• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطرات سوتی‌ها

پاسخ : سوتی‌ها

امان از دست این صدا و سیما ، والله با این نوناشون ;;)

موقعی که مسئول فیلا می‌خواست با رضایی دست بده تصویر دور افتخار رو پخش کردن ، این یک

درست موقعی که احمدی (یا یکی دیگه از گزارشگرا :-") داشت می‌گفت تماشاچی‌های زیادی برای دیدن مسابقات اومدن و دلخوشی برای ملت و رهبر ایران :O دوربین توی سالن رفت روی تصویر چندتا دختر که تاپ پوشیده بودن و با پرچم ایران داشتن می‌رقصیدن :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چن نفری پشت درختای ته حیاط مدرسه مون نشسته بودیم بعد زنگ خورده بود و اینا ، بعد معاونمون اومد پشت ـمون وایستاد ، ما هم گوشی به دس :D ، بعد یه هو دیدیمش ، پاشدیم هممون بعد گفتیم بهش بگیم "نماز روزه ـتون قبول " باشد که عفو بفرماید و اینا :-" .
دم در کلاس بعد یکی یکی از جلوش رد میشدیم و اینو میگفتیم ، عاغا یکیمون بهش گف "زیارتتون قبول خانوم " :))
هممون + معاون :))
میگه : چیه خب ؟ مگه زیارت نبودن بهشون میگفتید قبول و اینا ؟ :-شوت اصن .
(اون فرد هم اصن رها نبود :-" . )
 
پاسخ : سوتی‌ها

با پسر عموم یه دعوای تاریخی کردیم
بعد من رفتم کلاس
دیدم داره زنگ میزنه جواب دادم هر چی از دهنم در اومد بش گفتم
- یاسمن من عمو منوجهرم :|
- غلط کردی پَ منم مامان بزرگتم اصن تو گو میخوری به من زنگ میزنی L-:
- نه من واقعن فرید نیستم
یکم دقت کردم دیدم راس میگه صداش شبیه فرید نیس
کی یی پس شما ؟ X_X
عمو منوچهرم زنگ زدم بگم امشب مامانت اینا خونه مان بیا اینجا،گوشی خودم باتری نداشت :|
و من X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقای دلشاد در برنامه 30 امین المپیک:"یه هوک چپ حالا یه هوک راست و یه چپِ راست !! "
عادل فردوسی پور:امیدواریم سرود کشورمون به اهتزاز در بیاد!
 
پاسخ : سوتی‌ها

با دخترعموم اینا رفته بودیم مسجد...

دخترعموم 7سالشه. داداشش 2 سالشه.

بعد دخترعموم رفته بود قسمتی که امام جمعه سخنرانی میکنه (منبر)

داد میزد : مصطفی مصطفی بیا سواره امام جمعه بشیم 8-> یعنی داد میزدا X_X

بعد دید داداشش نرفته گفت: مصطفی مصطفی بیا سواره چیزه امام جمعه بشیم.

من که کلا پخشه زمین بودم =)) :)) ( بقیه هم که اونجا بودن L-: :-" :)) )

هزاربار گفتم مسجد جای بچه نیس! :-"

++

داشتم وارده سمپادیا میشدم.یکی از اقوام کنارم نشسته بود.

بعد میگه رمزتو فهمیدم چیه! :>

من: چیه؟؟ :-s

اون: 8تاستاره بود!!! :>

من: :)) اره اره مطمئن باش درسته!! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

نمیدونم اینو گفتم قبلا یا نه...
اما بحث این بود ک کی از همه شاختره تو سمپادیا...
بعد من گفتم"خفه شو احمق من با صفر امتیاز و بدون لایک شروع کردم" :>
دوستان: =)) =))نیست ما هزارتا لایک ارث پدری داشتیم =))
X_X
-------------
دیروز با سهیل حرف میزدیم...
پوریا:یارو جوجه هاش خواسته خشک بشن رفته گذاشته تو مایکروویو زیرشو روشن کرده =)) =))
سهیل:زیرشو روشن کرده؟؟ =)) =))زیر مایکروویو رو پوریا؟ =))
پوریا: :-<باو سوتی اون بود خب نه من :-<
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم داشت برنامه کودک میدید.
اومدم ببینم چیه....
خوندم: فندک و خانوم جون!
ای بابا! بلد نیستن اسم انتخاب کنن! این چه وضی ه اصن! ینی چی فندک! اه اه...
داداشم: قندک احمق!
من: واقعـــــــــــن؟
بعد از 5 دقیقه...
مامانم اومده تی وی رو نگا می کنه.
امیر این چیه نگا می کنی؟ فندک کیــــه دیگه؟ عجب اسم ضایعی ه ! =))
منو بگو....
فندک نه مامان جون قنـــدک!
مامانم: واقعــــــــــــن؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز خواستم برای دوستم سی دی بیارم فقط جلدشو آوردم ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یادمه ی بار رفته بودم مسجد، نماز ک تموم شد دیدم همه تسبیح برداشتن

منم تسبیمو برداشتم شروع کردم ب شمردن ... :D

من:1...2..3....4..5........ :>

حالا ی پیرزنه هم کنارم نشسته بود دیدم داره هاج و واج منو نیگا میکنه: :O :O :O

..منم همچنان در حال شمردن!!!!!!!.... :> :> :)

اصن ی وضی بود... :D. دو دقه بعدش تازه گرفتم چیکار کردم!!!!!... ;;) :-? :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

ب رفیقم میگم واسه فیزیک پیش چی میخونی؟میگه همون فیزیک پایه ی گاج
=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم با دوستم تلفنی حرف میزدم( با صدای بلند) خواهرم خواب بود(یعنی تلاش میکرد که خوابش ببره)
یه دفه بلند شده داد میکشه میگه:اه اعصابمو خرد کردی مثل مورچه هی صدات میاد
تا یه ساعت تو کفش بودم مورچه ی بیچاره کی صدا میده میوننست بگه زنبور یا مگس :D :D :D :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

این داستان واقعی است! :D تقریبا یک سال پیش تو کلاس زبان!
بچه ها بحث داشتن، آخر بحث، استاد تک تک از بچه ها نتیجه ی بحثو میپرسید، من هم دیر رسیده بودم، هم حواسم نبود! نوبت رسید به بغل دستی من، یکم حرف زدن بعد (اینجا بازم بنده حواسم نبود چی میگن!) تا آخرش استاد ازش پرسید:
can u tell me if u've engaged?
اونم جواب دادو درباره ی همین چیزا داشن حرف میزدن، منم از دنیا بی خبر فک کردم موضوع بحث همین بوده :-"
بعد استاد از من پرسید:
how about u?
من:
me?! :O me?!! :O
استاد:
yeah u! what do u mean?! :O
من:
ms.x! @: i'm 14!
استاد:
do u know what's the topic of the discussion?!@:
من:
yes! engagement!:-"
استاد:
look at your book and read that what's the topic of the discussion!! @:
بعله!! منم لوک ات مای بوک کردم!
و دیدم که موضوع بحث یه چیز دیگس! اگه اشتباه نکنم:achieve your goals!:-"چقدر هم مرتبط :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتي....
تا دلت بخواد
روز معلم قرار شد من برف شادي بريزم رو سر معلم
بيچاره معلممون چشماش سرخ شده بود
وحشتناك...
آخه همشو زده بودم توچشماش
يه بار هم سر كلاس معلم قرآنمون موبايلم زنگ زد
آهنگ يانگوم
اين معلمه هم از اين گيرينوف ها بود
ولي بازم به مرامش به معاون مون نگفت #-o
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی دوستم سر کلاس زبان
بحث سر این بود که همه چه جوری میتونن زوج خودشون و پیدا کنن و این حرفا :-"
بعد هر کسی یک نظری میداد یکی میگفت همسایه باشن یکی میگفت تو رستوران و ...
یک دفعه یکی از بچه ها از اون ور کلاس داد زد با دور دور کردن
یعنی کلاس رفت رو هوا :))

همه :)) =))
اون دوست عزیز :-" X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها


دبیر ریاضی گرامی که مرد هستن سر کلاس داشت سوال حل می کرد که می خواست بگه هم پشت نامساوی میشه بذاریمش هم جلوش ..."یه چیزی تو این مایه ها"
که فرمـــتودن:
هم از جلوش میشه بذاریم هم پشت..

بیش از 60 درصد در حال انفجار فقط به لبخند اکتفا کردیم :-[ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

پسرخاله ــم روبروم بود بعد داشتم نماز میخوندم[nb]تُف به ریا :-"[/nb] بعد از تموم شدنش طبقِ عادت مقنعه و چادر رو درآوردم و همینجوری رژه میرفتم بعد رفتم تو اتاق یادم اومد ;;) :-"""
 
پاسخ : سوتی‌ها

امشب با دو تا از بهترین دوستام رفتم احیا بعد اونجا ای حاج آقا آخوند داشت در باره عرفات نمیدونم یه همچین چیزی صحبت میکرد بعد گف که اگه دیگه کسی شب احیا گناهاش بخشیده نشه ... منم از همه جا بی خبر به صدا بلند گفتم دیگه خاک تو سرش بعد حالا یکی از این دو تا زد زیره خنده من فهمیدم یه سه ربع ساعت داشتیم وسط جمعیت میخندیدیم تازه به خاطر امام علی کلی عذاب وجدان و شرم هم داشتیم


.......

مامانم اش بام دعوا میکرد من اومدم برم میدون رو ترک کنم بم گفت حالا دیگه وسط حرف من سرتو میندازی پایین میری X-( پدرتو در میارم

بعد بابامم اونجا نشسته بود

من در حین رفتن : خب اختیارشو داری به من چه

حالا مامانم : X-( --> :| ---> ^-^ ----> ;)) ---> =))

بابام : :| ---- > :-\ -----> L-: ----> X-(

من : :-?? ----> X_X ----> [-o< ----؟ :-ss
 
پاسخ : سوتی‌ها

ای بابا پیر شدیم رفت دیگه
امسال سر امتحان آمادگی دفاعی ، یکی از بچه های دوم تجربی (ما که اصن دوم تجربی نبودیم) :-"
داشته از رو کتاب مینوشته ، سرعتی ! بعد نمیخونده هم اینا رو ، یه جا رومینویسه مانند شکل زیر ...
اصنم ینجا عضو نیستش
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز مهمون داشتیم . بابام هم تصمیم گرفت برا ناهار کباب کوبیده درست کنه. بعدش مواد رو داشت تو یه ظرف با هم قاطی می کرد بعد گفت: راستی نمک نزدم.خودت بزن.
من هم در حال نمک زدن توسط این نمکدون بزرگا اما نمی دونستم که در نمک دون شله ! :-ss
حالا من برا اینکه تابلو نشه به جا اینکه با قاشق نمکارو جمع کنم .با مواد تو ظرف قاطی کردم . X_X
و زمانی که کباب اومد سر سفره !
بابا و مامانم: خیلی خیلی X-(
من : :( [-o<
داداشام: :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دفترچه ی نطرخواهیه کانون!

IMG_7179.JPG



کاشانل دیگه نمیدونم چیه؟
 
Back
بالا