نویسنده: anahita7

:(

الان خیلی احساس ناراحتی میکنم
تمام دوستای نزیدکم واسه المپیاد خونده بودن و قبول شدن
از قبول شدن اونا نارحت نیستم
از اینکه خودم نخوندم ناراحتم
اعتماد به نفسمو از دست دادم
واسه این نخوندم که هیچ علاقه ای به المپیاد و طلا و نقره و خرخونی هاش نداشتم
ولی وقتی دادمش فهمیدم اگه میخوندی اسون بوده
باخودم فکرمیکردم احتمال قبولیش خیلی پایینه و من همون تلاشو میذارم روی کنکور که سودش بیشتره
هرچند که مرحله ی دوم سرتاپا با اول فرق داره
مهم نیست
فقط دوست داشتم اسم منم پیش دوستام بود
فقط دوست داشتم حس میکردم که اونقدرها هم از بقیه عقب نیستم.
می فهمین چی میگم؟
اه خدایا ولش کن
از این کیبرده خیلی خوشم میاد
راحت باهاش میشه نوشت!!!!!!!

هیچ وق خاص نبودم

زندگی من ساده است.

لا اقل من اینطور حس می کنم.

هیچ وقت خاص نبودم.

نه با کفش پاشنه بلند بیرون می روم و نه دستبند دوستی به دست دارم حتی کسی را ندارم تا برای او زندگی کنم.

من تنها خودم هستم و خدایم.

دختری که نه ضعیف است و نه ضعیفه. از خیلی ها هم مردترم.

حتی…اگر باز هم ضعیفه صدایم کنند.