• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

Dark Eagle

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
403
امتیاز
657
نام مرکز سمپاد
helli 2
شهر
Tehran
مدال المپیاد
کامپیوتر
پاسخ : بهترین شعری که تابحال شنیدید...


هیچکس ویـــرانیم را حس نکرد

وســـعت تنـــهاییم را حس نکرد

در میان خنـــده های تلــــخ من


گــــریه پنهانیم را حــــــس نکرد

در هجوم لحظه های بی کسی

درد بیکس مانـدنم را حـس نکرد

آنــکه با آغاز مـــن ماُنــــوس بود

لحظه پایانیــــم را حـــــس نکرد

من پذیرفتم شکست خویش را

پند ها ی عقل دور انـــــدیش را

آرزو دارم بفــــهـــمــــــی درد را


تلـــخی برخورد های ســــرد را
:((
 

hamidreza96

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
513
امتیاز
5,056
نام مرکز سمپاد
× هاشمی نژاد II
شهر
× مشهد
مدال المپیاد
× نوچ ، جوونیام میخواستم برم شیمی پشیمون شدم
دانشگاه
× هرجا خدا بخواد
پاسخ : بهترین شعری که تابحال شنیدید...

رسيده‌ام به خدايی كه اقتباسي نيست
شريعتي كه در آن حكم‌ها قياسي نيست

خدا كسي ست كه بايد به ديدنش بروي
خدا كسي كه از آن سخت مي‌هراسي نيست.

به «عيب پوشي » و « بخشايش» خدا سوگند
خطا نكردن ما غير ناسپاسي نيست

به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
كه خودشناسي تو جز خدا شناسي نيست

دل از سياست اهل ريا بكن،خود باش
هواي مملكت عاشقان سياسي نيست​
 

hamidreza96

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
513
امتیاز
5,056
نام مرکز سمپاد
× هاشمی نژاد II
شهر
× مشهد
مدال المپیاد
× نوچ ، جوونیام میخواستم برم شیمی پشیمون شدم
دانشگاه
× هرجا خدا بخواد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

رسيده‌ام به خدايی كه اقتباسي نيست
شريعتي كه در آن حكم‌ها قياسي نيست

خدا كسي ست كه بايد به ديدنش بروي
خدا كسي كه از آن سخت مي‌هراسي نيست.

به «عيب پوشي » و « بخشايش» خدا سوگند
خطا نكردن ما غير ناسپاسي نيست

به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
كه خودشناسي تو جز خدا شناسي نيست

دل از سياست اهل ريا بكن،خود باش
هواي مملكت عاشقان سياسي نيست​
 

Dark Eagle

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
403
امتیاز
657
نام مرکز سمپاد
helli 2
شهر
Tehran
مدال المپیاد
کامپیوتر
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

گو یارب از این گزاف کاری توفیق دهم به رستگاری
رحمت کن و در پناهم آور زین شیفتگی به راهم آور
دریاب که مبتلای عشقم و آزاد کن از بلای عشقم
مجنون چو حدیث عشق بشنید اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست در حلقه زلف کعبه زد دست
می‌گفت گرفته حلقه در بر کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه عشق جان فروشم بی‌حلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدائی کاینست طریق آشنائی
من قوت ز عشق می‌پذیرم گر میرد عشق من بمیرم
پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی سیلاب غمش براد حالی
یارب به خدائی خدائیت وانگه به کمال پادشائیت
کز عشق به غایتی رسانم کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور واین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم عاشق‌تر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن لیلی‌طلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شده‌ام چو مویش از غم یک موی نخواهم از سرش کم
از حلقه او به گوشمالی گوش ادبم مباد خالی
<D=
:(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :( :(( :( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :((
 

niloufar joon

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
208
امتیاز
1,716
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یکــــ
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

نوجوانی به کدخدا در ده
گفت امشب به من پناهی ده
کدخدا گفت کیستی تو پسر؟
نیستی اهل این دیار مگر؟
گفت من فوق انبیا هستم
پسر خواهر خدا هستم
کدخدا بی معطلی با جد
برد او را به جانب مسجد
گفت پیدا اگر نشد جاییت
هست این خانه خانه داییت
:D ;;)
 

SHINE

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
313
امتیاز
878
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!



شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من



خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست




پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین



با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست


زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!



زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت


زندگی در همین اکنون است



زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد


تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست


شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند


زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی فهم نفهمیدن هاست


زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم


در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم



زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست


زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد


زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست


لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم
 

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

این دوبیتی رو خیلی دوست دارم
بزن مطرب که امشب دلبرم مستانه میرقصد
بزن افسون گرم لب بر لب پیمانه میرقصد
بده ساقی شراب آتشین مست وخمارم کن
که امشب دلبرم در مجلس بیگانه میرقصد
 

hamidreza96

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
513
امتیاز
5,056
نام مرکز سمپاد
× هاشمی نژاد II
شهر
× مشهد
مدال المپیاد
× نوچ ، جوونیام میخواستم برم شیمی پشیمون شدم
دانشگاه
× هرجا خدا بخواد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.




عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،

بر لب پیمانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین

زمین و آسمانرا

واژگون ، مستانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحۀ، صد دانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یک نفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ... !

 

شذس

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
156
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید باهنر
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

ز تمام بودنیها تو یکی از آن من باش
که به غیر با ت. بودن دلم آرزو ندارد
 

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر !‌ به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ،‌ این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

سیمین بهبهانی
 

asal_sampadi

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
427
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.

حرف هایم، مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

و به آنان گفتم:
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کنلگ.
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز، و به افزایش رنگ.
به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن های درشت.

و به آنان گفتم:
هر که در حافظۀ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گرۀ پنجره ها را با آه.

زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم:
چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می خواهید ؟
می شنیدم که به هم می گفتند:
سحر میداند، سحر!

سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.
 

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شعر در عالم ریاضیات محمدحسین قائمی
منحنی قامتم تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن طره ی گیسوی توست
حد رسیدن به تو مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی توست...
ادامه داره خودتون بقیش رو تو گوگل بزنید بخونید
 

first amir

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,142
امتیاز
29,735
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
فردوســـی
رشته دانشگاه
مـهـنــدســی شــیـمــی / حسابداری / روانــشناســی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

چه کنم با دل خویش؟؟!!

آه آه از دل من
که ازو نیست به جز خون جگر حاصل من
زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش
چه کنم با دل خویش؟


چه دل مسکینی
که غمین می شود اندر غم هر غمگینی
هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه میش
چه کنم با دل خویش؟


در دلم هست هوس
که رسد در همه احوال به درد همه کس
چه امیری متمول چه فقیری درویش
چه کنم با دل خویش؟


طفل عریانی دید
چشم گریانی و احوال پریشانی دید
شد چنان سخت پریشان که مرا ساخت پریش
چه کنم با دل خویش؟


دیده گردید فقیر
بهر نان گسنه آن گونه که از جان شد سیر
دل من سوخت بر او یا جگر من شد ریش
چه کنم با دل خویش؟


زارم از دست عدو
چه کنم دل نگذارد که برم حمله بدو
بس که محتاط به بار آمده و دوراندیش
چه کنم با دل خویش؟


گر درافتم با مار
نیست راضی دل من تا کشد از مار دمار
لیک راضی است که از او بخورم صدها نیش
چه کنم با دل خویش؟


دارد این دل اصرار
که من امروز شوم بهر جهانی غمخوار
همه جا در همه وقت و همه را در همه کیش
چه کنم با دل خویش؟


از برای همه کس
دل "بیرحم" در این دوره به کار آید و بس
نرود با دل پر عاطفه کاری از پیش
چه کنم با دل خویش؟
 

Alikatooz

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
55
نام مرکز سمپاد
Heli5 tehran
شهر
Tehran
پاسخ : بهترین شعری که تابحال شنیدید...


دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهان‌سوز، نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی‌مهریت ای گل که در این باغ
چون غنچه پاییز ، شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
 

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود
با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود
شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم
وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود
سعدی
 

جیران

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
822
امتیاز
1,145
نام مرکز سمپاد
فرزانگان خرم آباد
مدال المپیاد
المپیاد شیمی و زبان
گرگ هاری شده ام

خب این شعر رو یکی از عزیزیترین افراد زندگیم بهم معرفی کرده خیلی قشنگه اینجا گذاشتم


گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درين دشت زمستان زده ی بی همه چيز
می دوم ، برده ز هر باد گرو
چشم های ام چو دو كانون شرار
صف تاريكی شب را شكند
همه بی رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر
كرده چون شعله ی چشم تو سياه
تو چه آسوده و بی باك خرامی به برم
آه ، می ترسم ، آه
...
پوپك ام ! آهوك ام !
چه نشستی غافل ؟
كز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی
پس ازين دره ی ژرف
جای خميازه ی جادو شده ی غار سياه
پشت آن قله ی پوشيده ز برف
نيست چيزی ، خبری
ور تو را گفتم چيز دگری هست ، نبود
جز فريب دگری
من ازين غفلت معصوم تو ، اي شعله ی پاك
بيشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشين با من ، با من منشين
تو چه دانی كه چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی كه پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نيازی ، چه غمی ست ؟
يا نگاه تو ، كه پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
دردم اين نيست ولی
دردم اين است كه من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خويشتن ام
پوپك ام ! آهوكم
تا جنون فاصله ای نيست از اين جا كه من ام
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه ديگر به چه كار آيم من
بی تو ؟ چون مرده ی چشم سيهت
منشين اما با من ، منشين
تكيه بر من مكن ، اي پرده ی طناز حرير
كه شراری شده ام
پوپك ام ! آهوكم
گرگ هاری شده ام
 
  • لایک
امتیازات: SADRA

WORM

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
345
امتیاز
283
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

لحظه دیدار نزدیک است!!
باز من دیوانه ام مستم...
باز می لرزد دلم دستم...
باز گویی در جهان دیگری هستم.

های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!!؟
های نپریشی صفای زلفکم را دست!!؟
وآبرویم را نریزی دل.
ای نخورده مست ...

لحظه دیدار نزدیک است.

"مهدی اخوان ثالث"
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,334
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

اگه بحر طویل جزء شعر حساب بشه،که این شعر به نظرم قشنگترین شعر عمرم بوده:

عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت بگویم ،

بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

و هر کس که در این خشکی دوران ، به لبش جان نرسیده ست، به ایمان نرسیده ست؟

و غم عشق به پایان نرسیده ست؟

بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد

که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده ست؟

چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده ست؟

دل عشق ترک خورد؛ گل زخم نمک خورد؛ زمین مرد ، زمین مرد. خداوند گواه است.

دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است.

ولی حیف، نصیبم فقط آه است و همین. آه ، خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...


عصر این جمعه ی دلگیر ؛ وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟

به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی ست ز جنس غم و ماتم؛ زده آتش به دل آدم و عالم.

مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم،

که به جای نم شبنم بچکد خون جگر از عمق نگاهت؛

نکند باز شده ماه محرم که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت

به فدای نخ آن شال سیاهت. به فدای رخت ای ماه! بیا.

صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی، آجرک الله...

عزیز دو جهان ، یوسف در چاه، دام سوخته از آه نفس های غریبت.

دل من بال کبوتر شده، خاکستر پرپر شده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس ، معراج نفس گشته هوایی. و سپس رفته به اقلیم رهایی...


به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت،

زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی.

به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،

نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه ی دفتر غزل ناب ندارد؛ شب من روزن مهتاب ندارد.

همه گویند به انگشت اشاره: مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد...؟؟

تو کجایی...؟ تو کجایی، شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی...

گریه کن؛ گریه و خون، گریه کن آری، که هر آن مرثیه را خلق شنیده ست، شما دیده ای آن را ؛

و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم،

و خودت نیز مدد کن که فلم در کف من، همچو عصا در ید موسی بشود، چون تپش موج مصیبات بلند است... به گستردگی ساحل نیل است... و این بحر طویل است.

و ببخشید اگر این مخمل خون بر تن تب ذار حروف است، که این روضه ی مکشوف لهوف است...

عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی: موج مزن آب فرات است.

و ارباب همه سینه زنان ، کشتی آرام نجات است؛ ولی حیف که ارباب ،((قتیل العبرات)) است.

ولی حیف که ارباب((اسیر الکربات)) است. ولی حیف، هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنه ی یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی...

الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که((الشمر۵۵)).

خدایا چه بگویم که (( شکستند سبو را و بریدند))...

دلت تاب ندارد؛ به خدا باخبرم. میگذرم از تپش روضه ، که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی.

قسمت میدهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی... تو کجایی؟...

شاعر: حمیدرضا برقعی

اگه بحر طویل رو شعر حساب نمیکنین، من این رو ترجیح میدم به هر شعری:

حقمان است اگر بی تپش و سرد شویم
یا که از دهکده سبز خدا طرد شویم

اهل کوچه همه رفتند ولی ما ماندیم
حقمان است اگر بی کس و تنها ماندیم

در به روی همه وا بود و نمی دانستیم
شهر لبریز از خدا بود و نمی دانسیتم

ما چرا عابر پس کوچه عادت شده ایم؟
دور افتاده ز دامان شهادت شده ایم

ما چرا مرده و متروک در اینجا ماندیم؟
مثل یک کشتی طوفان زده تنها ماندیم

لب فروبند که یاران غزلخوان رفتند
و گمان،بار خدایا که شهیدان رفتند

هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم
روشنی هست،خدا هست،ولی ما کوریم!

شاعر: شهید محمد عبدی
 

Darya1995

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
160
امتیاز
258
نام مرکز سمپاد
فرزانگان4 کرج
شهر
کرج
پاسخ : بهترین شعری که تا حالا خوندی

روز اول با خودم گفتم/دیگرش هرگز نخواهم دید/روز دوم باز میگفتم/لیک با اندوه و با تردید/روز سوم هم گذشت اما/برسر پیمان خود بودم/ظلمت زندان مرا می کشت/باز زندانبان خود بودم/آن من دیوانه ی عاصی/در درونم های و هوی میکرد/مشت بر دیوارها میکوفت/روزنی را جستجو میکرد/می شنیدم نیمه شب در خواب/های های گریه هایش را/در صدایم گوش می کردم/دردسیال صدایش را/شرمگین میخواندمش بر خویش/از چه بیهوده گریانی/در میان گریه می نالید/دوستش دارم نمیدانی؟

فروغ فرخزاد
 

melika...

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
273
امتیاز
1,884
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد کانگورو
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
شعر از آقای فاضل نظری
 
بالا