• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطرات سوتی‌ها

پاسخ : سوتی‌ها

تو مغازه ی لباس فروشی رفیقم بود بعد یکی از اقوام اومدشروع کردیم احوال پرسی...
بعد ازم پرسید اینا چند و جنسش چیه ما هم جوابشو با کمک صاب مغازه جوابشو میدادیم.
از آخر ک خریدشو کرد : کجا علی تشریف داشتین حالا...
 
پاسخ : سوتی‌ها

ی معاون داشتیم یادش بخیر!!!خدای سوتی بود!!! ی روز تو مدرسه کلی غایب داشتیم بعد روز بعدش ک همه ی بچه ها با تهدید کشیده شده بودن مدرسه معاونه سر صف خیلی کفری شده بود گفت : " غایبای بیرون بیان دیروز!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!" :D :D :D :D :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

يكي از بچه ها بهشت زهرا و گلزار شهدا رو با هم قاطي كرده، ميگه فلاني رو تو شهداي زهرا دفن مي كنن ديگه؟!
 
پاسخ : سوتی‌ها

خیلی بد بود داشتم تو سایتِ گوشی و این ـا بودم یهو بسته شد بعد دوباره باز کردم هـُم ـَم سمپادیا بود بعد باز شد جلو داداش ـَم بعد من مینیمایز کردم ـِش بعد خواستم ببندم رو اینترنت اِکپلورر کلیلک راست کردم اسم یه سری آدم اومد که اکانت ـِشونُ چک کردم یه لیستِ گُنده که اول ـاش ـَم همه پسر بودن X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

1 قبظه ناظم داریم به نام جناب زنده بودی
بعد یکی از بچه ها رفت پیشش گفت آقای ج.... بودی کلاسمون کجا برگذار میشه
ناظم :O :O :O :O :O :O
دوستمون :-ss :-ss :-ss :-ss :-s :-s :-s :-s :-s

آخر فکر کرد اشتباه شنیده :D گفت کلاس 205 رفت
 
پاسخ : سوتی‌ها

با خواهرم رفتیم خیابون :-"
بعد هی من گوشیمو چک میکردم میدیدم خبری نیست :-" باز خواهرم چک میکرد میدید خبری نیست :-"
یهو من چک کردم دیدم یک پیام دارم /m\ خوشحال و اینا P:>
بعد یهو خواهرمم خواست کلاس بزاره و اینا :-"
گوشیشو در آورد گفت وااااااااااااااااااااااااااااااااااای 75 تا miss call دارم با 86 تا تماس بی پاسخ 8->
منظورش 86 تا پیام بود :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز خواستم یکی از سوتی هاتون رو واسه مامانم تعریف کنم...یهو گفتم مامان میخوای برات سوتی بدم؟ ;;)
مامانم: :))
++
ابجیم اومده ازم میپرسه،شقایق لازم با کدوم "ز" هستش؟!
منم گفتم با "ز" یه نقطه... =))
++
همین خواهرم داشت ازم یه سوال بیخود میپرسید،منم عصبانی بودن اون لحظه... :-"بعد در جوابش بهش گفتم خره...
اونم گف:بله؟
حالا منم موندم،نمیدونم بخندم،عصبانی باشم...چیکار کنم... :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز زنگ زدم خونه دوسم یه اقاهه گوشیو بر داشته میگم ببخشید زهرا هسش میگه صبر کن بپرسم
بعدش میگه نه رفته مسجد با خودم فکر کردم زهرا و مسجد بیخیال بهد شمار رو دیدم دیدم به جا 556 شماره446 گرفتم
شانس اوردم اون زهرا خونه نبود :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

ساعت 6 صبح من اصولا هنگ هنگم.با گوشیم زنگ زدم 118؛گفتم :
ببخشید نماز کی قضا میشه؟! :-"
زنه خندش گرفت منم قطعیدم؛ یه ربع فکر کردم فهمیدم به جا 192 زنگ زدم 118!
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم لیوان چای دستش بود ازش پرسیدم ساعت چنده اونم 90 درجه دستشو چرخوند لیوان به کل خالی شد روش!!!! =))
انقد خندیدم که یادم رف میخواستم بدونم ساعت چنده!!! ;))
سوتی در حد مسابقات آسیایی ناشنوایان!!! :O
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم تو پروفایلش نوشته سال فارغ التحصیلی 1993!!!!!!!!!!! :)) :O
بهش میگم 1993؟ :O میگه اره :D
انقدر با اطمینان گفت یه لحظه خودم شک کردم 1393 درسته یا 1993!!!!!!
اخر فهمید درست کرد :)) >:D<
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر جلسه ی امتحان بودیم
بعد هر چی فکر کردم جواب سوال و یادم نیومد
بعد این معلم مراقبهدم در واستاده بودش با ی معلم مراقبه دیگه
معلمون داشت میخندید حواسم نبود بهش گفتم ببند نیشتو X-( X-( X-(






اوووووووووووووف بازم پست اول صفحه
 
پاسخ : سوتی‌ها

در تلاش بودم واسه بابام يه نرم افزار نصب كنم,كامپيوترش هم كه داغووون!اما بابام اصرار داشت كه من با اين راحت ترم(ويندوزش قديميه,xp)نرم افزارو بالاخره نصب كردم تموم كه شد بابام اومد بازش كنه خيلي سنگين بود گفتم بايد صبر كني تا بالا بياد.وقتي باز شد بابام گفت:حالا صبر كنم تا گرم شه?
منم خندم گرفته بود گفتم مگه ماشينه كه گرم شه?!
 
پاسخ : سوتی‌ها

در تلاش بودم واسه بابام يه نرم افزار نصب كنم,كامپيوترش هم كه داغووون!اما بابام اصرار داشت كه من با اين راحت ترم(ويندوزش قديميه,xp)نرم افزارو بالاخره نصب كردم تموم كه شد بابام اومد بازش كنه خيلي سنگين بود گفتم بايد صبر كني تا بالا بياد.وقتي باز شد بابام گفت:حالا صبر كنم تا گرم شه?
منم خندم گرفته بود گفتم مگه ماشينه كه گرم شه?!
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال سر جلسه ی امتحان دوستم گف جزوتو بده من داشتم بهش میدادم یه دفه از دستش افتاد منم با صدای بلند گفتم:
وااای جزوم!!! :-??
=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم آجیل فروشی .
یه جایی بود که آجیلا رو تحویل میدادن یه جا دیگه هم صندوق بود .
خلاصه من آجیل ها رو ورداشتم و راه افتادم که برم . B-) B-)
رفتم بیرون مغازه دیدم مادرم توی مغازست . :D :D :D
یهو یادم افتاد که حساب نکردیم ! :D :)) :)) :)) :))


یه بار دیگه از اتوبوس پیاده شدم حساب نکرده دوان دوانرفتم توی پیاده رو دیدم بچه ها نمیان ! :-/ :-/ :-/
یهو یادم افتاد حساب نکردم ! :O :O :O :O
یارو هم نامردی نکرده بود از یکی از دوستام پول گرفته بود ! :)) :)) :)) :))
در ادامه اون روز با همون دوستمون سوار یه اتوبوس دیگه شدیم .
کارت من شارژ نداشت . اون بنده خدا جای من هم کارت زد ! =)) =)) =)) =)) =))
حالا جالبه این دوست ما سال به دوازده ماه کسیو مهمون نمیکنه ! :D :D :D :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو فرودگاه نشسته بودم بغلم یک زن و شوهر نشسته بودن با یک خانومی . بعد اون خانومه داشت به اون یکی عکس 2 تا بچه رو از تو گوشیش نشون میداد
خانومه : آخی این بچهه از اون یکی ناز تره
شوهر اون یکی خانومه : دیگه چیکار کنیم دیگه شانس ما این بوده این نسیبمون شده
من : :)) :)) :-"
تو دلم : مگه تخم مرغ شانسیه ؟!!! :-" :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

5-6 سالم که بود کلا تو ساختمونمون دختر هم سن و سال من نبود بعد این پسرا که میومدن تو حیاط بازی کنن منو راه نمی دادن بازی.
یه روز داشتن فوتبال بازی می کردن گفتم منم میخوام بازی کنم. گفتن باشه تو بیا داور شو ولی باید کارت داشته باشی اگه میخوای داور باشی. منم با کلی ذوق و شوق رفتم خونه با مقوا رنگیام کارت درس کنم. بعد چند تا کارت درست کردم زرد و قرمز و سبز :D بعد رفتم خیلی با اعتماد به نفس گفتم بفرمایین اینم کارت :>
یه ذره چپ چپ نیگا کردن گفتن این چیه؟ :O
گفتم کارته دیگه قرمزا مال کارای بده سبزا هم مال کارای خوبه :-" :))
در این حد اسگل بودما :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

چن شب وقت پیشا سرم خیلی میدردید از سر شب رفتم ک بخابم (:|

ساعتای 10 شب از خاب پاشدم بالیشتمو گرفتم بغلم رفتم تو هال بالیشتمو گذاشتم زمین،برقو خاموش کردم بعدش دس زدم <D= دوباره برقو روشن کردم باز بدش دس زدم(!!) <D=

بعد بالشتمو برداشتم بغل کردم رفتم تو اتاقم خابیدم(!!) (:| (نقل قول از مامانو بابا!!!!!!!)
 
Back
بالا