکی از کلاس های مدرسه ی ما در مکانی که قبلا بوفه مدرسه بوده داره برگزار میشه!
کتابخانه مدرسه هم فقط و یا بیشتر برای بچه های پیش دانشگاهی است . هر کتاب از هر انتشاراتی که بگین توی کتابخانه مون هست ولی برای سال اول دبیرستان خیلی کم و محدود کتاب میبینین !
خلاصه خیلی دلم از دست سمپاد امروز و بعضی بچه های بالا (!!!) خونه. همه کسایی که دارن این مطلب رو میخونن شاید همه یا بیشترشون مطلبی شبیه این نوشته باشن و درددل کرده باشن ولی یه کم که میگذره دوباره همونی میشه که بود و حتی بد تر.

آهای سمپادیا!! چرا هیچ کاری نمیکنین ؟ چرا میگذارین هر کسی هر برنامه ای داره روی شما که نخبه ین اجرا کنه ؟ چرا نباید از همون اول حساب شده کارکرد؟؟ چرا چرا چرا؟؟؟

نظرسنجی درباره درس کامپیوتر

یه مدتی که از سال گذشته تازه کم کم مطالب  درسی و موضوعات دستمون میاد. این دفعه من میخواستم یه نظرسنجی از همه بچه های سمپاد داشته باشم. به نظر شما درس کامپیوتر که در این مدرسه ها تدریس میشه بهتر کدوم موضوعها رو در بربگیره. همون طور که مستحضرید سال دوم  راهنمایی کوییک بیسیک و سوم ویژوال بیسیک و اول دبیرستان ++C تدریس میشه. با توجه به کمبود وقت برای درس کامپیوتر بیشتر مدارس سمپاد در کامپیوتر و برنامه نویسی ترجیح میدهند که بچه ها به جای یادگیری کل کتاب با بازده کمتر بخشی از مطالب رو با بازده بیشتر یاد بگیرند . اما هنوز بچه ها یه چیزایی از یک نوع برنامه نویسی که دستشون میاد وارد سال بعد میشن و دوباره روز از نو روزی از نو. نتیجه اش همین میشه که بچه های پیش دانشگاهی که سال بعدش فارغ التحصیل میشن تنها پاره هایی از بعضی از این برنامه نویسی ها رو به حافظه میسپارن.

پیشنهاد من اینه که تنها یک یا حد اکثر دو برنامه نویسی به دانش آموزان در کل مدت تحصیل در مدارس سمپاد تدریس شود . برای مثال برای دوره راهنمایی تنها visual basic یا Quick basic تدریس شود تا با ورود دانش آموزان به دوره دبیرستان دچار دوگانگی نشوند.

اگر شما فارغ التحصیل سمپاد هستید لطفا ذکر کنید در دوره تحصیل شما در درس کامپیوتر چه مباحثی (visual basic , quick basic , etc) تدریس می شده و  لطفا ذکر کنید آیا از آن روش راضی بوده اید یا خیر و همچنین اگر نظری درباره این پیشنهاد من در جهت تصحیح آن دارید لطفا آن را هم ذکر کنید.

مصاحبه با دکتر اژه ای – سال ۱۳۹۰

از حال دکتر اژه‌ای جویا می شوم. می‌گوید استاد دانشگاه روانشناسی است. به دانشگاه زنگ می زنم. با سر دفترشون صحبت می‌کنم و ساعت 10 صبح باهاشون قرار گذاشتم. با یکی از دوستان برای مصاحبه با ایشون میریم زیر پل گیشا. بعد از سر و کله زدن با مسئول حراست دانشگاه و نگهبان در به سمت دفتر دکتر حرکت می کنیم. انتظار دفتری بزرگ رو داشتیم اما . . . و حتی فهمیدم که دیروز با ایشون صحبت کرده بودم نه با سردفتر.
فردی که زمانی سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان با اون همه افتخارات رو رهبری می کرد حالا در دفتری بسیار کوچک اما با اندیشه هایی وسیع سکنی گزیده است…
در مورد سمپاد قبل از انقلاب و نحوه شکلگیری اون لطفاً توضیح دهید:
این فرزند ناخواسته آموزش‌‌ و‌ پرورشه. قبل از انقلاب، آموزش و پرورش علاقه‌ای به این فرزند نداشت. (تلفن زنگ میزند…) ببینید این فرزند ناخواسته بود. بلافاصله هم که انقلاب میشه، دولت موقت سازمان رو ادغام میکنه. همه خریدهایی هم که براش کرده‌بودن میدن به دانشگاه صنعتی شریف. خیلی هم زیاد بوده چون اون‌موقع آنقدر چیزاش شاهکار بوده که دانشگاه صنعتی براش سرودست میشکونده. بعد از انقلاب دلشون میخواست که یه کارایی بکنن. ولی نه براساس یه روش و متد بلکه هیئتی. مثلاً بچه‌های پابرهنه و… خب، پابرهنه‌ای که هوش داشته باشه باید یه‌جا بره و کسی که هوش نداشته‌باشه یه‌جای دیگه.
نحوه آغاز و شکل‌گیری سمپاد چه جوری بود؟
ما در سال 64 (من اینها رو گفتم جاهای دیگه، من اون موقع معاون نخست‌وزیر بودم) یه گزارشی به دستمون رسید که شما در مورد این مسئله‌ی استعدادهای درخشان و اینا یه کاری بکنین. ما در سال 65 یه جلسهای با معاون آقای اکرمی (وزیر آموزش و پرورش) و آقای خانی گذاشتیم. قرار شد که یه تجدیدنظری در نحوه پذیرش بکنیم. پذیرش دانش‌آموز از 240 هزار دانش‌آموز شهر تهران درحالیکه 40 درصدشون جنوبی بودن. مثلاً 9 نفر از اونجا قبول میشدن. ما اومدیم گفتیم اینا رو از هم جدا میکنیم. اومدن تو فرزانگان و اینا، معمولاً به‌عنوان دزد و اینا بیرونشون میکردن. علامه حلی هم یه بلایی سرشون میآورد. یعنی اینا اصلاً نمیکشیدن تو این دو تا مدرسه. خیلی جون‌سخت باید می‌بودند که حالا از منطقه 19 پامیشدن میاومدن اینجا و متلکهای بچه‌های علامه حلی رو هم تحمل کنن. خیلی باید پوست‌کلفت باشن. بعد اومدیم دیدیم خودشون یه علامه حلی و فرزانگان زدن تو منطقه 14 و گفتیم که چیه همینطوری گزینش کردین؟ دیگه قهر کردیم باهاشون. سال 66 همین بچه‌های فارغالتحصیل یه نمایشگاهی گذاشته بودن منم رفتم بازدید کردم. منم نمیشناختن اینا. ما یه راننده خوشتیپی هم داشتیم. ما پیاده شدیم دیدیم یکی از بچه‌ها داره میگه آقای دکتر اژه‌ای با یه آخونده داره میآد. (میخندد) ما هم به روی خودمون نیاوردیم. اومدیم و یه کارگاهی بود. این جایی که الان تو راهنمایی 1 سالنه، این بچه‌ها خودشون با حوشکاری و اینا سوله زده بودن و در هم نداشت. برزنت آویزون کرده بودن که سرما نخورن. یه ارتفاع پارکینگی هم داشت. من یادمه شیب یه طرفش، عمامه‌م گیر میکرد، میخواستم بیام تو. ارتفاعش اینقده کم بود. چند تا پایه درست کرده‌بودن و جوش داده‌بودن و… کیف هم میکردن خود بچه‌ها. بعد خلاصه، ما دو مرتبه جرقه زد تو ذهنمون و به نخست وزیر گفتیم که باید یه کاری کرد. گفت پیشینه رو باید ببینیم رفتیم اونجا دیدیم ثبت شرکت شده‌است و پیشینه رو درآوردیم و هیئت اسناد و سال 66 اونجا رو احیا کردیم. دانش‌آموزای پسرونه یه سریشون اومدن علامه حلی و دخترونه هم که فرزانگان بود. اون دو تا مدرسه ای هم که تو منطقه 14 بود همینجور موندن واسه خودشون. هیچی هم نشدن. چون گزینشش درست نبود. ما برای اولین بار اومدیم مناطق جنوبی رو جدا کردیم. از سال 67. اینه که اول از همه اومدیم مناطق جنوب رو جداکردم. مناطق 15، 16، 17، 18، 19، 20 رو گفتیم با هم رقابت کنن و 14 منطقه دیگه هم جدا. هیچ سهمیه‌ای هم از علامه حلی و فرزانگان کم نکردیم. همون تعداد کلاس که میگرفتیم براشون گرفتیم. فوقش هر سال 9 نفر از اون 6 تا منطقه میگرفتیم که این 9 تا رو هم از همونا انتخاب کردیم. از اونجا که دو تا گرفتیم، یعنی دو تا 48 نفر ازشون گرفتیم. بعد از اونا اسلامشهر و 15 و 18 رو دادیم به اسلامشهر و اونجا هم دو تا مدرسه گرفتیم. بعد دیگه همینطور اطراف منطقه هم اضافه شد. قبلاً تو سال 67 و اینا فارغ‌التحصیل‌های ورودی‌های قبلی میاومدن یک هفته بچه‌ها رو میبردن و یه اردو تو مدرسه میذاشتن، کلاس و برنامه و… . چون ما هم پول نداشتیم. خرپولامون هم علامه حلی و فرزانگان بودن که یه‌ذره پول داشتن. که ما بعد از دو سال که به بچه‌ها اجازه‌ی اجرا داده‌بودیم وقتی دیدیم که 2 نفر، 3 نفر در کنکور ما با این یه هفته مصاحبه جاشون رو عوض میکنن بعد گفتیم که نباشه. این بود که مسئله‌ی مصاحبه حذف شد. بعد مسئلهی بعدی دومرحله‌ای بودن آزمونها بود. به‌خاطر اینکه تو مناطق محروم بچه‌ها کسی تست با این کار نمیکرد. ما تقریباً یه آموزش یکسان میخواستیم. کلی نشستیم و متن نوشتیم که توی کرمان و همدان این متن رو بخونن و سوالا رو جواب بدن تا یاد بگیرن. نمره منفی رو تو مرحله اول حذف کردیم تا بچه‌ها اضراب امتحان نگیرن. بعداً برای تهران دو مرحله تا سه مرحله‌ای کردیم چون آزمون دچار مشکل میشد. سوالا طوری بود که از این مثلاً 196 هزار داوطلبی که داشتیم بالاترین نمره از 20، 16.5 بود. یعنی 195 هزار معدل 19 شرکت کردند اگر کسی هم 18-17 میگرفت شک میکردیم و تستش میکردیم که مثلاً سوالا رو دزدیده. این که میگفتن سوالا تکراریه و سوالا لو رفته و اینا، خب من بالا نشسته بودم و میدیدم توی منحنی 10 نفر مثلاً 16 گرفتن.گزینش بعد از انقلاب که 62 ایها بودن بچه ها برای خودشون حال وهوایی داشتن به این سادگی ها با ما کنار نمی آمدن. یعنی کله‌شقی‌هایی داشتن. من هیچوقت آزرده نمیشدم وقتی بچه‌ها بدوبیراه میگفتن. شاید هم فکرمیکردن من کار بدی کردم.
امکانات هم هیچی نداشتیم. یعنی وقتی توسعه شهرستانها رو شروع میکردیم اول از همه علامه حلی و فرزانگان مخالفت کردند. میگفتن که یک ده آباد به از چند شهر خراب. گفتیم “ما چند شهر آباد درست میکنیم. چرا شما انقدر بخیلید؟” که خیلی هم تحقیرآمیز شهرستانی‌ها رو نگاه میکردند. ما به چندتاشون که این فکر رو نداشن گفتیم که بیاین دوره آموزش کارسوق ریاضی و فیزیک و اینا بذارید. کارسوق ریاضی رو تو اصفهان گذاشتن اصفهانی‌ها بهتر از علامه حلیها دراومدن. چون خود اینها برگزار کردن نمیتونستن بگن پارتی‌بازی شده (میخندد). که تقریباً طلایی‌های المپیادمون از همینها بودن (تلفن زنگ میزند… !). بعد به‌طور کلی کارسوقها شروع شد. خدا رحمت کنه مرحوم رضا صادقی رو، از کارسوق خرم‌آباد که برمیگشتن، اتوبوسشون تصادف کرد. به بچه‌ها قبولونده‌بودیم که مناطق محروم رو شما باید بسازین. مناطق محروم بی‌استعداد نیستند، بی‌امکاناتند. این طرح رو هم من سال 62 که وزیر بودم تو سیستان بلوچستان زدم که شما بیاین مدارس خوب تو استان‌ها تشکیل بدید. و من تنها هوویی که توی ایران دارم همون مدرسهایه که توی زاهدان خودم درست کردم. پیشنهاد دادم که یه مدرسه شبانه‌روزی درست کنید و معلم پروازی براشون بذارید. سوالهایی که مدرسه کمال و اینا به بچه‌ها میدن، به اونا هم بدین. من مخالف سهمیه بودم. چرا سهمیه میدین؟ بیاید خود دانشآموز رو ببرین بالا، قبول میشه. اولش خیلی با ما بداخلاقی کردن. اما اون موقع دولت قبول کرد.
به‌هرحال ببینید ما تلاشمون این بود که رفع محرومیت کنیم نه حق بدیم به هرکسی که چون حالا زابلی، بیا تهران. امکان رشد بهش بدیم. شهرستان مزایایی داره که تهرون نداره. تهرون سرگرمیهاش زیاده. بچه‌ها نمیرسن به درس زیاد. شهرستانها سرگرمی ندارن (خنده) میرن درس میخونن (خنده). امیدی هم ندارن. الان مثلاً تأمین حداقلی در خونه‌های تهرانیها انگیزه شدیدی برای درسخوندن به‌وجود نمی‌آره. از این جهت شاید یکی از دلایلی که شهرستانها با همه محدودیتهاشون موفق‌اند همین پشتکارشونه. بههرحال من فکر میکنم این شیوه باعث شد که ما یک گسترش مغزی داشتهباشیم. ما براساس دو در هزار جامعه دانشآموز میگرفتیم. که یه مقداری بعد اضافه کردیم. به‌خاطر فشاری که بود. منتهی معقول اضافه کردیم. یعنی تجریش و مراکزی که افتتاح شد رو حساب و کتاب بود. به‌خاطر اینکه شما خودتون میدونید، به‌هرحال اسید هم یه ذره آب واردش کنید اثرش رو از دست میده. خب، همیشه علامه حلی و مراکز سمپاد به‌خاطر همین پایه قوی و بنیه قوی و معلمان خوب و دلسوزشون موفق بودن. بعضیا باز هم نمک‌نشناسی میکردن. مثلاً توی مشهد یه دبیری داشتیم که خیلی به بچه‌ها رسید. که دو بار المپیادیها که اومدن، اصلاً اسمی ازش نبردن. گفتن خودمون بودیم و خدای خودمون و از این حرفها. اونم قهر کرد و دیگه تو مشهد تو اون رشته المپیادی درس نداد. صرفاً استعداد نیست، یه آدم دلسوز هم میخواد.
این کل تاریخچه هست و واقعاً ما سعی کردیم مثل دانشگاه آزاد تو هرجایی شعبه نزنیم. تو خوارزمی بچه‌های اسلامشهر خیلی موفق میشدن چون انگیزه‌دار بودن، تو مسابقاتی که برگزار میشد جزو 10 نفر اول سمپاد میشدن. ما هم سعی میکردیم و یه سری برنامه‌ها میذاشتیم. اولین مجموعهای هستیم که برای کار پژوهشی پول پیشپرداخت میدادیم.
فرق علامه حلی الان با 15-10 سال پیش چیه؟
اون سالهای قبل امکانات کمتر بود. من میگم حالا هم اگه این شهرستانها همچین محدودیتی داشته‌باشه، مثل همون 15 سال قبل خواهدبود. که وقتی شما تو یه فضای جدید قرارمیگیرید (مثل حالا که موبایل دارین) دیگه نمیشه گفت از تلفن‌های عمومی استفاده کنین. چون موبایل یه چیزیه که جای خودشو باز کرده.
روند تضعیف سمپاد
ببنید! اصلاً سازمان از 79 تضعیفش شروع شد. ما مخالف قانون تجمیع نبودیم. ما میگفتیم اگه کار رو با قاعده انجامبدیم هیچطوری نمیشه. سال 80، آقای مظفر (وزیر آموزشوپرورش) نمیخواست سر بر تن این سازمان باشه و تمام عملکردش اینو نشون میده؛ چه از وقتی که مدیر کل سازمان آموزش و پرورش استان تهران بود، تا بعد که وزیر شد. 83 تقریباً دوره من تموم شده‌بود. تو هیئت امنا بحث کردن. یکی از دوستان (که فوت هم کرد) اصرار داشت که این نباشه بهتره و این تکراریه و خلاقیت نداره. ولی هیئت امنا به جمع‌بندی نرسیده‌بود. تا اسفند قرارشد ما موقتاً باشیم که در 84 که هیئت امنا در اردیبهشت دو مرتبه ما رو برای هیئت امنا انتخاب کردن، که میشد تا 88. فرقی بین این سالها نبود. یعنی مثلاً هم آقای مظفر، هم آقای فرشیدی و هم آقای علی‌احمدی مثل هم بودند. منتها یه مقداری فشارها بیشتر شدهبود. از یه‌طرف میخواستن توسعه بدن. همین توسعهای که الان دارن میدن رو من قبول ندارم. از یه طرف میگفتن که این آقای اژه‌ای وزیر آموزش و پرورشه، وزیر زیردستشه. از این تحریکا میکردن و نامه مینوشتن. وزیر واقعی اژه‌ای است. ما هم میگفتیم چه بخشنامه و آیین‌نامهای بوده که ما رعایت نکردیم؟ ما هرچی بوده آوردیم شورای عالی آموزش‌وپرورش. بخشنامه بوده، مصوبه بوده، خودتون نوشتین منتهی وقتی شما تأیید کردین ما کوتاه نیومدیم.
ما قانون رو اعمال میکردیم. اعمال قانون هم فرقی نمیکرد. یعنی مثلاً من برادرم که رئیس دبیرستان شهید اژه‌ایه، بچه‌ش تو ورودی راهنمایی رد شد. همه سوالا رو هم داشت. هیچوقت به خودش اجازه نمیداد بگه “داداش چرا بچه من رد شد؟” همه میدونستن. همه فامیل ما تو اصفهان میدونستن. کسی که تمام سوالا رو اون باز میکنه. من خودم بچه‌هام که تو کنکور شرکت میکردن در مورد کنکور تو خونه صحبت نمیکردم که نفهمن شیوه امسال ما چیه. اگه من قرار بود اینا رو با پارتی‌بازی بیارم همون اول نفرین میشدم. اصلاً نمیشه تو این سیستم.
تقریباً وضعی که بود من میتونم بگم از 79 شروع شد. تشدیدش حدوداً با آقای فرشیدی بود. بعدش هم محور، تعویض من شد. یعنی اومدن به من پیشنهاد کردن که شما بیا رئیس سازمان استثنایی بشو (آقای علی‌احمدی پیشنهاد کرد). ما یکی دیگه رو جای تو میذاریم. من گفتم شما من رو برکنار کنین. من اگه یه بچه علامه حلی ازم بپرسه خب شما میخواستی کار کنی، چرا همین‌جا کار نکردی؟ من جوابشو ندارم بدم. من که سر پست و معاونت و وزارت جنگ و دعوا ندارم. من خودم رفتم به‌پای آقای خامنه‌ای افتادم که من نمیخوام وزیر آموزش‌وپرورش بشم. اینا رو هیچکس نمیدونه. من دنبال وزارت نبودم که. اینجا برام از صد تا وزارتخونه هم مهمتر بود. چون مروارید پرورش میدادیم، مغز پرورش میدادیم. این بود که از سال 87 هم، اینجا مدیرگروهی روانشناسی رو پذیرفتم. درس گرفتم. قبلاً دوسه واحد بیشتر نمیگرفتم. قشنگ اومدم فول، مثل یه استاد تمام‌وقت درس‌گرفتم و دیگه تو ماههای آذر و دی رفتم التماس کردم بیاین یکی رو بذارین سرجای من. من خودم میذارمش رو گردنم میبرم اتاقش. منو نجات بدین. به هرکی هم پیشنهاد میکردن نمیپذیرفت. حتی من یادمه از زمان آقای فرشیدی، با همین جمالی باشگاه مذاکره میکردن که بیا بگیر. این آقای بوربور به من میگفت 8-7 نفر اومدن به ما گفتن به ما پیشنهاد شده بریم سازمان استعدادهای درخشان گفتیم دیوانه‌ایم؟ نابود میشیم. (خنده) اینا میتونستن تا اردیبهشت صبر کنن، 5-4 روز بعد یه هیئت امنای صوری بذارن، بعد بگن به‌علت عدم صلاحیت تمدید نمیشه. ولی این کار رو نکردن. این بود که شب تاسوعا یه فکس زدن که شما برکنار شدین. منم به راننده گفتم کلید ماشین رو بذار و برو. بعدم با بچه‌ها رفتم خونه. شنبه‌ش هم که خواستم بیام دانشکده با یه وانت اومدم. (خنده) برای من فرقی نمیکرد. سه‌شنبه تاسوعا بود، چهارشنبه عاشورا. پنجشنبه و جمعه هم تعطیل بود. شنبه یه خبری دراومد. تابناک گذاشت. تا عصر 23 هزار بازدید داشت. بعد اون خداحافظ سمپاد رو نوشتم. اون شب خیلی هم دلم گرفته‌بود. خیلی هم سعی کردم خودم رو کنترل کنم. اون شعری هم که از حافظ نوشتم واقعاً تفأل زدم. که اون 270 هزار بازدید داشت. ما خودمون رو NODET گذاشتیم. بعد هم روزنامه اطلاعات و جمهوری چاپ کردن. حتی برای کنکور 87 اومدن مصاحبه گرفتن. اشکالاتی گرفتن. پخش‌نکردن. دیگه به‌هرحال این اتفاق افتاد و بعدشم تهمت زدن که این آقای اژه‌ای چیزای سازمان رو دزدیده. منتها خب با تهمت چیزی به دست نمیآرن. بعد هم که خب سال 88، بچه‌ها تظاهرات داشتن. خب ما خیلی تلاش کردیم که به جنجال و درگیری منجر نشه. من خودم پاریس بودم. از اونجا مرتب با بچه‌ها در تماس بودم که آقای امیرخانی و ناصرزاده نذارن اتفاقی بیفته. اطلاعات هم احتمالاً زیر سر من میدید. ولی ما اصلاً احتیاجی به این کارا نداریم. دلیلی نداره. بنابراین از زمان آقای اکرمی تا حالا به‌جز دوران آقای نجفی که کاری به کار ما نداشت (نه این که حمایت کنه، کاری به کارمون نداشت) دوران سختی رو گذروندیم تو این 22 سال.
ما نزدیک 10 هزار میلیارد تومن داریم خرج آموزش عمومی کشور میکنیم. من نظرم اینه که تنها نقطه درخشان بخش دولتی سمپاده که نزدیک 90-80 درصد افتخارات جهانی آموزش و پرورش رو داره. اصلاً بعضی اوقات یکی به من زنگ میزد شما چی میگید سمپاد بهترین مدرسه‌ست؟ ما یه مدرسه میشناسیم به‌اسم علامه حلی بهتر از سمپاده (خنده).
برزگترین فاجعه همین واگذاری کنکور به استانهاست. امیدوارم یه روز سر عقل بیان و این آخرین سنگر رو که آزمون متمرکز هست رو از دست ندن. البته من زیاد مطمئن نیستم. چون کسایی که تو کار هستن، پشتشون مدارس غیرانتفاعیه و منافعشون در شبکه‌ای که دارنه. ما در سمپاد درآمدی نداشتیم هرچی از کنکورمون درمیاومد میدادیم به مدارس ضعیف‌تر سمپاد. کنکور ما با 2500 تومن برگزار میشد. یک سوم به آموزش‌وپرورش میدادیم، یک سوم هم برای خدمات ماشینی میدادیم، یک سوم رو هم به اجرای ستاد میدادیم. تازه تو این یک سوم خودمون کلی زیاد می‌اومد میدادیم به مدارس جدیدمون، برای آزمایشگاه و اینا. بلافاصله تو سال 88 اومدن ثبت‌نام رو 3 برابر کردن. چیزی هم گیر کسی نیومد. ما اگه همین کنکورمون رو هم از دست بدیم، حداکثر میشیم مثل مدارس فرهنگ و نمونه‌دولتی.
اگه برمیگشتین به گذشته، چه‌کاری انجام میدادین و یا چهکاری رو انجام نمیدادین؟
من هنوز معتقدم که کار ما درست بوده. حالا گاهی اوقات اشتباهاتی بوده، اما کلیات رو درست اومدیم و اگر هم بخوام برگردم عقب، باز هم همین‌کارها رو انجام خواهمداد.
ما یه سری کلمه میگیم اولین چیزی که به ذهنتون میرسه بگین
انقلاب: انقلاب به ما هویت و حیات داد، یعنی‌ شما ممکنه شگفت زده بشین در مقابل پول امارات و دبی و اینا،ولی‌ اینا یکسانه یعنی‌ توی ایران ما هر کاری می‌کنیم، خراب می‌کنیم، درست می‌کنیم و اینا میگیم ما برای یعنی‌ بعد قرن‌ها یعنی‌ بعد از صفویه و بعد از حالا زندیه، ما تصمیم میگیریم و انقلاب این رو به ما داده، انشا‌الله به کشورهای دیگه یه اسلامی هم بده که بتونیم یه قدرتی مجددا بشیم در مقابله با زور
– سمپاد: سمپاد بخشی‌ از آموزشه عمومی کشور که اگر بهش عنایت بیشتری بشه در روز‌های سختی‌ دانشی،مدد رسانه ایرانه
– سمپادی: سمپادی بچه‌ایِ که به عشق ایران سعی‌ می‌کنه اون نوع آموزشی‌ رو ببینه که برای وطنش مفید هست،این سمپادی عزیز هس
– کناره گیری: کاریست که جز در وقتی‌ که به نفعِ اون موضوع مورد علاقه باشه بهتره صورت نگیره
– محمد علی‌ نجفی:یکی‌ از معدود وزرایی که در طول بعد از انقلاب تونست یه ساختاری به نظام آموزش عمومی کشور بده و بعدش دیگه ما شاهد تحولی نبودیم
– حسینِ مظفر: آقای مظفر که بهرحال رابطه مثبتی با سمپاد نداشت،ریشه هاش هم من نتونستم بفهمم
– محمود فرشیدی: تنها وزیری که بعد از اون نامه من زنگ زد و عذر خواهی‌ کرد،گفت که من اشتباه کردم