مجله سمپاد

فاصله بین زنگ سوم و چهارم 45 دقیقه هستش. این فاصله معروف به زنگ ناهاره. بین این دوزنگ هرکسی مشغول به کاری میشه. یکی ناهار میخوره ، یکی نماز میخونه ، یکی فوتبال بازی می کنه ، یکی درس زنگ بعد رو می خونه ، عده ای هم توی کارگاه  و جاهای دیگه مشغولند. عده ای دیگر نیز توی کتابخونه هستند. این عده که توی کتابخونه هستند خودشون چند دسته هستند. تعدادی از بچه ها نشستن روزنامه هارو میخونن و مشغول بحث های سیاسی و اقتصادی هستند. عده ای دیگه اومدن اون جا درس های زنگ بعد رو بخونن یا بنویسن. عده ای المپیاد مشغول حل مساله هستند. عده هم مطالعه آزاد …

من جزو این عده آخر هستم. مدتی قبل نگاهم به آرشیو مجلات سمپاد افتاد. هم تک شماره ای هاش بود هم سالانه هاش. تصمیم گرفتم یکیشو بردارم بخونم.

اولین صفحه آرشیو سالانه مربوط به المپیادی های بود. عکس هاشون آشنا بود برام. مخصوصا آیدین باباخانی. نگاهی با حسرت میندازم و میرم صفحه بعدی. از صفحه بعدی مجله شروع میشه. تصمیم گرفتم از سال اول شروع کنم بخونم تا سال آخر. حدود 15 سال بود. برام مهم بود که خوب بخونم. میخواستم خط مشی زندگی سمپاد دستم بیاد. تقریبا میشه گفت تمام مجلات از سال اول تا سال 15 عین هم بودند. موضوعات مطالب یکسان بودند. بخش هاش یکی بودند. سبک نوشته هاشون یکی بودند. فونت ها یکی بودند. هیچ تنوعی دیده نمیشد. مقالات ، سوالات ، آمار ، گفتگو ، نامه های دریافتی و … .

کلمه ثابت تیتر مقالاتش کلمه تیزهوش بود. تیزهوش کیست ، تیزهوش چگونه است ، خصوصیات رفتاری تیزهوش ، تربیت تیزهوش ، تیزهوش پروری در فلان کشور ، تیزهوشان دختر و پسر و … . خصوصیاتی که واسه تیزهوش نوشته بود تقریبا میشه گفت بین 50 تا 80 درصدش بین بچه هامون کاملا مشهود بود. مقالات بسیار جالبی بود. توصیه می کنم بخونید و کمی اطلاعات در مورد خودتون به دست بیارین!

بخش سوالاتش هم پر بود از سوالات گوناگون. چرا ابتدایی تیزهوشان نداریم ؟ چرا دانشگاه نداریم؟ …..

میرسیدی به بخش های آماریش تازه مفهوم جمله تفاوت را احساس کنید رو میفهمیدی. مخصوصا وقتی به تعداد 1 مدال فلان شهرستان در مقابل 27 طلا+37نقره+27برنز علامه حلی تهران نگاه می کردی. آمار سرانه کتاب مدارس سمپاد ، تعداد مدال ها ، تعداد طرح ها ، تعداد دانش آموزان و فارغ التحصیلان و ….

جالبترین قسمتش ، قسمت گفتگو بود. مصاحبه با افراد مختلف . مصاحبه با رتبه 5 کنکور که میخواست رتبه 3 بیاره ، مصاحبه به طلای جهانی ، مصاحبه با … .

قسمت نامه ها من کمی تا قسمتی ابری خواندنی بود. هرکسی از درد خودش مینوشت. یکی می گفت مدیر ما فلانه ، یکی می گفت چرا فلان کار نمیشه ، هرکسی یک جورایی میخواست حرف بزنه. گویا دل ها بسی پر بود. برخی نامه ها هم محتوای جالب تری داشتند. مثل نامه یاشار گنجعلی که از آمریکا فرستاده بود.

راستی قسمت اخبار هم داشت ! یکی از خبرهاش در مورد مریم میرزاخانی بود. یکی از 10 مغز برتر آمریکا. خیلی وقت پیش می خواستم بدونم که خانوم میرزاخانی سمپادی بوده یا نه ، دیروز دریافتم که بوده !

اما هدف من از خوندن مجلات چیز دیگه ای بود. میخواستم یک roadmap ذهنی از تاریخ سمپاد تو ذهنم شکل بگیره. اما چیز زیادی دستگیرم نشد. شد ها ولی اون چیزی که من میخواستم نشد.

فکر کنم بعد از چند سال انتشار دیگه وقتش رسیده که کمی این مجله رنگ و بو عوض کنه و شکل تازه ای به خودش بگیره. البته این امر خودش نیازمند افکار و افراد تنوع طلب و up to date هستش. چیزی که کمبودش کاملا احساس میشه. این یک احساس عمومی هست که در جای جای سازمان سمپاد هستش. از اون بالابالاهاش گرفته تا کلاس در و دانش آموز و معلم. البته بازم صد رحمت به علامه حلی تهران که عده ای کم و بیش سمپادی توش کار می کنن و درس میدن والا شهرستان ها که دیگه … .

حرف های بعدی در مورد خود سمپاد بماند برای پست های بعدی …

4 نظر

پاسخ دادن به melika لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *