• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

AHMADREZA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,028
امتیاز
1,415
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی کاشان
شهر
کاشان
دانشگاه
صنعتی امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای مطلب خود کامران شدم
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
قسمت حوالتم به خرابات می‌کند هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
من پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست بر من چو عمر می‌گذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
 

Your feline

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,059
امتیاز
16,981
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان
شهر
شهرستان
سال فارغ التحصیلی
105
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

قشنگ بود .. شما دو بيتي دوست دارين؟!
 

شذس

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
156
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید باهنر
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

ساقی بده پيمانه ای زان می که بی خويشم کند
برحسن شورانگيز تو ٬ عاشق تر از پيشم کند
زان می که در شب های غم٬ بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بيش و کم٬ فارغ زتشويشم کند
نورسحرگاهی دهد٬ فيضی که می خواهی دهد
بامسکنت شاهی دهد٬ سلطان درويشم کند
سوزد مرا سازد مرا٬ در آتش اندازد مرا
وزمن رها سـازد مـرا٬ بيگـانه از خويشـم کند
بستاند ای سرو سهی٬ سودای هستی از«رهی»
يغما کنـد انديـشـه را ٬ دور از بـدانديشـم کند
 

نسیم

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
195
امتیاز
41
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی از هر نوعش.
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

به نقل از شذس :
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
ایول !
 

نسیم

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
195
امتیاز
41
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی از هر نوعش.
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

این که با خود می کشم هر سو نپنداری تن است

گور گردان است و در او آرزوهای من است

آتش سردم که دارم جلوه ها در تیرگی

چون غزالان در سیاهی دیدگانم روشن است

من نه باغم ، غنچه ها ی ناز من تکدانه نیست

"پهنه دشتم " ، " لاله " های داغ من صد خرمن است

این که می جوشد میان هر رگم دردی ست داغ

دورگاه درد جوشان است و پنداری تن است ! ...
.
.
.
سیمین بهبهانی
 

vahidd

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,163
امتیاز
1,749
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد
شهر
مشهد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

پس از مردنم چه خواهد شد نمیدانم
نمیخواهم بدانم
کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
بدست کودکی گستاخو بازیگوش
و او یک ریزو پی در پی
دم گرم خود را در گلویم سخت بفشارد
و فریاد گلویم
گوشها را به ستوه ارد
و خواب خفتگان
اشفته و اشفته تر سازد
و گیرد او
بدین ترتیب تاوان سکوت و انتقام اختنق مرگبارم را!
(موسوی اهری)
 

به نام

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
14
امتیاز
1
نام مرکز سمپاد
شهيد اژه اي اصفهان
شهر
اصفهان
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

هيچ دلي عاشق و دچار مبادا
عاقبت چشم انتظار مبادا

مي روي و ابر ها به گريه كه برگرد!
چشم خداوند اشك بار مبادا

تشنه لبي مست رفتست به ميدان
اين خبر سرخ ناگوار مبادا

تشنه لبي مست رفتست به ميدان
آيينه با سنگ در كنحار مبادا

تشنه لبي مست رفتست به ميدان
وعده ي ديدار بر مزار مبادا

تشنه لبي مست رفتست به ميدان
تشنه لب مست بي قرار مبادا!

شيهه ي اسبي شنيده مي شود از دور
شيهه ي اسبي كه بي سوار مبادا

اين طرف آهو دويد،آن طرف آهو
دشت در انديشه ي شكار مبادا

وسعت دشت است و وحشت رم اسبان
غنچه ي سرخي به ره گذار مبادا

"زندگي سبز" و "مرگ سرخ" مبارك
دشت پر زا لاله بي بهار مبادا!

عالم كثرت گشوده راه به وحدت
هيچ به جز آفريدگار مبادا!

هيچ به جز آفريدگار مبادا
هيچ به جز آفريگار مبادا

هيچ دلي عاشق و دچار مبادا!
...
فاضل نظري(اقليت)
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,361
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

به نقل از Fade To Black :
پس از مردنم چه خواهد شد نمیدانم
نمیخواهم بدانم
کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
بدست کودکی گستاخو بازیگوش
و او یک ریزو پی در پی
دم گرم خود را در گلویم سخت بفشارد
و فریاد گلویم
گوشها را به ستوه ارد
و خواب خفتگان
اشفته و اشفته تر سازد
و گیرد او
بدین ترتیب تاوان سکوت و انتقام اختنق مرگبارم را!
(موسوی اهری)
واای خیلی قشنگ بود/شاعرش شعرای دیگه شم قشنگه؟کتاب داره؟
 

Your feline

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,059
امتیاز
16,981
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان
شهر
شهرستان
سال فارغ التحصیلی
105
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

تو رفته اي و باز هم
من و غم نگفته ها
و بغض مانده در گلو
و گريه هاي بي صدا
تو رفته اي و بـــاز هم
من و شـبان بي فروغ
و اشكهاي ناشـــكيب
و اين زمانه ي دروغ
تو رفته اي و باز هم
من و خيال بودنت
و ياد روز هاي خوب
و حســــرت نبودنت ...
 

شذس

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
156
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید باهنر
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
 

AHMADREZA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,028
امتیاز
1,415
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی کاشان
شهر
کاشان
دانشگاه
صنعتی امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است

حرم ودیر یکی سبحه و پیمانه یکی است

این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است

گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است

هر کسی قصه شوقش به زبانی می خواند

چون نکو مینگرم حاصل افسانه یکی است

این همه شکوه ز سودای گرفتاران است

ورنه از روز ازل دام یکی دانه یکی است

ره هر کس به فسونی زده ان شوخ ار نه

گریه نیمه شب و خنده مستانه یکی است

گر زمن پرسی از ان لطف که من می دانم

اشنا بر در این خانه و بیگانه یکی است

هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند

بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکی است

عشق اتش بود و خانه خرابی دارد

پیش اتش دل شمع وپر پروانه یکی است

گر به سر حد جنونت ببرد عشق عماد

بی وفایی و وفاداری جانانه یکی است
 

مهتاب

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
399
امتیاز
390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
دانشگاه
BUMS
رشته دانشگاه
Med
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

آه چه آرام وپرغرور گذر داشت

زندگی من چوجویبارغریبی

در دل این جمعه های ساکت متروک

در دل این خانه های خالی دلگیر

آه، چه آارم وپرغرور گذرداشت . . . . .

بیش ازاینها آه، آری

بیش از اینها میتوان خاموش ماند



میتوان ساعات طولانی

بانگاهی چون نگاه مردگان،ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان



میتوان فریادزد

با صدای سخت کاذب، سخت بیگانه

دوست میدارم
 

mamalmln

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
414
امتیاز
149
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی شهر ری
شهر
تهران
مدال المپیاد
فیزیک
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

به ظرافتِ شعر

شهوانی‌ترینِ بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل می‌کند
که جاندارِ غارنشین از آن سود می‌جوید
تا به صورتِ انسان درآید.

و گونه‌هایت
با دو شیارِ مورّب،
که غرورِ تو را هدایت می‌کنند و
سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده‌ام
بی‌آنکه به انتظارِ صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبی‌خانه‌های دادوستد
سربه‌مُهر بازآورده‌ام.

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم!



و چشمانت رازِ آتش است.

و عشقت پیروزیِ آدمی‌ست
هنگامی که به جنگِ تقدیر می‌شتابد.

و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم می‌کند.



کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود
و انسان با نخستین درد.

در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمی‌کرد ــ
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.



توفان‌ها
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوهمندی
نی‌لبکی می‌نوازند،
و ترانه‌ی رگ‌هایت
آفتابِ همیشه را طالع می‌کند.

بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچه‌های شهر
حضورِ مرا دریابند.

دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری می‌دهند
تا دشمنی
از یاد
برده شود.

پیشانی‌ات آینه‌یی بلند است
تابناک و بلند،
که «خواهرانِ هفتگانه» در آن می‌نگرند
تا به زیباییِ خویش دست یابند.

دو پرنده‌ی بی‌طاقت در سینه‌ات آواز می‌خوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب‌ها را گواراتر کند؟

تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه‌ها و دریاها را گریستم
ای پری‌وارِ در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره‌ی ناراستی نمی‌سوزد! ــ
حضورت بهشتی‌ست
که گریزِ از جهنم را توجیه می‌کند،
دریایی که مرا در خود غرق می‌کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.

و سپیده‌دم با دست‌هایت بیدار می‌شود.

بهمنِ ۱۳۴۲
 

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,086
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

هه ! هيچ کدومتون نميفهمين
به خدا هيچ کدومون نميفهمين
وقتي دنيات واقعا سياه شده
وقتي موقع نوشتن بغضت ميترکه
ميفهمي چه حسي داره ؟؟؟
بعد ميگي همه اينها تبليغه؟


آماده اي ؟ که تو هم منو ترک کني
يا مي خواي بشنوي تا درد منو درک کني
مي خونم تا تو دلم اين بار سنگين نمونه
اين اشکه منه که باعث رنگين کمونه
اين صداي اشک منه به هر گوشه رسيد
فعلا که زندگي گرگه و ما يه خرگوشه سفيد
دلم بهم ميگه اين ناله ها کافي نيست يه ريز
غرق خوابم ، واسم يه ليوان کافي ميکس بريز
که بيدار بمونم ببينم من چه واژهاي
مي تونه بهتر بيان کنه عمق اين تراژدي
وقتي کسي راه نمياد باهام جز سايه من
بايدم رپ معني دار بشه مايه ننگ
با همين امکاناتم ميرم تو اين راه پيش و پس
وقتي 70 ميليون مي خوان کار شيش و هشت
پس ديگه حاجت کدوم استخاره هست ؟
بايد بکنم از استعدادم استفاده پس

گله دارم ، آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم مي خوره گره کارم
ديگه پر شده از ناله ها دله پارم
که چرا خوبيهاي دنيا واسم نصفه کارست
وقتي غرق ميشم آره زير سيل کارم
وقتي نميشه بدست بيارم دل يارم
وقتي شونه اي ندارم روش سر بذارم
ميگم گله دارم ، گله از اين دل زارم


مي گي کفر نگو ، تو هم شکر کنش باز
ولي وقتي شب رفته و اينجا صبح شدش باز
و خورشيد تابيد رو مشکلي که تو دل من بوده
حالا منم و روزگار و يه دوئل مردونه
مي گم بکش خودتو بذا يه نفسي بکشي
وقتي داري راه زندگيتو عوضي مي کشي
به مشکلاتم مي گم من دوباره نمي خوامت
چرا سختي واسه منه خوشي مال رفيقامه ؟
از شاسن بده مائه جاده تنگ ميشه ، آره
وقتي دست به طلا هم ميزنيم سنگ ميشه ، آره
وقتي به آينده ها ندارم حص خاصي
وقتي به جيبم ندارم حتي اسکناسي
پيش دوست و آشنا هم نمي خوام کم بيارم
مجبورم سر و تش رو با يه دروغ هم بيارم
جاي اينکه خدا واسه مشکلم پا پيش بذاره
کاري کرده صبح و شب رو سرم آتيش بباره


گله دارم ، آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم مي خوره گره کارم
ديگه پر شده از ناله ها دله پارم
که چرا خوبيهاي دنيا واسم نصفه کارست
وقتي غرق ميشم آره زير سيل کارم
وقتي نميشه بدست بيارم دل يارم
وقتي شونه اي ندارم روش سر بذارم
ميگم گله دارم ، گله از اين دل زارم

تا که پوله به جيبت دورت از دوستي پره
تا که مشکل داري نميبيني دوستي دورت
جز 2 ، 3 نفر رفته هر کي سمت ما بود
حالا ماييم و بورس و چک و سفته هاممون
اونها شعار مي دادن منو درکم مي کنن
ولي وقت سختي ديدم چطور ترکم مي کنن
چه دوستهاي من ، چه عشق و چه برادرم
نميدونستم ضامن رابطمه درآمدم
و واسه مشکلاته به هم ريخته حال روحيم
حالا کجاي دنيا فرار کنم با چه رويي؟
و تو هر کشوري که به تو بخوان اقامت بدن
واسه ايراني بودنت تو رو حقارت ميدن
تو رويا بودم که حال خوشم هميشگي است
و حالا مي فهمم هيچ مادياتي هميشه نيست
دنيا کاري کرد که چشم هاي من هر شب اشکه
ولي نميبازم ، مگه دنيا از رو نعشم رد ش
 

Your feline

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,059
امتیاز
16,981
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان
شهر
شهرستان
سال فارغ التحصیلی
105
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

عـــذر مي خوام دقـــت كردين به اندازه همه تاپيـــك هاي انجمن هاي ديگه ما اين جــا تاپيـــك " شعر مور علاقه من " داريم .. ؟!
 

Your feline

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,059
امتیاز
16,981
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان
شهر
شهرستان
سال فارغ التحصیلی
105
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

تــورفته اي و بــاز هم
مــن و غم نگفــته ها
و بغــض مانده در گلو
و گــريه هاي بي صــدا
تو رفته اي و باز هم
مــن و شبان بي فروغ
و اشكهــاي ناشكيــب
و ايــن زمــانه ي دروغ
تو رفتــه اي و باز هم
من و خيــال بودنت
ويــاد روزهاي خوب
و حســرت نبودنت
 

poop

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
9
امتیاز
0
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
کرج
مدال المپیاد
راهنمایی که ریاضی در آینده هم زیست...
دانشگاه
تهران :D
رشته دانشگاه
پزشکی!!!!!!
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون گاه سر گه پا
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :
” آی آدم ها .. “

و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آبهای دور یا نزدیک
باز در گوش این نداها
” آی آدم ها… “
 

mamoot

کاربر فعال
ارسال‌ها
47
امتیاز
1
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
همونجا
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

من شعر خدا که قیصرامین پور رو دوس دارم
پیش از این ها فکر میکردم خدا.....................
 

شذس

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
156
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید باهنر
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست ، هست ور چنان دانی که جز تو خواستگارم نیست ، هست

یا بجز عشق تو از تو یادگارم هست ، نیست یا قدم در عشق تو سخت استوارم نیست ،هست

یا بجز بیدادی تو کارزارم هست ، نیست یا به بیداد تو با تو کارزارم نیست ، هست

یا سپید و روشن از تو کار و بارم هست ، نیست یا سیاه و تیره بی تو روزگارم نیست ،هست

یا بر امید وصالت شب قرارم هست ، نیست یا در اندوه فراقت دل فگارم نیست ،هست

یا فراقت را بجز ناله شعارم هست ، نیست یا وصالت را شب و روز انتظارم نیست ، هست

گر دگر همچون سنایی صید زارم هست ، نیست یا اگر شیریست او آنگه شکارم نیست ، هست
 

شذس

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
156
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید باهنر
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی درِ ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیّتی نویسی و هدیّتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را تو و زهد و پارسایی ، من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و زیر دستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست سعدی کمِ خویش گیر و رستی
 
بالا