• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

دیوار های یک ذهن بیمار ...

  • شروع کننده موضوع 8043
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #21

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

اشعار از این به بعد در این تاپیک قرار می گیرند :
http://www.sampadia.com/forum/index.php/topic,95431.msg904670.html
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,775
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

نوشتنه هاتون نقاط قوت زیادی دارن!
گرچه در جریان بیشتر پست هاتون بودم،اما متاسفانه همه نوشته هاتون رو نخوندم.
بعد اینکه همه رو خوندم بازم نظرم رو میگم اما تا به اینجا به نظرم خیلی خوب مینویسد
قلمتون مستدام
 

sadafak

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
252
امتیاز
1,209
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو
شهر
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

نوشته هاتون خیلی قشنگن(اهل تعریف بیخودی نیستم جدی میگم!!) :)
یه سوال:اگه ما هم گاهی متن ادبی چیزی نوشتیم میشه،ینی اجازه هس رو همین تاپیک بزاریمشون؟ ;;)
 
  • لایک
امتیازات: 8043
  • شروع کننده موضوع
  • #24

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از happymoon :
نوشتنه هاتون نقاط قوت زیادی دارن!
گرچه در جریان بیشتر پست هاتون بودم،اما متاسفانه همه نوشته هاتون رو نخوندم.
بعد اینکه همه رو خوندم بازم نظرم رو میگم اما تا به اینجا به نظرم خیلی خوب مینویسد
قلمتون مستدام
مرسی از شما از اینکه برای نوشته هام ارزش قائلین و از موقع ایجاد این تاپیک با لایک هاتون اینو نشون دادین واقعا ممنونم . منتظر نظرات شما خواهم بود :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #25

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از Sadaf ϡ :
نوشته هاتون خیلی قشنگن(اهل تعریف بیخودی نیستم جدی میگم!!) :)
یه سوال:اگه ما هم گاهی متن ادبی چیزی نوشتیم میشه،ینی اجازه هس رو همین تاپیک بزاریمشون؟ ;;)
خیلی ممنون صدف عزیز
در مورد پیشنهادتون اینکه خوشحال می شم ... نوشته های تک تک دوستان باعث قوی تر شدن این "دیوار" می شه . و این آرزوی قلبی من هست . بازم ممنون از نظرتون :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #26

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
چرک نویس [4] : پیاده آمدم

- 14 -
پیاده آمدم
پیاده خواهم رفت
پاهای برهنه ام
گواه تقدس راه من اند
تو کفش هایت را واکس بزن !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #27

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
چرک نویس [4] : برگی از دیروز


- 15 -
خاطرات گذشته بهانه ای برای بی قراری های شبانه ام بود
من نگران آینده ام
نگران وعده هایی که به خودم داده بودم
نگرانم "حال" از حال برود و آینده جایی برای برگی از دیروز با نام "تو" نداشته باشد !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #28

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
چرک نویس [5] : نیمه ها

- 16 -
امروز نیمی از بهشت را تصورکردم . زیبا بود ...
نیمه سیب ها ،
نیمه رودها ،
نیمه گل ها
و نیمه گم شده ها ...
راستی تولد با مرگ کامل می شد؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #29

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
روزی که دریا دیگر رویا نبود

- 17 -
به یاد دارم ؛
روزی را که روی صخره ها ایستاده بودیم .
روزی که تابستان برایم معنای دیگری پیدا کرد .
دریا مقابل مان سینه خیز شده بود و غرور در چشم هایمان موج می زد . از علاقه ام به آبی ها باخبر بود و مرا هل داد توی آب !
روزی که دریا دیگر رویا نبود .
روزی که ...
حالا هر روز روی بلندترین نقطه صخره ها می ایستم . به پهنای دریای دلتنگی ها و محبت های پدرم می نگرم و بی پروا خودم را غرق امواج لبریز از غرور کودکی هایم می کنم ... دریایی بدون او و فریاد های دلسوزانه اش .
 
  • شروع کننده موضوع
  • #30

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
انـتـقــــام

- 18 -
روزی می آید که انتقام خود را از او خواهم گرفت
تاوان همه ی گناهانش را پس خواهد داد .
تمام دنیا صدای ناله اش را خواهند شنید
و من سکوت را با فریاد خفه خواهم کرد !
شاید پس از مرگ ...
 

sadafak

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
252
امتیاز
1,209
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو
شهر
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

این نیز اولین کار ما :-[..میدونم خیلی چرته ها ولی نخندین تورو خدا! :D
××××××××
روی سکوت شبرنگ کوچه خطی سبز به وسعت تنهایی بیکرانم و به امتداد نگاه خسته و تکیده ام و به گرمای آغوش وسیعت میکشم شاید که این یخ های شرم آگین افسردگیم ذوب شوند در بیکران نگاهت.لیکن جغد شوم زندگیم هنوز روی آن شاخه نزدیک چینه هایم مخواند و مرا به سراشیبی حدود مرگم سوق می دهد.باکم نیست که زنجیرم پارگی را بر زنگ زدن می پسندد لیکن نمیخواهم در ور نمناکم قطره ای باشم در این سیاهچال سرد و نمور.نمیخواهم در اخرین لحظه دور از تو دربند جسم بی رحم خود باشم و مجال دهم تا روح روشنم را حتی در واپسین دم به گودال تهی تیرگی فراخواند.نمیگویم بمان نه لیک مرا ببر نه به نزدیک خود نه به نزدیک ماه نه در کوچه های مجاز دوستی و نه بر بلندای اسب سپید و نجیب خیال. مرا تنها به گوشه ای ببر همجوار این آبی خموش که همدرد من است.مرا ببر همجوار این شنهای سوزان تاآن گاه که قالب تهی تن را بر گدازه های سوزاننده ی بی مهریت می گذارم آزادگی را بیاموزم و انسانیت را و آن وهله که برمیخیزم رها باشم و آن هم پیشکش تو.شاید تنها نیاز من تنها دعایی که شبها به درگاه آن آرزوی خیالیم میخوانم همین باشد:واحه ای در لحظه که بازیابم آن عزت پرلذتی را که سالهاست در بهای گزاف این اسیری پرداخته ام به باد تا همراه و همگام خود براند به سوی شهری که هرگز ندیده ام.باز هم خفاش ها و جغدها.هوهوی جنگل مرا خصمانه میراند بی ماوایی و کوه ها سنگر میگیرند که مبادا طاعون جنونم به جلگه ی سرسبز آرامششان لطمه زند و انسانها مرا میخوانند ومن در گریز از آنان که دعوت آنان به صداقت دعوت مرداب است وبا همان روشنی.پس چه اطمینان به مطلع آفتاب که در این مرداب که رنگ و فریاد سکوت آگین مرگ آن را سخت در آغوش میفشارد؛سر بدر می آورد و خداوندا تو چه میدانی از اینها که حتی خورشید هم نیمروزی بیش در میانشان نمیپاید من معجزه نمیخواهم بلکه طالب معامله ام.پاهایم را بگیر.موهایم را بگیر.چشمانم را بگیر و حتی این سنگ آزرده ی سینه ام مال تو تنها 2 بال به من ببخش تا به تو ملحق گردم ای روشن بی انتها که تو مطلقی و واحد چون کاملی و حتی ذره ای از تو کفایت نمیکند این گرگان حریص را کفایت نمیکند من را و کفایت نمیکند او را پس خدایا حال که نمیتوانی وجودت را نثارم کنی چون نشاید که من دارایی به ان عظمت داشته باشم تا در این مرداب پوسیده تنها پروانه ای شوم در جستجوی بی انجام گل انسانیت پس من خود را به تو میدهم.خدایا قسم به انواری که هیچگاه سیاهچال وجودم را روشن ننمود و قسم به طنین قهقهه ای که هیچگاه گوشهایم را لمس نکرد و قسم به دستانی که هیچگاه دستم را نگرفت صبرم تمام است این کاسه دیگر ترک برداشته دیگر تاب آزمایش ندارد و به روح پاکت و به وجود نازنینت که اگر این کاسه بریزد چه آبها که زمین را فرا نمیگیرد وچه دردها که همچو باران بر سر مردم نزول نمی یابد.مرا ببر.قسم به دریاها مرا ببر....
 
  • شروع کننده موضوع
  • #32

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از Sadaf ツ :
این نیز اولین کار ما :-[..میدونم خیلی چرته ها ولی نخندین تورو خدا! :D
××××××××
روی سکوت شبرنگ کوچه خطی سبز به وسعت تنهایی بیکرانم و به امتداد نگاه خسته و تکیده ام و به گرمای آغوش وسیعت میکشم شاید که این یخ های شرم آگین افسردگیم ذوب شوند در بیکران نگاهت.لیکن جغد شوم زندگیم هنوز روی آن شاخه نزدیک چینه هایم مخواند و مرا به سراشیبی حدود مرگم سوق می دهد.باکم نیست که زنجیرم پارگی را بر زنگ زدن می پسندد لیکن نمیخواهم در ور نمناکم قطره ای باشم در این سیاهچال سرد و نمور.نمیخواهم در اخرین لحظه دور از تو دربند جسم بی رحم خود باشم و مجال دهم تا روح روشنم را حتی در واپسین دم به گودال تهی تیرگی فراخواند.نمیگویم بمان نه لیک مرا ببر نه به نزدیک خود نه به نزدیک ماه نه در کوچه های مجاز دوستی و نه بر بلندای اسب سپید و نجیب خیال. مرا تنها به گوشه ای ببر همجوار این آبی خموش که همدرد من است.مرا ببر همجوار این شنهای سوزان تاآن گاه که قالب تهی تن را بر گدازه های سوزاننده ی بی مهریت می گذارم آزادگی را بیاموزم و انسانیت را و آن وهله که برمیخیزم رها باشم و آن هم پیشکش تو.شاید تنها نیاز من تنها دعایی که شبها به درگاه آن آرزوی خیالیم میخوانم همین باشد:واحه ای در لحظه که بازیابم آن عزت پرلذتی را که سالهاست در بهای گزاف این اسیری پرداخته ام به باد تا همراه و همگام خود براند به سوی شهری که هرگز ندیده ام.باز هم خفاش ها و جغدها.هوهوی جنگل مرا خصمانه میراند بی ماوایی و کوه ها سنگر میگیرند که مبادا طاعون جنونم به جلگه ی سرسبز آرامششان لطمه زند و انسانها مرا میخوانند ومن در گریز از آنان که دعوت آنان به صداقت دعوت مرداب است وبا همان روشنی.پس چه اطمینان به مطلع آفتاب که در این مرداب که رنگ و فریاد سکوت آگین مرگ آن را سخت در آغوش میفشارد؛سر بدر می آورد و خداوندا تو چه میدانی از اینها که حتی خورشید هم نیمروزی بیش در میانشان نمیپاید من معجزه نمیخواهم بلکه طالب معامله ام.پاهایم را بگیر.موهایم را بگیر.چشمانم را بگیر و حتی این سنگ آزرده ی سینه ام مال تو تنها 2 بال به من ببخش تا به تو ملحق گردم ای روشن بی انتها که تو مطلقی و واحد چون کاملی و حتی ذره ای از تو کفایت نمیکند این گرگان حریص را کفایت نمیکند من را و کفایت نمیکند او را پس خدایا حال که نمیتوانی وجودت را نثارم کنی چون نشاید که من دارایی به ان عظمت داشته باشم تا در این مرداب پوسیده تنها پروانه ای شوم در جستجوی بی انجام گل انسانیت پس من خود را به تو میدهم.خدایا قسم به انواری که هیچگاه سیاهچال وجودم را روشن ننمود و قسم به طنین قهقهه ای که هیچگاه گوشهایم را لمس نکرد و قسم به دستانی که هیچگاه دستم را نگرفت صبرم تمام است این کاسه دیگر ترک برداشته دیگر تاب آزمایش ندارد و به روح پاکت و به وجود نازنینت که اگر این کاسه بریزد چه آبها که زمین را فرا نمیگیرد وچه دردها که همچو باران بر سر مردم نزول نمی یابد.مرا ببر.قسم به دریاها مرا ببر....
بسیار عالی... آفرین به تو .
قلم خوبی داری . احساست زیباست و خوب می تونی در قالب یه متن ادبی حرف هات رو بزنی و این یه اصل مهمه.
فقط یه چیز می گم به چشم انتقاد ، توصیه یا هر چیز دیگه ...
واژگانی که در متن استفاده می کنی به جا بود و تشبیهات زیبایی به کار رفته . اما تصور هر جمله خیلی راحت نیست اگرچه می شه مفهوم رو راحت درک کرد . وقتی یه متنی می نویسی مخاطب خودت رو فقط یه قشر خاص آشنا به ادبیات در نظر نگیر . جوری بنویس که در عین سادگی ارزش ادبی خودش رو از دست نده . از لحاظ ادبی نوشته زیبا و بسیار خوبی بود اما از نظر مخاطب شاید یه ایراد هایی داشته باشه که اون به سلیقه خودت مربوط ه . مطمئنم وقتی روی کلمات اینقدر تسلط داری می تونی مفهوم خودت رو زیباتر و حتی راحت تر هم برسونی .
در ضمن سعی کن از تشبیه و تعبیرات بجا استفاده کنی . این نظر من ه . یه سلیقه نه معیار .
منتظر کارای بعدی هستم . موفق باشی !
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,775
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

گذاشتن دست نوشته های دیگه تو تاپیک شخصی دیگران مجاز نیست و پست هایی که مرتبط با نوشته های صاحب تاپیک نباشند(نقد و...) از اون تاپیک حذف میشن!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #34

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از happymoon :
گذاشتن دست نوشته های دیگه تو تاپیک شخصی دیگران مجاز نیست و پست هایی که مرتبط با نوشته های صاحب تاپیک نباشند(نقد و...) از اون تاپیک حذف میشن!
اوه ... این قانون رو نمی دونستم . دو پست قبلی حذف خواهد شد .
 

A.maede

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
370
امتیاز
811
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اهواز
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی ایلام
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : چرک نویس [4] : پیاده آمدم

به نقل از Tizzz :
- 14 -
پیاده آمدم
پیاده خواهم رفت
پاهای برهنه ام
گواه تقدس راه من اند
تو کفش هایت را واکس بزن !
از این نوشتتون خیلی خوشم اومد!
مفهومش خیلی جالب بود!
موفق باشید!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #36

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : چرک نویس [4] : پیاده آمدم

به نقل از A.maede :
از این نوشتتون خیلی خوشم اومد!
مفهومش خیلی جالب بود!
موفق باشید!
نظر لطفت ِه دوست من
ممنون :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #37

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
ســـــــراب

kk275a82tb7bpoifvod1.jpg

- 19 -
حال جهانگردی را داشتم که در بیابان بی آب و علفی گیر افتاده ، ریگ های سوزان مسیر رسیدن به هدف هایم را سوزانده بود .
سرمای شب مرهم بود اما سوز سرد سپیده دم دنیا را به کامم تلخ تر می کرد .
بی آرزو فکر می کردم ، راه می رفتم ،
می ایستادم !
اخم می کردم و دوباره به راه می افتادم .
بی تفاوت بودم به سرما و گرما ، تلخی و شیرینی ...
روی بیابانی راه می رفتم که محتاج قطره ی باران بود و من از خورشید و ماه مبهم ها را گدایی می کردم ! چشمانم را می بستم نه به روی غبار ، نه به روی آفتاب ، فقط فرسنگ ها آن طرف تر به نظرم جالب نمی آمد . وقتی آن ها را باز می کردم بی اراده قانون بی تفاوتی های خودم را زیر پا می گذاشتم به سمت برکه می دویدم اما باز هم بی فایده بود . هنوز یاد نگرفته بودم بیابان فقط باران بعد از خشکی و سرمای بعد از گرما نیست . هنوز یاد نگرفتم بیابان "سراب" نیز دارد ... !
 

سراب

کاربر فعال
ارسال‌ها
24
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

بسیار زیبا می نویسید . اماباید بدانید که حقیقت زندگی سرابی است که دویدن به دنبال آن بی فایده است زیرا که واقعیت آن همان تپه های ماسه ای زیبایست که ما آن ها را مانع و مشکل می پنداریم پس تنها باید از کنار این سراب بی تفاوت رد شویم زیرا که حقیقت تنها حقیقت است و نباید حقیقت و واقعیت را یکی بپنداریم .
امیدوارم به نوشتن ادامه بدهید ولی نباید همیشه از یاس سخن گفت زیراکه زندگی سرشار از زیبایست ولحظه ای زیباست که تو آن رازیبا بپنداری. :) <D=
 
  • شروع کننده موضوع
  • #39

8043

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
121
امتیاز
451
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
پاسخ : دیوار های یک ذهن بیمار ...

به نقل از سراب :
بسیار زیبا می نویسید . اماباید بدانید که حقیقت زندگی سرابی است که دویدن به دنبال آن بی فایده است زیرا که واقعیت آن همان تپه های ماسه ای زیبایست که ما آن ها را مانع و مشکل می پنداریم پس تنها باید از کنار این سراب بی تفاوت رد شویم زیرا که حقیقت تنها حقیقت است و نباید حقیقت و واقعیت را یکی بپنداریم .
امیدوارم به نوشتن ادامه بدهید ولی نباید همیشه از یاس سخن گفت زیراکه زندگی سرشار از زیبایست ولحظه ای زیباست که تو آن رازیبا بپنداری. :) <D=
ممنون شاید
اما تا الان نوشته هام نشات گرفته از حالات روانیم بودن و معمولا موقعی که مشکل خاصی در زندگی نداشتم نمی نوشتم . شاید نوعی تخلیه روانی باشه . سعی می کنم به زیبایی ها بیشتر فکر کنم هر چند توصیف اون ها بحث دشوارتریست .
سپاس بی نهایت :)
 
بالا