نویسنده: s

قاتل پررو و مقتول مظلوم

اين پست هيچ ربطي به قبلي ها نداره!گرچه قبلي ها هم خيلي ربطي به قبلي هاش نداره!
امروز يه اتفاق ناگوار رو مشاهده كردم و به حال هم خودم و هم طبيعت دلم سوخت!حتي بيشتر از زماني كه امشب وقتي گچ پامو باز كردم و پاي بيچاره مو ديدم كه بصورت فله اي كبود شده و اونم با مركز بنفش و هال هاي زرد و سبز!البته نه از اون هاله ها! هاله ي راستكي! و بعد يادم افتاد كه خودم اين بلا رو سرش اوردم!
و بعد با خودم گفتم: چقدر ادم نامرده اگه دلش به حال چيزي نسوزه كه داره اصولا و از بيخ و بن پدرشو در مياره!البته منظورم پام نيست!منظرو اون بد بخت تخم مرغي شكليه كه به هيچ منطقه اي از اون رحم نميشه!
از معدنش گرفته تا هواش داريم پدرشو در مياريم!البته در ميارن!
يه چند جمله اي قبلا نوشته بودم گفتم اينجا هم بگمش ….

باد در چاه هاي تنهايي به دام افتاده،

و هنوز پس از سالها سر هاي خسته مان را بر بالش ميگذاريم….

و درد ساييدگي استخوان…

معدن،قلب كارگري بود كه ميترسيد از گرسنگي…
.
بدبختيم؟؟؟؟ما تازه بدبخت نشده ايم!

بدبختي زماني سايه بر درونمان انداخت كه،

بشقاب شيريني عدالت از دستان تكنولوژي رها شد…

احساس خلا ميكردند،قطارهاي پيش از تو!

و درد همه جا را گرفت و ان خلا را…

و زخمي پديدار گشت كه نسل هاست بر سقف اسمان رخنه مي افكند…

كاش ميشد اب اين تنگ را عوض كرد

چونان كه ميتوان خواب مخمل را به اشاره اي

اما چه ميتوان كرد وقتي،

بادي از دود خنجر انداخت بر ريه هامان….

و ديگر هيچ جايي نيست كه من و تو خلوت كنيم،

با يك شاخه گل و يك فنجان قهوه!

اصولا ميخواستم بگم با روند فعلي هر دو طرف ضرر ميكنن!
راستي از مطالب در صورتي كه ميخوايد استفاده كنيدبا اجازه و با ذكر نام استفاده كنيد!اصولا دليل داره ايني كه گفتم!

قبول داري يا نه؟

عجب مزخرفيه ها! شايد واسه من اينطوريه!!! ادم فرتي خوش حال ميشه و هر هر كركر ميخنده! دو دقيقه بعد سر يه چيز چرت هاي هاي زار ميزنه!البته هاي هاي رو تو دلش ميكن اصولا!!!
به قول شاعر سپيد گو(قالب) كه ميگه:

قصه را بايد خواند،گرچه گاهي خواندنش اسان نيست…

قهوه را بايد خورد،تا ته تلخي ان….

زندگي گاز اشك اور نيست،

گريه را بايد جست در ته خاطره تلخ زمين از صداي نفس ادمها…

درد ما چيست ؟

شايد،تنهايي..
.
.
.
اصلا بيخيال بابا!
باورم نميشه كه تابستون انقدر سريع داره ميگذره!اه!اولين ساليه كه از مدرسه رفتن بطور واقعي متنفرم!البته خود مدرسه كه خوبه!ولي،ادماش!يه چيزي ميگن كه خدا نصيب گرگ بيايون نكنه!
اصلا چرا انقدر ميپيچونم؟در يك جمله:
هيچ ادم با مرامي نيست.يعني،از ادماي مدرسه متنفرم وقتي ميبينم انقدر بيخيالن!اه!البته من ادم خيلي حساسيم و اين حساسيت هم يه ادم نامردي باعثشه!راستش من تو مدرسه هر وقت ميخوام حرف جدي بزنم همه از دورم ميپرن!خصوصا اگه حرف سياسي باشه! حالا اگه بياي در مورد فلان دوست پسر فلاني بگي يه گله دورت جمع ميشن!البته خوب هم تو همه جا هست اما خيلي كم! من از مدرسه متنفرم چون ميبينم وقتي يكي يه مشكلي داره بچه ها چطوري بهش نيگا ميكنن…وقتي كه بعضي از بچه هاي سوسول پولدار چجوري جلوي اونايي كه سر و وضع ساده اي دارن!يه دختر فوق العاده تو مدرسه هست كه راهنمايي با ما نبود!2سال پيش قبول شد تو دبيرستان!درسش فوق العاده ست و اخلاقش هم!ولي وضعيت ماليش افتضاحه!من اولا هر وقت اونو ميديدم وقتي ميرفتم خونه 2-3 ساعت گريه ميكردم!
يا مثلا وقتي پيش بعضي زرنگاي كلاس ميشيني كلي بقيه كلاسو مسخره ميكنن!
من رواني ميشم وقتي بغل دستي احمق من بخاطر نيم نمره بيشتر از اون شده باهام 1 هفته حرف نميزنه و به من عين يه قاتل نيگا ميكنه!واقعا عجب احمقي!نمدونم چرا اينقدر كوته فكري در ادما داره رواج پيدا ميكنه!
من واقعا به همه چي اهميت ميدم !ولي بقيه فقط تظاهر ميكنن….خيلي حس بديه كه بقيه يه بار مصرف به هم ديگه نگاه كنن و تو دلشون بگن :تظاهر براي يكبار احتمال استفاده!اين تايپ فارسي هم مصيبته در نوع خودش!انگشتام خسته شد ديگه!حال نوشتن ندارم!فقط ميخواستم كمي درد و دل كنم!

افكار بوقي!

راستش چند روز پيش يه كتاب جالب خوندم!البته اضافه كنم كه چيزي كه ميخوام راجع بهش حرف بزنم چيزيه كه خيلي وقته كه فكرمو مشغول كرده!
كتاب فوق العاده اي بود! جنس ضعيف! كه نويسنده ش هم اوريانا فالاچي هست…
فكر كنم فهميدي چي دارم ميگم!جنس ضعيف…ضعيفه…يا هر مزخرفي كه بعضي ها ميگن…
اول از همه يه چيزي ….همه ما قبل از اينكه مونث يا مذكر باشيم انسانيم…همه انسانها يه سري حقوق اوليه دارن.مثلا وقتي كه تو سالم به دنيا مياي و يا حتي ناسالم اين حقو داري كه زندگي كني!ولي همين حقو چند صده قبل از نوزاداي دختر ميگرفتن…
يا مثلا….!اها!اني كه ميخوام بگم حق نيست…وقتي كه تو بدنيا مياي در طي يه سير طبيعي رشد ميكني…
همه اعضاي بدنت رشد ميكنن…و اين درست نيست كه كسي بخواد جلوي رشد رو بگيره…ها؟
اگه اينو قبول داري برو خط بعد…
ميدوني در حدود يك صده قبل يا بيشتر توي چين زماني كه يه نوزاد دختر بدنيا ميومد چقد براشون تاسف بار بوده ؟ والدين دختر از زمان نوزادي تا حدود 15-16 سالگي پاي دختراشونو به طرز وحشتناكي باند پيچي ميكردن و استراحت مطلق ميدادن تا پاهاشون از حد خاصي بزرگتر نشه!اخه ميدوني؟اقا داماد وقتي ميومده خواستگاري اول ميپرسيده پاي دخترتون چند سانته!و اگه دختره پاش بزرگ ميبوده به قول خودمون ترشيده ميشده!
اصلا اينو بيخيال…
اگه زياد فيلم ببيني ميدوني چي ميگم!تاحالا دقت كردي كه قهرمان بيشتر فيلم ها مردان!اخي!زنا چي؟چرا سو استفاده ميكنن؟چرا مرد بايد قهرمان باشه و تو يه گوشه كناري كه مرد قهرمان بازياشو انجام داده و حالا ديگه خسته شده, زن توي يه تخت پيدا بشه؟!من انو انكار نميكنم كه كه مردا از قدرت بدني بيشتري برخوردارن و مناسب كار سخت هستن و…!و اينرو هم انكار نميكنم كه زنا حساس ترن….احساساتي ترن….لطيف ترن !
اما همه اينا بر ميگرده به طبيعت جفتشون!ولي با همه اين تفاوت ها از نظر عقل و هوش و استعداد هاشون با هم تفاوت ندارن….!!!هيچ كدوم از اون يكي كم تر نيستن.تاحالا شده ترجيح بذين در يه جمع مردونه اظهار نظر نكنين؟ مثلا خيلي واسه خود من پيش اومده كه در صحبت با يه پسر هم سن و سال خودم احساس كردم اون بيشتر ميدونه!در صورتي كه اين دليلش با استعدادي اون و يا خنگي من نيست….اون از من با تجرب تره.تاحالا پرسيدين چرا؟چرا اون با تجربه تره!بهت ميگم!
چون دور ما از بچگي مون يه حصار كشيدن…چون خط قرمز هاي زيادي دورمون پيچيده.و نميذاره ببينيم…
چون يه تابلو از بچگيمون جلو چشممون بوده (برداشتن بيش از يك قدم ممنوع)
كلمه مونث جوري روت چنبره ميزنه كه بعضي وقتا نفس هم نميتوني بكشي!انوقت انتظار تجربه داري از خودت…خودتو با يه كساني مقايسه ميكني كه از اول بچگيشون تو يه سرسره نشستن و دارن همينطوري ميان و ميان و ميان….دستشونو دراز ميكنن و هرچي رو كه بخوان برميدارن…هر كاري كه بخوان ميكنن….
خيلي از مردم هنوز وقتي ميبينن زير دستاي يه زن ,مردن دستشون تا ارنج ميره تو حلقشون…
تساوي هيچ وقت بوجود نميد مگه اينكه 2 تا چيز حقيقتا برابر باشن.!اخه چرا 2 تا چيزي رو كه همه از اول واسشون فرق زيادي قايلن رو ميخوايم برابر كنيم…يه چيزكه رو دلم مونده رو خطاب به همه ميگم

اگه يه دختري هيچ وقت ارزو نكن كه يه مرد ميشدي,چون انوقت بايد از خودت و افكاري كه باهاش زاده شدي خجالت ميكشيدي و از خجالت ميمردي…….!
يه چيزي!اينا چيزي نيست كه من بگم.نه! اگه نگاه كني تو جامعه همه رو ميبيني!!!!!!!!!!
راستي كتابي رو كه گفتم حتما بخونيد!

اخ سرم….!

بسه ديگه!چقد غر ميزني؟خل شدي گلم؟زمان رو داري از دست ميدي…بيخود وبي جهت…حالا هي غر بزن….هي بگو چقد اين دنيا بده …هي بگو چقد نامرد زياد شده…شده كه شده…نميگم به تو چه! اتفاقا به تو خيلي چه!!!!
ولي وقتي كه كاري ازت بر نمياد ؟؟؟؟
بابا بيخيال!زندگيتو بكن داداش.تو درستو بخون…نميخواد دستاتو مشت كني!حالا هي بكن…وقتي يه چيزه گنده تر فكتو اورد پايين ميفهمي…پيام كوتاه هم كه رفع اختلال شده!ديگه چي ميخواي؟اصلا نميخواد بگي چي ميخواي…الان يه چي ميگي دردسر ميشه….برو گلم…برو سرگرم شو…مثلا شبكه خبر ببين…! اگه ميخواي كتاب بخون…فقط حواست باشه چيزي كه قابل تامل باشه توش نباشه!
اصلا ميدوني چيه؟
راستشو بخواي من ميگم برو بمير….اين طوري منم راحت ترم….!!!!!!

مرگ تدريجي…؟

نميتوانم افسار زندگي را بگيرم.
هيچ كاري را كه ميخواسته ام نكرده ام.
ارزوهايي كه بر باد ميروند ديگر باز نمي گردند.
نگه داشتن مشتي اب تا ابد…
جاري و روان, ميخزد از لاي انگشتانت…
و فرو ميريزد…
و تو ديگر قادر به نگاه داشتن ان نيستي…
سوزش داغ تقدير برپيشانيم…
و من هنوز افسار زندگي را نگرفته ام…
مرگ تدريجي…؟