نگاه

از گوشه ی اتاق بلند می شوم …

ورق پاره های تراوشات ذهنم را دوباره مچاله می کنم و ته کیف می چپانمشان …

نگاهم به صفحه تلویزیون خیره می شود , باز صحنه ی تکراری!

پناه می برم به ورق پاره ها تا آرامم کنند

اما یک لیوان آب نداشته ی کودک غزه ؛

یک توپ پاره شده زیر چرخ تانک ؛

عروسک زخمی زیر چکمه ی سرباز ؛

صدای شیون زن شوهر مرده ؛

صدای فریاد غرورشکسته ی مرد خانه خراب شده …

دمی آرامم نمی گذارند !

” پس کجایید دوستان ؟ شهر من سوخته است “

8 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *