نویسنده: sahar

ستاره!!!

ستاره های شب این بچه ی تنها و بی کس رو دارن با خودشون میبرن تا اون بالا ها تو ابرا یه جا پیدا کنه واسه خودش.چشماشو ببنده و بگه منم شدم ستاره !!!روشن و عزیز برای همه..
همون چیزیو که رو زمین ارزوشو داره ولی کسی بهش اهمیت نمیده..

نیلوفر

ای حدیث زندگی از تو میخونم بدون
از جدایی ها نخون لحظه ای با من بمون
رنگ عشق من تویی ساز و اوازم تویی
تو مسیر زندگی اوج پروازم تویی
توی باغ سبز دل غنچه ناز منی
توی شعر بی کسی راز و همراز منی
حسرت عشق توئه تو وجودم نازنین
تو که هستی بی نظیر در فراسوی زمین
امتداد عشق من در غروب بی کسی
ای گل نیلوفرم کی به دادم می رسی

من مطلب تازه ای پیدا نکردم تا اینجا بذارم..دوست ندارم فقط شعر بذارم..بعدا از خاطرات سمپاد براتون میگم..ممنون

بید مجنون

بید مجنون
بید مجنونی در پایان تابستان در کنار رودخانه ایستاده
درختی که از او نی برگی فرو افتاده
ونه خورشید ان را سرخ و نارنجی کرده
برگها از درخت اویزان اند و کمرنگ می شوند
و بر فراز اب های خروشان رودخانه باز هم رنگ می بازند
گویی زندگی است که از وجود ان ها رخت بر می بندد
برگ های سرد در دل خروشان باد و اب
و زمستان هیچ اهمیتی به اخرین برگی که در اب و بر زمین می افتد نمی دهد…