پسرک ، توپ و دنیا

پسرک کفشهای کتونی اش را پایش می کند. ( کتونی ها کمی گلی ، فرسوده شده و مناسب برای فوتبال خیابانی )

توپ چل تیکه اش را می زند زیر بغل و با شور در خانه را باز می کند. ( توپ چل تیکه ی آبی خوشرنگ و خوشگل ، که پدر بخاطر معدل 20اش تابستون براش از منیریه خریده بود ، یعنی با هم رفته بودن خریده بودن ، سمت خیابان اسدی منش ، از یه ئرزشی فروشی )

در را پشت سرش نمی بندد ، یعنی پیش می کند … مادر کمی غرزده و نزده بلند می شود در را می بندد. ( زمستان ، سوز سرد توی مغز آدم می پیچه وقتی در باز باشه )

دکمه ی آسانسور را پشت سر هم فشار می دهد ؛ تا جایی که دستش درد بگیرد. ( دکمه آسانسور دو هقته ای می شود که خراب است! کسی هم خوصله ی تعمیرش را ندارد که. باید آنفدر بزنیش تا یه وقت آسانسور رد نشه )

توی آسانسور محمد ، پسر طبقه دومیشون وایساده … سلام احوالپرسی بچه گانه ای می کند و به جمع محمدینا برای فوتبال می پیوندد. ( محمد همسن و سال پسرک است و با یه توپ سفید چل تیکه داشت می رفت فوتبال که پسرک با توپ آبی وارد آسانسور شد )

می دوند سمت زمین چمن مصنوعی که شهرداری اخیرا خیلی جاها زده. ( شهرداری تهران در اکثر محلات تهران زمین چمن های مصنوعی زده که کلی کش و لاستیک توشونه! )

با توپ سفید بازی می کنند …چرا ؟ ( همین جوری … یهو توپ سفید میاد وسط زمین یعنی با من بازی کنید ! )

موتوری کنار زمین توقف می کند. ( موتوری درین جا یعنی 2تا آدم که روی یک موتورند )

یکی شان می اید … ( خیلی عادی ، با قدم زدن … تا اینجاش مشکلیه ؟)

توپ را بر می دارد ! ( توپ آبی پسرک که گوشه ی زمین است )

ترک موتور می شود و می روند. ( یعنی توپ آبی پسرک را می دزدند )

پسرک می بیند ، تعجب می کند ، گریه می کند ؛ و گریه کنان به خانه می روند! ( تمام!)

7 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *