• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطرات سوتی‌ها

پاسخ : سوتی‌ها

بابام برای این که من شبا آهنگ گوش ندم هدستمو ازم گرفته بود ، بعد منم رفتم هدست خودشو ( خیلی سرش غیرتیه) از جیبش بر داشتم.
تا دو سه روز همه چی خوب پیش می رفت تا یه روز که رو تختم بودم وچشمام بسته بود و داشتم آهنگ گوش می دادم احساس کردم یکی اومد تو اتاق. فک کردم طبق معمول داداشمه.
گفتم بره یه لیوان آب بیاره که صدایی نیومد ( چون معمولا می گه برو بابا ) چشمامو که باز کردم دیدم بابام داره تو چشمام نگاه می کنه و این دفعه به جای این که هدست رو بگیره می خواست کلا گوشیمو بگیره که یه سری ترفند بسیار پیچیده نذاشتم. :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من شرمنده ـَـم اما میگم :
دارم تختِ مامان ــَـم ایناُ مرتب میکنم ( کاری ــَـم ـــا ! ) اعصاب ــَـم خورد شده بود داد زدم :
شما شب ــا رو این تخت چی کار میکنین !؟ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم شارزر ايبدمو برده با خودش بعد من دنبال مغازه باز كه ي تبديل ٣شاخه به ٢شاخه بكيرم براي اين يكي شارزر!بعد به فاميلمون كلي غرزدم كه اره اينطوري شده بعد ١ ساعت اومدم موبايلمو بزنم به شارز شارزرمو ديده ميكه خب تو كه ميتونستي اين تبديل usb به دوشاخه شارزر كوشيتو بزني به usb ايبدت كه
من :|
:-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی فدراسیون کشتی بیرجند:
داشتم با دوستم میرفتیم تو خیابون.
ی دفه از درِ ی سالنی گذشتیم دیدیم جوونا دارن خودشونو وزن میکنن.(البته لباساشونو در میاوردن و وزنشونم یاد داش میشد)
این رفیقِ خل ما هم رف تو صف خودشو وزن کنه.
خب وزنش هم 75 کیلو بود.(همین حدودا فک کنم)
بعد تازه فمید گاوش زاییده.مسابقه کشتیِ .اینایی ک وزن شدن میرن رو تشک و با هم کشتی میگیرن.
حالا این رفیقِ ما ب گ.ه خوردن افتاده ک الان میره لت وپار میشه.
نوبتش شد اسمشو صدا زدن.رف با شلوار لی اونجا واستاد؛
بعد دیدیم حریفی تو وزنش شرکت نکرده تو اون رده ی سنی و وزن، قهرمانِ کشتیِ بیرجند شد.!!!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از matin320 :
به نظر من گفتن همین خاطره هم خودش یه سوتیه دوبارس.
:-? الله اکبر!

دیروز مامان ـــَـم . دارم به ــِـش میگم از عربی بد ــَـم میاد میگه نه مامان جان بخون میخوای ــم بریم ترکیه یکی بلد باشه اونجا غریب ــیم ! :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

آوازم بین آشناها پیچید........ X_X
بی آبرو شدم.........رفت..................... ~X(
از بس خیالم راحته این چند روز........ :D{{خدایا ازم نگیرش [-o<}}

امروز یکی از آشناهامون که بعد از 9 سال اومده بود خونمون...........{خونشون خیلی دوره}
یه خانم بسیار متین و جوان
منم نمی دونستم.......

بعد من با یه جور لی لی خاصی پریدم تو سالن و مامان رو که اون وسط وایساده بود رو محکم از پشت بغل کردم....
و گفتم : مامممممممممممانننننننننننن........
بعد 30درجه چهرم رو چرخوندم و ایشون رو دیدم و مامانم که خودش رو کنترل کرده بود ،گفت :پس چرا سلام نمیکنی........؟!!! :-w
و منم که کپ کرده بودم.....همچون کودکی 5 ساله، با نهایت سرعت فرار کردم .... =))
بعد دیگه بمب خنده منفجر شد........

{{ راهنما : لی لی خاص= یه مرده تو فیلم "ایلجیما" یا "رودخانه ماه" بود یه طرفی راه میرفت (استاد اولی ایلجیما)، لی لی خاص من شبیه اونه ،یه وری :D}}
+این مال بعضی مواردیه که خیلی جو گیرشدم.....البته کم پیش میاد........ B-)

فکر کنم از بس پیچوندمش یه جوری شد.......... ;;)........ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

ینی شاه سوتی :
دیشب ساعت 11 و 12 اینا اومدم تو اتاقم که درس بخونم بعد نمی دونم چرا لامپف از قبل روشن بود
منم زدم کلیده رو لامپ خلموش شد بعد تو تاریکی نشستم درس بخونم بعد هی نمیشد
هی زور میزد هی نمیشد
همش با خودم میگفتم خدایا یه چیزی اینجا کمه که من نمی تونم درس بخونم اون چیه خوب؟ :-? :-? :-?
بعد کلی فک کردن فهمیدم : ئاها اتاق تاریکه
:D :D :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از معلمامون وقتی عصبانی میشه نمیفهمه چی میگه :
برداشته به یکی میگه بچه چرا این قدر مثه مرغ جیک جیک میکنی ؟
یا یه بار دیگه هم به یه نفر که درس یاد نداشت گفت تو مثه خرا میمونی فقط 2 تا شاخ کم داری !!
=)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سرکلاس حوصلم سر رفته بود‎ ‎لاک غلط گیر کناریمو گرفتم (مال خودم تموم شده بود) شروع کردم به نقاشی کشیدن رو میزم اینم دید یهو عصبانی شد برگشت گفت مگه پول بابای من علسه خرفه تو داری اینجوریش میکنی
 
پاسخ : سوتی‌ها

خونه ي يكي از آشناهاي دورمون دعوت بوديم بعد اينا يك دختر 3 ساله داشتن كه من تا حالا نديده بودمش
من همينجور با اين دختر سرگرم بودم :
من : اسمت چيه؟ :)
- كيميا
.
.
.
حدودا يك ساعت بعد در خونشون باز بود آدم ميومد ميرفت بعد اينم داشت ميرفت از خونه بيرون مامانش كار داشت بقيه هم اصلا حواسشون نبود
من: كيميا جون اونجا نرو
مامانش : كيميا ؟؟ منظورت پرنيانه ؟؟؟
من : خب اسمش كيمياي ديگه
مامانش : نــــــه :))
من : :-[ :-"
بعد فهميدم كيميا اسمه دوستشه هركي ازش ميپرسه اسمت چيه ميگه كيميا :)) :)) :))
خب تقصير خودش بود ديگه :-" :-" :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از Mahsa.z :
مامان بزرگ من جدا از این که مثلا به رکابی میگه رقابی تو اسمم مشکل داره میگه مهتا!
اگه این جوریه یکی از دوستا من به فرانک میگه فرحناک .
و تا حالا نشنیدم مامان بزرگم چیزی رو درس بگه :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز ظهر نشسته بودیم دور میز که غذا بخوریم وسط غذا بود منم صبحانه نخورده بودم مامانم گفت هلیا پاشو بر نمک و بیار من اومد جوابمامانمو بدم طرف صحبتمم مثلا بابام بود گفتم مامان نوکرت بابام سیاه بود مرد به جای غلام سیاه گفتم بابام حالا مامانم هیییییییییی می خندید :)) بابام :-?من X_Xبعد از چند دقیقه مامانمو بابام باهم =))من :Dالبته با چاشنیه :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

اسم زن عموم "ميترا"ـــه. وقتي تازه وارد خانوادمون شده بود، مامان بزرگم بهش مي گفت "مترو" جون!!! :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه جا نوشته بودم آهنگ جدید امیر خلوت به اسم "سیگار صورتی نیست" اومده!
یه بنده خدایی پ.خ داده که لینکشو واسم بفرست :| =)) =)) =))

×البته میدونم شوخی کردا :-" :))
×××ظاهرا طرف واقعا باور کرده!!! رفته همه جا رو پخش کرده!!! =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دختر عمم اومده میگه ساره بشین برات یه داستان خنده دار بگم: یه روز یه زیست گر بود.... :-\ :O
من:حدیث منظورت زیست شناسه!!!!!!!! :)) :)) :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از Death Angel :
یه جا نوشته بودم آهنگ جدید امیر خلوت به اسم "سیگار مال تو نیست" اومده!
یه بنده خدایی پ.خ داده که لینکشو واسم بفرست :| =)) =)) =))

×البته میدونم شوخی کردا :-" :))
×××ظاهرا طرف واقعا باور کرده!!! رفته همه جا رو پخش کرده!!! =))
وقتی جالبتر میشه که بفهمین اون بنده خدا منم و الان در حد چی ازت عصبانیم X-( :-"...البته تو به من گفتی"سیگار صورتی نیست..."نه سیگار مال تو نیست...پ.خ اول هم مال خودت بود...
----------------
داریم فیلم اجرای یه خواننده ی خانم رو میبینیم...مادربزرگم کلا تو این فازا نیست...
بعد این خواننده ی محترم لباساش مختصر بود :-"
مادربزگم:این بیچاره انگار پول نداره لباس بخره واسه خودش :-<...حیوونکی :-< :(
ما: =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

عید بود داییم از تهران اومده بود نزدیک 50 سالشه البته بین 45 تا 50 ازدواجم نکره داره برای خودش میره این کشور اون کشور حال می کنه هروقتم بخواد میره 2 تا کلاس تو دانشگاه درس میده بعد مامان بزرگ امیدواره منم داشت همینجوری زنگ میزد ک قرار بذاره برن این دخترو اون دخترو ببینن ک شاید این داییییییییییه گور ب استغفرال...حالا بخیال بره زن بگیره داییمم بیرون بود نمی دونم کجااااااااا بود!بعد روکردم ب مامانمو مامان بزرگم گفتم ترو خدا 1لحظه صبر کنین هردو برگشتن زل زدن به دهن من من با 1بسم ا.. شروع کردم گفتم عزیزانه من این دییمو من میشناسم چ مارمولکی مامان جان شما برو سیندلارم ور دار بیار این 1عیب میذاره روش این اصلا نمی خواد ازدواج کنه از دست شما فرار کرده رفته تهران مامانم حرفمو تایید کرد گفت راست میگه بچم اینم مارو مسخره کرده هااااااا بعد منم دیگه جو گیر شدم اوج گرفتم رو ب مامان بزرگم گفتم خب ببین مادر من این پسرت ک یک سره یا دانشگاه یا مسافرته اخلاقه درستو حسابیم ک از اول نداشت هی همرو سر بسرشون میزاره از 4تاکلمه ای که می گه 3تاش چرتو پرته این ماشینشم نمی ره خیره سرش عوض کنه بابا بااین همه پولی ک داره باید بره بنز بخره بعد دید مامانم داره چشمک میزنه هی لبشو گاز می گیره منم بی یال خبب از همه بدتر مامان جوون اینه که نزدیک 50 سالشم هسسسسسسسسسسسسست ی دفعه دیدم دایم از پشت دستشو انداخت دور شونم گفت خب عزیزم بقیش البته بذار جواب حرفای قبلیتو بدم اولا من می رم مسافرت خب کاری می کنم پولامو برم برای دختراخرج کنم حداقل می رم خودم دنیارو می بینم چ خبره دوما ماشینم بده می تونی سوارش نشی سوما اخلاق من بده خوبه که تامن دهن باز می کنم تو خندت کل خونهرو بر میداره و چهارما حلال زاده ب داییش میره عزیزم تو هم از 4تا کلمه ای ک حرف می زنی 3 تاش چرتو پرته ووووودر اخر حالا من شدم 50 ساله حالا من از پله ها می دوییدم میرفتم بالا اون میومد بالا من می رفتم پاین اونم میومد پایین مامانو مامان بزرگمم ک انقدر خندیده بودن نای حرف زدن نداشتن من مونده بودم این دوتا نمی خواستن منو از دست این غول بی شاخ و دم نجااااااااااات بدن خب دیگه بالا خره داییه ماهم دست از سر ما بر داشت و اعلام اتش بس کردالبته کل بالشت و پتوهای خونمون وسط خونه بود چون مادوتا با بالشتوووو.... ب جون هم افتاده بودیییییییییییم
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما سر ریویو اناتومی عملی بودم من بالاسر جسد وایساده بودم داشتم توضیح میدادم
پشت سرمم پسرا وایسده بودن بالا سر یه جسد دیگه
دقیقا پشت سر من وایساده بودنا
بعد بادوستم داشتیم مسخره بازی میکردیم و من غافل از وجود اجساد دیگر...
ناگهان بنده غافل از همه جا یک عدد قر کمر وا3 دوست گرام رفتیم :-"
برگشتم دیدم :O
ترکیده بودن اونا :-[
من ^#^
 
پاسخ : سوتی‌ها

پسر خالم زنگ زده خونمون بهم میگه خونه ای یا بیرون!؟
میگم خودت چی فک میکنی؟ ... زنگ زدی خونه میگی راه افتادی یا نه !!! :))
 
Back
بالا