سمپاد آرمانی من

«به نام آنکه یکی است و یکی نیست جز او»

سمپاد آرمانی من :

درست یادمه که چهارشنبه بود و یک مهر ماه سال یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی
من هم مثل همه ی دانش آموزای ورودی جدید بودم که روز اول رو با ذوق و شوق وارد مدرسه می شن و فکر می کنن که از جهنم مدرسه های دولتی وارد یه مدرسه که بیشتر شبیه بهشت می مونه شدن و به قول بر و بچ بال در می آرن و فکر می کنن که بله از بین 300،400 تا دانش آموز جزء 20 نفر اول شدن و باید به خودشون بنازن که سال اول دبیرستان رو در مجتمع آموزشی فرزانگان 1 کرج درس می خونن اما هنوز خبر ندارن که چه قرار است پیش بیاد و چه بلاها که قرار است از آسمان و از جانب خداوند دانا و علیم بر سرشان فرود آید و همین طور از جانب مسئولان محترم مدرسه و دانش آموزان واقعا تیزهوش مدرسه .
بالاخره دانش آموزای ورودی جدید با دیدن نیمکت های تمیز و نو و کار نکرده و رفتار بسیار احترام آمیز معاونین و مدیر محترمه و همین طور دبیران ذوق زده می شوند و فکر می کنن که مدرسه از این جا بهتر در خاورمیانه وجود نداشته ، ندارد و نخواهد داشت .
و هر چند لحظه به خود یاد آوری می کنن که دبیران اینجا یعنی همان مجتمع مثلا آموزشی مثلا فرزانگان 1 کرج مدرک تحصیلی شان بالای فوق لیسانس است و اینجا هر حرفی معلم می زند سند است ، درست و مطمئن . مثلا همان محاسبه ی فشار گاز درون ظرف که دبیر بسیار محترم شیمی فرمولی را از خود اختراع نمودن( مطمئنا با مطالعات بسیار بر روی کتاب های علوم راهنمایی و دبستان!!!):
(نصف اختلاف دو ستون جیوه) + فشار هوا = فشار گاز درون ظرف

که بعد از امتحانات ترم اول دبیر محترمه یک روز آمدند سر کلاس و گفتند که آن نصف را خط بزنید که فرمول با اختلاف کل محاسبه می شود و به همین سادگی ….!!!
ما هم فکر کردیم شاید دبیر محترم با کمی دقت و پرسش از دبیران مدرسه ی اطلاعات کرج که بعضا جای بسیاری از دانش آموزان درس خوان و با پشتکار فراوان است که یک روز شنیدیم در یکی از توالت های مدرسه جنینی چند ماهه پیدا کردند که حالا اینها به کنار و دبیران با مدرک های مختلف درس های مختلف هم تدریس می کنند به عنوان مثال: دبیر مطالعات بعد از بررسی های فراوان مدیر مدرسه به عنوان معلم ادبیات و زبان فارسی منصوب می شود و از این به بعد بچه ها سر کلاس ادبیات به جای شعرهای فردوسی و نظامی گنجوی(روحشان شاد!!!) درمورد رفتار های والدین با نوجوانان بحث می کنند . ما هم هیچ نگفتیم و منتظر دیگر بلاها شدیم تا اینکه بعد از ترم اول دبیر بازهم محترم کامپیوتر به جای تدریس برنامه نویسیc++ فرمودند که به سایت برویم و کارهای عقب مانده ی اینترنتی مان را انجام دهیم (از قبیل : چت ، وبلاگ نویسی ، چک کردن رایانامه و ….)و ما بازهم هیچ نگفتیم و خبر رسید که یکی از دانش آموزان طرف سید ِسبزپوش دیوار مدرسه را با شعارهای سیاسی پر کرده است که به دستور مدیر زحمتکش !!! دوربین مدار بسته در حیاط های مدرسه نصب نمودند تا از این جور فتنه های دانش آموزان سیاسی جلوگیری نمایند اما متاسفانه موفق را ببینند .
و دیوارها را و نوشته های آن گروه را که اتفاقاً در کنار کافی شاپ!!! مدرسه بود را با اسپری مشکی پوشاندن و ما هم هیچ نگفتیم و به امیدهایی که به این مدرسه داشتیم فکر کردیم و باورش سخت بود که اینجا فرزانگانی است که همه ازش تعریف می کنند و هیچ از این جور مسائل خبر نداشتیم تا هنگامی که به این خراب شده آمدیم .
و ما بازهم ،هنوزهم به مدرسه ی آرمانی مان که نداشتیمش در ایران غبطه می خوردیم .

کمی بعد هم دیده شد که آن چند نفر با خوش حالی تمام و کارهایی که کردند(دستشان درد نکند) با بهترین نمره ها سال اول دبیرستان را گذراندند غافل از اینکه کلّی از دانش آموزان مدرسه را خوش حال کرده اند به خاطر این گل کاری ها .

و اما بشنوید از کافی شاپ مدرسه که سر دراز دارد
دانش آموزای مثلاً درس خون مدرسه از مسئولان زحمتکش خواستند که در مدرسه سالن ورزشی بنا کنند که بچه ها در آن اتاق ورزش فسقلی در زمستان کنار هم نچپند و پینگ پنگ بازی نکنند که مسئولان هم به خود گفتند: بیاید یک کافی شاپ بسازیم که شبیه مدرسه های خارجی بشود(آن طور که ما شنیدیم شب قبل از آن صبح مدیر محترمه فیلم high school musical را دیده بودند و به قولی جوگیر شده بودند) و بچه هایی که کلاس می پیچانند و تمام زنگ را در کتابخانه به وراجی و smsبازی(پیامک ، تازه به ایمیل هم می گن : رایانامه . قضیه همون فارسی را پاس بداریمِِ خودمونه) و خواندن کتابای م.مودب پور و ر. اعتمادی نگذرانند (که من هنوزم در عجبم که کتابخانه ی مدرسه این کتاب ها را می خواهد چه کار؟)در نتیجه با مطالعات زیاد و بررسی ها کافی شاپی را در جنوب مدرسه بنا کردند که اسمش هم گل مریم بود وهست .
دانش آموزها هم دودر می کردند و تمام هفته را در کافی شاپ به خوردن دلسترها و شکاندن شیشه هایش مشغول بودند و والدینشان هم که خیالشان راحت بود که بچه هایمان به تیزهوشان می روند وحتماً درسشان خوب است اما خبر نداشتند که …
و یا همان« به من »که دختر خانم ها دوست پسرهایشان را دعوت کردند تا بیایند و در حیاط زیبا و گل کاری شده ی مدرسه قدم بزنند و احتمالا هم در مورد پژوهشی که در طول چند ماه کرده اند
بحرفند(لاس بزنند) . و مدرسه هم که طبق معمول بی صاحاب است و با خود فکر می کند که این دختر خانم ها دارند بچه های مدرسه بغلی (شهید سلطانی ) را،به سمت غرفه های مختلف راهنمایی می کنند و غافل اند از کارهایی که انجام می گیرد در دستشویی مدرسه(که حالا بماند)و هزاران مسائل دیگردر این مکان علمی اتفاق می افتد که من به خودی خود از آوردنشان در اینجا شرم دارم .
و فقط حالا دلم به حال ورودی جدیدهای امسال می سوزد که می خواهند بیایند و این گند ها را ببینند و آن مدرسه ی آرمانی که در ذهن ساخته اند را به فراموشی بسپارند و فقط به تنها چیزی که فکر کنند این باشد که صدای اعتراضشان آیا به جایی خواهد رسید ؟؟؟
به امید به وجود آوردن مدرسه های آرمانی مان با همت و تلاش خودمان .
با این شعار که :

من اگر برخیزم ، تو اگر برخیزی ، همه بر می خیــــــــــــــــــــــزند .
من اگر بنشینم ، تو اگر بنشینی ، چه کسی برخیـــــــــــــــــــــــــــزد ؟

و السّلام ….

14 نظر

پاسخ دادن به سعیده لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *