ماه: آوریل 2013

بگزار دوربین های کنترل سرعت همت نفسی بکشند

یک : گاهی انجام یک کار غیرقانونی ، بازخورد های جالبی رو توی مردم ایجاد می کنه و تعمیم این اتفاقات در اندازه های کلان ، بخوبی صحت وسقم تمام اتفاقاتی که در این به اصطلاح کشور می افتد ؛ نشان می دهد.

سه : فکر کنید مدیر/مسئول/ رهبر/نماینده و … ای ، کاری خلاف قانون و اخلاق ( چون گاهن در این به اصطلاح کشور قانون نماینده ی خوبی برای اخلاق نیست )  انجام دهد و پیدا بشود کسی ( ما فرای وجود ) که بخواهد با او برخورد کند. حالا تصور کنید ما  ، یعنی مردم ، شروع می کنیم به گفتن جملاتی از قبیل : ” ولش کن ، گناه داره ” ” حالا یه کاری کرده ، دیگه نمی کنه ” ” ننویس بی مروت ” ” بزار زندگیشو بکنه ” “بزار خرج زن و بچشو در بیاره ” ! مامور تنبیه شیشه ی تکرار نکردن این غلط را سر می کشد و مدیر/مسئول /رهبر/نماینده ی خاطی ، شیرینی تکرار خطا .

دو : فکر کنید من با موبایل دارم صحبت می کنم و همزمان ؛ در خیابان رانندگی می کنم . کار معمولی که هرروزه خیلی از ما خلاف قانون انجام می دیم . ما نه مسئولیم ؛ نه مدیر ، نه رهبر و نه نماینده . اما رفتار ما و رفتار مردم با ما نمایانگر اتفاقات کلان یک جامعه ی مدنی است . سر میرداماد پلیسی جلوی من رو میگیره و شما ، یعنی مردم ، شروع می کنید به گفتن جملاتی از قبیل : ” ولش کن ، گناه داره ” ” حالا یه کاری کرده ، دیگه نمی کنه ” ” ننویس بی مروت ” ” بزار زندگیشو بکنه ” “بزار خرج زن و بچشو در بیاره ” ! و همینطور رد می شید . مامور نگاهی به خیابان و شما ومن می کنه. 30 تومن برای من جریمه می نویسه ، با لبخند. و از من می خواد دیگه قانون شکنی نکنم.  به قانون اجازه ی اجرا شدن بدیم ، تو زندگی شخصیمون. تا بزودی جوانه های اجرا شدنش رو در جامعه امون ببینیم.

چهار : تعطیلات عید ، هیچ مسافرت و ایرانگردی ای ، لذت بالاتری از تهران گردی نداشت. بگزارید دوربین های کنترل سرعت همت برای یک بار در عمرشان جریمه کنند.

محبت خدا به بنده اش

خدا : بنده ی من نماز شب بخوان…یازده رکعت است

بنده : خدایا خسته ام.نمی توانم…

خدا : بنده ی من دورکعت نماز شفع و یک رکعت

نماز وتر بخوان…

بنده : خدایا خسته ام برایم سخت است نیمه شب بیدار شوم…

خدا : بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان…

بنده : خدایا سه رکعت زیاد است…

خدا : بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان…

بنده : خدایا امروز خیلی خسته ام ! راه دیگری ندارد ؟!

خدا : بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو

به آسمان بگو یا الله…

بنده : خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم

خواب از سرم میپرد…

خدا : بنده ی من همان جا که دراز کشیده ای

تیمم کن وبگو یا الله…

بنده : خدایا هوا سرد است نمیتوانم دستانم را از

زیر پتو بیرون بیاورم…

خدا : بنده ی من در دلت بگو یا الله ما برایت نماز

شب حساب میکنیم…

بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد…

خدا : ملائکه ی من ببینید انقدر ساده گرفتم اما

او خوابیده است.چیزی به اذان صبح نمانده .

اورا بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است…

امشب با من حرف نزده…

ملائکه : خداوندا دوباره اورا بیدار کردیم ولی او خوابید…

خدا : در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست…

ملائکه : پروردگارا ! باز هم بیدار نمی شود…

خدا : اذان صبح را میگویند.هنگام طلوع آفتاب

است ای بنده ی من…بیدار شو نماز صبحت قضا

میشود..خورشید از مشرق سر بر می آورد…

ملائکه : خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی ؟

خدا : او به جز من کسی را ندارد…شاید توبه کند…

بنده ی من هنگامی که تو به نماز می استی من آن

چنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم…َ

تنها 352 روز دیگر فرصت باقیست…!

” عـیـد ” صرفـا 13 روز متوالی محسوب میشه که طی اون یه عدّه آدم تکراری میرن خونه ی یه عدّه آدم تکراری دیگه و یه سری میوه و شیرینی و آجیل تکراری میخورن، و این روندیه که هرسال تکرار میشه.
حالا بگذریم که وقتی این 13 روزِ تکراری تموم میشن، خلاء نه چندان بزرگی ته دل همه درست میشه که ” عه؟! دیدی امسال هم تموم شد؟! ” . فارغ از اینکه این امسالی که می فرمایند 352 روز دیگه ازش باقی مونده و البته اون 352 روز دیگه رو میتونیم هیجان انگیز تر زندگی کنیم از این 13 روز!

نوشتم که بگم 352  روز دیگه هنوز باقی مونده تا تموم شدن 92! حسرت این 13 روز گذشته رو نخوریم!

 

پ.ن 1: توی این 352 روز باقی مونده، خیلی از لحظه های عمرمون بیهوده تلف خواهند شد،  قدرشون رو بدونیم! مفید زندگی کنیم!

پ.ن 2: این غافله ی عمر عجب میگذرد …

restart

تا حالا تجربه نکرده بودم 3 بامداد ِ اولین روز ِ سال با صدای بارون از خواب بپرم …
هنوز هم تردید دارم در حسی که باید نسبت بهش داشته باشم !

باران که تمام شد :

مــن مــه ام

کــه گــاه بــه زمیــن دل مــی‌بنــدم و

گــاهــی بــه آسمــان،

و در میــانــه‌ی ایــن شــک

آرام آرام پــراکنــده مــی شــوم . . .