اعترافگاه!

[hanita.ard]

اعتراف میکنم در دوران طفولیت
فک میکردم هرکی ازدواج کنه بعد ی سال باید بچه داشته باشه
بعد ی زوجی داشتیم تو فامیل اینا بچه دار نمیشدن
من فک میکردم اینا ب ما دروغ میگن ک ازدواج کردن و ب نظرم از متفورترین موجودات جهان بودن
اصن با ی نفرت خاصی نگاهشون میکردم

 

[دوزیست]

میخوام اعتراف کنم تو دوازده سالگی که داشتم پریچهر مودب پور رو می‌خوندم و می دیدم پریچهر بچه دار نمیشه، زدم زیر گریه که نکنه منم بچه دار نشم‌.

 

[امیرحسین]

اعتراف می‌کنم که من فکر می‌کردم این‌ خواب‌هایی که از آینده خبر می‌دند مختص ایرانی‌هاست (البته تا به الان درصد قابل توجهی مشاهده کردم که درست خبر دادن) و جای دیگه از این خواب‌ها دیده نمیشه ولی امروز صبح خواهر آمریکایی گفتش که وقتی تنها دو هفته از چت کردن با شوهرش می‌گذشته، مادر شوهرش خواب دیده که پسرش با یه پرستار بلوند ازدواج می‌کنه و دو قلو دختر به دنیا آورده.
حالا درسته که 2تا پسر بدنیا آوردن ولی بخش بلوند و پرستار بودنش درسته :/

 

[ید]

نهایتا دو هفته!

 

[Saghar1911]

اعتراف میکنم یک الدنگ بی خاصیت بی جرعت بی بخار تنبل انگل اجتماع هستم که به آینده ی خود ذره ای امید ندارم و تازه انتظار بهترین بودن را نیز دارم

 

[Saghar1911]

اعتراف میکنم در دوران طفولیت
فک میکردم هرکی ازدواج کنه بعد ی سال باید بچه داشته باشه
بعد ی زوجی داشتیم تو فامیل اینا بچه دار نمیشدن
من فک میکردم اینا ب ما دروغ میگن ک ازدواج کردن و ب نظرم از متفورترین موجودات جهان بودن
اصن با ی نفرت خاصی نگاهشون میکردم

اعتراف میکنم
من بچه بودم ی کتاب خونده بودم در مورد بدن انسان اسمش علوم ترسناک بود سوم اینا بودم بعد نوشته بود که چجوری نطفه درست میشه
بعد من فک میکردم که گامت نر چجوری میره تو بدن زنه
بعد تازه در مورداینکه کنترل تلویزیون چطور کار میکنه خونده بودم
بعد فک میکردم وقتی زنو مرد پیش هم باشن ی اشعه هایی از بدن مرد مثه لیزر میره تو بدن زنه بعد باردار میشه
ینی تا این حد تخیل داشتم

 

[negaar_mgd]

اعتراف میکنم
من بچه بودم ی کتاب خونده بودم در مورد بدن انسان اسمش علوم ترسناک بود سوم اینا بودم بعد نوشته بود که چجوری نطفه درست میشه
بعد من فک میکردم که گامت نر چجوری میره تو بدن زنه
بعد تازه در مورداینکه کنترل تلویزیون چطور کار میکنه خونده بودم
بعد فک میکردم وقتی زنو مرد پیش هم باشن ی اشعه هایی از بدن مرد مثه لیزر میره تو بدن زنه بعد باردار میشه
ینی تا این حد تخیل داشتم

تو باز یه ذره از دید علمی به قضیه نگاه میکردی
منو بگو که فکر میکردم این حلقه ازدواجه یه چیزی دارهبعد فکر میکردم چون من ازدواج نکردم یه بلایی چیزی سرم میاد اگه بش دست بزنمتباه بودم تباااه:-s

 

[mitokondry]

اعتراف میکنم فکر میکردم نخود تو غذا با نخود تو نخودچی کشمش فرق داره

 

[negaar_mgd]

و اعتراف میکنم همچنان بسی "سمج وار" عقیده دارم گوزن شوهر آهوست

 

[الینا:)]

اعتراف می کنم داره به بابام حسودیم می شه=/

 

[دوزیست]

ما یه فامیلی دوری داشتیم که همون فرزانگانی که من بودم می‌رفت و توسط یه پسر به قتل رسید. منم تحت تاثیر افکار ضد زن اطرافیان که "تقصیر خودشه"، وقتی مدیر تو برنامه صبحگاهی گفت براش فاتحه بخونید، تقریبا بلند گفتم حقش بود.
چقدر بد.

 

[پرنیان.ک]

اعتراف میکنم بعضی وقتا تعداد پستای بعضیاتون رو با تاریخ شروع فعالیتتون توی سایت مقایسه میکنم و پیش خودم میگم عه این لنتی چقد حرف زده ((:

 

[reyhaneh24]

اعتراف میکنم
کوچیک که بودم وقتی یه چیزی رو سرچ میکردم
و تو نتایج ویکی پدیا میومد
زیر ویکی پدیا مینوشت دانشنامه ازاد
بعد من فکر میکردم دانشجو های دانشگاه ازاد مطالب این سایتو مینویسن
و کار دانشجو ها اینه که تحقیق کنن راجب کلمات و چیزایی که مردم سرچ میکنن و اونا رو برا استاداشون ببرن و تو سایت بذارن

البته فکر کنم چون اون موقع هنوز خیلی خوب خوندن نوشتن رو بلد نبودم دانشنامه رو دانشگاه میخوندم و تو ذهنم مونده بوده که ویکی پدیا برا دانشگاه ازاده

 

[dr.namingstuff]

اعتراف میکنم فکر میکردم نخود تو غذا با نخود تو نخودچی کشمش فرق داره

مگه نداره:eek:

و اعتراف میکنم همچنان بسی "سمج وار" عقیده دارم گوزن شوهر آهوست

مگه نیست؟:eek:

 

[reyhaneh24]

خب
اعتراف میکنم
کلاس پنجم ابتدایی(!) که بودم تو اینستا یه فن پیج داشتم برا پسر یکی از خواننده ها (بابک جهانبخش)!!
مسخره تر از اینکه ده سال تهش ۱۱ سال بیشتر نداشتم این بود که دو هزار تا هم فالوور داشتم !!
صبح پامیشدم به عکس و یه چالش با تبلت داغونم درست میکردم
شب میدیدم عکسه تو کل فن پیچای بابک جهانبخش پخش شده
هر چی میذاشتم یه روز نشده ۴۰۰_۵۰۰ تا لایک می خورد
از اینا هم بدتر این بود که کلی آدم فکر میکردن من بابکم و هی بهم دایرکت می دادن و تو کلی گروه مختلف ادم میکردن

بعد چند ماه پیجمو پاک کردم و جالب اینه هیچکس تو خونه نفهمید و هنوزم نمیدونه که من از کلاس چهارم دبستان!!! تا الان کلی پیچ داشتم و همه رو یواشکییی و کاملا سکرت انجام دادم

بعد از اون موقع کلی فکر کردم و واقعا فهمیدم که
اینستا واقعا پر از بچه های پنجم ابتدایی مثل منه که از روی بچه بازی و فکرای ناخواسته مضخرفشون همه جا رو پر کردن
همین شاخایی که انقدر سوژه جک ها شدن
همین کسایی که هی بهشون لقب میدن گودزیلا های دهشتادی و دهه نودی

اعتراف میکنم منم یه زمانی از اونا بودم
و این که دو هزار نفر آدم پیرو افکار و کارای منه بچه پنجم ابتدایی بودن
الان شدیدد منوو وادار میکنه که واقعا زندگی مو فکرمو و احساسمو و ... مشغول این فضای مجازیه ... نکنم و هیچ کدومو باور نکنم

فکر کنم ۴-۳ سالی گذشته و وقتی الان میبینم تازه بچه های مدسه و دوستام اینستا نصب میکنن و چجور خودشون رو درگیر این چیزا که معلوم نیست چه کسایی و از روی چه هدف یا شایدم عقده هایی ساخته شده کردن واقعا ناخواسته ولی از ته ته دلم یه پوزخند روی لبم میاد

 

[kianakt]

خب بنده هم پنجم دبستان اسکناس پونصد تومنی رو از وسط نصف کردم و با یه نصفش خوراکی خریدم ولی دفعه ی بعد طرف فهمید و تا سالها اون پونصد تومنی نصفه رو داشتم

 

[M A H S A]

اعتراف میکنم در حق خودم ظلم کردم

 

[M A H S A]

اعتراف میکنم فقط یه رفیق صمیمی دارم

 

[reyhaneh24]

اعتراف میکنم
کلاس هفتم ؛ یکی از بازیکنای استقلال رو دوست داشتم
(احمق بودم... )
که یه هروز به طور کاملا اتفاقی
داداشش بهم درخواست دوستی داد (!)

پ ن: یارو ۲۰ سال ازم بزرگتر بود!! که البته خودش نمیدونست

 

[Karin]

اعتراف میکنم دو سال یکی رو سر کار گذاشتم فک میکرد ۲۶ سالمه خودشم ۳۰ سالش بودو من ۱۴ (تلگرام) بدبختی اینه موقعیت شغلیشم خیلی خوب بود