• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

دیوار های یک ذهن بیمار ...

  • شروع کننده موضوع 8043
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #61

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از سراب :
من هر وقت که سرم خلوت می شه میام نوشته های قبلی رو می خونم و دنبال ایده ها جدید می گردم اما یک چیز واقعا با مزه و یک سوال مهم چرا عکس بیشتر نوشتهاتون رو عوض کردین و به جاشون وطن دانلود گذاشتین ؟؟؟؟؟!!!!! :D
:O
چون بیشترشون رو سرور وطن دانلود آپ شده بود . احتمالا مشکلی واسه سرور پیش اومده عکسا هم پریده :D
مجبورم پاکشون کنم :-<
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,775
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

عکسایی که پریده رو حذف نمیکنین؟ :-"
یا امکانش نیست که یک بار دیگه آپلودش کنید؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #63

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از happymoon :
عکسایی که پریده رو حذف نمیکنین؟ :-"
یا امکانش نیست که یک بار دیگه آپلودش کنید؟
حوصله ندارم #S-: :D
 

سراب

کاربر فعال
ارسال‌ها
24
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

خسته نباشین :) خیلی وقت که هیچی ننوشتین ها ؟ :|بعد از این همه درس آدم به امید خوندن یک متن قشنگ میاد تو سایت . :D امیدوارم که حوصله دار بشین. :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #65

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از سراب :
خسته نباشین :) خیلی وقت که هیچی ننوشتین ها ؟ :|بعد از این همه درس آدم به امید خوندن یک متن قشنگ میاد تو سایت . :D امیدوارم که حوصله دار بشین. :)
ممنون :D
چشم . باز خوبه 1 نفر اینجا هست نوشته هامو بخونه . (;
 
  • شروع کننده موضوع
  • #66

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پس از مدت ها

- 26 -
ترکیب دو واژه ی "عشق" و "دوستی"
و ترس از انعقادشان ...
گذر خضری که از من زمان را می پرسد
نگاه معنادار یا حتی بی معنایی که طعمش ناآشناست .
و کلیشه ای به نام سکوت ... !
من بار ها خودم را به تو باخته ام . نگاه و صدا و خاطره بهانه است .
من / بار ها / خودم / را / به / تو / باخته ام .
خودی که تار و پودش در پی محور های حقیقتی مبهم به نام عشق در هم تنیده و فضای نه چندان شاعرانه ی
اتاقی که مرا به نوشتن زیر نور چراغ مطالعه به نوشتن وا می دارد .
هنوز هم نمی دانم چرا نامش چراغ مطالعه است . در حالیکه همیشه شاهد لرزش دستانم هنگام " نوشتن " بوده ...
حبس شده ام ، در انفرادی خودم و روحی که حتی کامل نیست ... اما همیشه بلاتکلیف !
زایش فکری ام به زاد و ولد زنبور ها می مانند با اینکه سقط احساساتم دیگر تکراری تر از گذر زمان است .
طبیعت من تماشای خنده ی مصنوعی تو است . بوی عود و نور شمع در کار نیست ...
کاغذ خط دار ، چراغ مطالعه و مداد مغزداری که مغز سیاهش پاکترین چیز در این مثلث 3 گانه است . حتی پاک تر از ذهن آلوده ی من !
واژه های کثیف ...
اصراری به نوشتن ندارم اما دشوار ترین لحظه هنگامی است که از خودم این سوال مسخره را می پرسم :
" ساعت چند شد ؟ "
و بی میلی من به نگاه کردن ساعت !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #67

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از Fatemeh Mohammadkhani :
و حقیقتا اون تیکه ی اولو نمیفهمم!
اولش با یه مسئله شخصی شروع شد . اما کم کم عام تَرِش کردم . تو هر خطی یه حالت مختلفُ آوردم چون بی ربط نوشتنُ دوس دارم .
این که چندتا صحنه ی متفاوت رو توصیف کنم . زیاد بلد نیستم اما دوس دارم بعد از توصیفشون یه چیزیو بکوبم تو صورت مخاطب :D
می دونم کار سختیه ... !
بگو دقیقا کدوم جملشو نفهمیدی توضیح بدم .
 
  • شروع کننده موضوع
  • #68

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از Fatemeh Mohammadkhani :
ترکیب دو واژه ی "عشق" و "دوستی"
و ترس از انعقادشان ...
خُب این همون مسئله شخصی اس دیگه ! :D
اگه توضیح بدم گنگ تر می شه . تفهیمش سخته . همینچوری قشنگتره به نظرم :-/
 

دختر باران

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
173
امتیاز
643
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 اهواز
شهر
اهواز
مدال المپیاد
ادبی-زیست
پاسخ : چرک نویس [2] : خواب گریزان

به نقل از دیـ ـ ــوار :
cejyguvm5r25i9ibqgjo.jpg


- 8 -

عشق بازی من با
کاغذ های مچاله ی شعر آلود روی تخت
لکه های جوهر
دست های یخ زده
موسیقی دائما در حال تکرار
و خواب ... گریزان از من !
خیلی زنده اس...زنده...زندگی من با همین نوشته خلاصه شد...زندگی شب هایم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #70

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : چرک نویس [2] : خواب گریزان

به نقل از دانش آموز :
خیلی زنده اس...زنده...زندگی من با همین نوشته خلاصه شد...زندگی شب هایم
زندگی خیلی ها اینجوری گذشته ... گذشته ! :|
مرسی :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #71

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
دوباره من ...

تقریبا 1 سالی می شه که این تاپیک رو باز کردم . تابستون سال پیش ...
یه مدت خیلی زیادی هیچ فعالیتی نداشتم و این تابستون هم که سرنوشت سازِ برای من و خیلیای دیگه .
اما تصمیم گرفتم دوباره شوقی که پارسال واسه نوشتن داشتم رو از سر بگیرم و اونچه در توانم هست صرف نوشتن کنم .
مرسی کلی !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #72

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
شِعرَك

يه شعر كوتاه ...

پناه دائمي من
گرماي آغوش توئه
اندوه بي پايان من
دل كندن از عشق توئه
بي راهه هارو خط زدم
تا كه به پايان برسم
پايان من فقط تويي
سخته كه از تو بگذرم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #73

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

- ٢٧ -
فصلي ديگر در راه است
فصلي براي آرامش
فصلي براي درك هر آنچه هست و گويي نيست
فصلي كه آرزويش را داشتي
زندگي سال ها تلاش براي رسيدن به آينده در گذر زمان نيست
زندگي يعني لحظه اي كه تو را به تو پيوند مي دهد
زندگي يعني لبخند تو در همين روز ، همين ساعت و همين لحظه
سكوت كن
فقط به صداي درونت گوش كن
ببين چگونه تنها لحظه اي درنگ آرامش را براي تو به ارمغان مي آورد
زندگي سراسر رهايي است
خودت را از تمام بايد ها و نبايد ها رها كن
بيدار باش
زندگي كن
و بدان كه رسالت تو فقط همين است
پس بخند !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #74

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

شرمنده اگه موضوع ساده اس يا اشكالش زياده ولي ايراداش رو بگين لطفا !

صداي موسيقي را دنبال كردم انتهاي سالن تاريك به نظر مي رسيد
فاصله ي دفتر تا تابلوي اعلانات با كلاس هايي كه نيمكت هاي سردشان خاطره ي آن سال ها را به يادم مي آورد پر شده بود
به موازات پنجره ي كلاس ها حركت مي كردم كه متوجه دري بسته شدم
دلهره اي وجودم را فرا گرفته بود ترسي شبيه باز كردن گوري در نيمه ي شب چهاردهم
عرق سردي روي پيشاني ام نشسته بود و دستهايم بي حس به نظر مي آمدند
به هر قيمتي شده به ملاقات گوري كه خيال مي كردم پر است رفتم
منظره اي كه با آن روبرو شدم چيزي نبود جز پنجره هاي كثيف و يك بخاري از كار افتاده
كه خاك اثري از شيشه اش باقي نگذاشته بود
به طرف پنجره رفتم بدون وسواس دستگيره را لمس كردم و ديگر احساس چند لحظه ي پيش را نداشتم بالاخره پنجره را بازكردم . تصاوير لحظه اي تمام ذهنم را پر كردند صداهايي شديدتر از صدايي كه انتهاي سالن منتظرش بودم پرده ي گوش هايم را به ارتعاش در آورد انگار كه سال ها پشت اين پنجره محصور مانده باشند و من در يك لحظه تمام اسرار مبهم پنجره ي ممنوعه را فاش كرده باشم . در بيرون ساختمان روي ديواري ترك خورده تصويري ناموزون شبيه قلب كشيده بودند قلبي كه تنها دليل دورماندن ما در اين سال ها بود . آخرين ملاقات ما در همين مدرسه كنار همين پنجره بود . ليلا به سمت ديوار اشاره كرد و و گفت "اي بچه هاي شيطون " و لبخندي زد . نتوانسته بودم موضوع را بهانه كنم . اصلا فكرش را نمي كردم كه از آن روز به بعد بايد براي تماشاي لبخندش فقط تصورش كنم و دلم را به عبارت "چند سال ديگه پيشتم عزيزم" خوش كنم
ليلا دانشجوي درسخوان و عاشق كار و پزشكي بود و من هم ! پدرش علاقه ي زيادي به فرستادنش به آلمان براي تحصيل داشت و من كمي دير از اهميت مسئله آگاه شدم . زماني كه پدرش تماس گرفت و گفت "٢٠ روز بيشتر نمونده عجله كن ! "
من شوق را درچشمان براقش مي ديدم اما او نمي توانست به حسي كه شبانه روز شقيقه ام را در هم مي فشارد پي ببرد . حسي كه بعدها نه تنها كمرنگ تر نشد بلكه ديگر در نبود ليلا باتنهايي در آميخت و روح مرا بيشتر عذاب داد . ٢٠ روز گذشت ... نامه اي برايم نوشته بود كه طبق عادت همه ي عاشقان شكست خورده بايد آن را بعد از رفتنش مي خواندم . ليلا رفت ... با عجله نامه را باز كردم و شروع به خواندن كردم در آن به اين كه چقدر مرا دوست دارد و اين كه اين فرصت براي او و آينده اش ارزشمند است اشاره كرده بود و در آخر نوشته بود "مواظب قلب روي ديوار باش تا بر گردم" !
٥ سال به اميد اين كه امروز روز ديگريست سري به مدرسه مي زدم تا شايد صدايي از پشت سرم بگويد من بر گشتم . اما هر بار ...
اوايل ، نامه مي نوشتم و در هر نامه به تفصيل دلتنگي ام را از زواياي گوناگون برايش شرح مي دادم چندين بار مي نوشتم و پاك مي كردم و دوباره از نوشروع مي كردم و مي فرستادم اما ليلا ساكت بود ...
خسته شده بودم از جملات تكراري و تكرار روزهاي تنهايي ام . وضع درسهايم روز به روز بدتر مي شد و اوضاع نا به سامان دروني ام تاثير شديدي روي تحصيلم گذاشته بود . ٣ سال بعد از اينكه ليلا رفت از دانشگاه و هدفي كه روزي برايش تلاش مي كردم انصراف دادم . ليلا بر نگشت و من هنوز مواظب قلبش بودم . حس تلخي بود كه روزگار نصيبم كرده بود و بلا عوض ! ٢٠ سال از آن روزها مي گذرد و من بعد از چند سال دوباره به مدرسه ي قديمي آمده ام . سرما همان سرماي دي ماه است . روزي كه از پشت دستانش را در جيب هاي من فرو كرده بود و به من گفت دوستم دارد . اما رفت و قلبش را فراموش كرد ... براي هميشه ...!
 

دختر باران

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
173
امتیاز
643
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 اهواز
شهر
اهواز
مدال المپیاد
ادبی-زیست
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

قشنگه.بیشتر رو فضا سازیت کار کنی بهترم میشه.
سرما همان سرمای دی ماه است...
 
  • لایک
امتیازات: 8043
  • شروع کننده موضوع
  • #76

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از بیـــــــــ نشونــــــــــــ :
قشنگه.بیشتر رو فضا سازیت کار کنی بهترم میشه.
سرما همان سرمای دی ماه است...
مرسي آره تو اين زمينه ضعف دارم واضحه . سعي مي كنم :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #77

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
فارغ از زمان ، فارغ از كنكور !

هر نگاهت آفتاب سوزاني است كه تار و پود وجود مرا از هم مي گسلاند و دير زمانيست كه ديگر گره اي كور در من نيست !
پرتويي از فراسوي چشمان خمارت مرا به انحصار سايه هاي نيمه برهنه در مي آورد و من عاجز از رفتن باري ديگر بر مي خيزم بي آنكه بدانم دشوار است ترك تو !
هر كلامي كه تو آن را در انهار لبانت جاري مي سازي روح مرا تا انتهاي "بودن" مي كاود و پاك ترين مي شوم با نغمه هاي شاعرانه تو !
هر نسيمي كه مي وزد از حوالي تو مرا هشيارتر مي كند و به خواب مي روم در پناه خيال تو !
تكرار كن حضور خيالي ات را اي حقيقت من !
بگذار باور كنم قدري تا وداع مانده ...

37741375374850059033.jpg
 
بالا