• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

ادبیات طنز

علیرضا90

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
9
امتیاز
26
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 2
شهر
تهران
پاسخ : ادبیات طنز

حالا به بحث و تبادل نظر در مورد شعری میپردازیم :

یه توپ دارم قلقلیه


سرخ و سفید و آبیه


می زنم زمین، هوا می ره


نمی دونی تا کجا می ره


من این توپو نداشتم


مشقامو خوب نوشتم


بابام بهم عیدی داد


یه توپ قلقلی داد



یه توپ دارم قلقلیه :

از آنجا که همه ی توپها قلقلی هستند؛ این مصرع نشان حماقت شاعر است. یا بیانگر این موضوع است که شاعر توپ های مثلثی و مربعی و لوزی هم داشته ولی حالا فقط می خواهد در مورد آن توپش که قلقلی است، صحبت کند. در هر صورت می توان این فرضیه را هم در نظر گرفت که شاعر می خواسته در لفافه و با استفاده از آرایه های ادبی نظیر تشبیه و استعاره، به گردی زمین که مرحوم گالیور (!) آن را به اثبات رساند، تاکید کند.

سرخ و سفید و آبیه:

این سه رنگ که نماد پرچم فرانسه است، نشان دهنده ی فرانسوی بودن توپ مورد نظر است. حالا چرا فرانسه؟ خدا می داند! کاشف به عمل آمده گلشیفته به خاطر پی بردن به این موضوع به فرانسه رفته است.

می زنم زمین هوا می ره/ نمی دونی تا کجا می ره:

این مصراع گویای مکان سروده شدن شعر است. جایی بیرون از جو زمین. چون این مصراع بحث جاذبه ی زمین را نقض می کند و در ادامه به لایتناهی بودن دنیا اشاره دارد که مسلماً به من و شما هیچ ربطی ندارد.و البته میتواند نشاندهنده عدم وجود امنیت نیز باشد که حتی از عاقبت توپها نیز بی خبر هستیم.

من این توپو نداشتم/ مشقامو خوب نوشتم:

فقر! نداشتن توپ و آتاری و پلی استیشن و … باعث شده که شاعر از درد نداری و بدبختی بنشیند و درس بخواند و مشق هایش را خوب بنویسد. برای مثال اکثر فوتبالیست ها که همیشه با توپ سر و کار دارند، وضعیت درسی مساعدی ندارند. پس نتیجه یا درس یا توپ.
.
بابام بهم عیدی داد / یه توپ قلقلی داد:

این مصراع هیچ تفسیر خاصی ندارد! جز اینکه شاعر از آرایه ی مبالغه استفاده کرده اسو عیدی خود را یک توپ تصور کرده ولی پدر برای درس خواندن فرزندش به او توپ نمیدهد

منبع : ایران جوک​
 

depress

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
154
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
شهریار - قم
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی و خدمات
رشته دانشگاه
پزشکی
طنز و دیگر هیچ

هیچ جا رو بهتر از اینجا پیدا نکردم
بلاخره طنز هم بخشی از اجتماعه
این چه سایتیه که یه بخش طنز نداره :D
اشکالی هم نداره
به هر حال اینجا هر کی یه متن طنز خوشگل می ذاره

قوانین
1- هیش کی حق حرف سیاسی نداره
2- چت و نقد و اینا ممنوع فقط لایک و دیسلایک
3-با ذکر منبع


شروع کنید
 

depress

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
154
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
شهریار - قم
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی و خدمات
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : طنز و دیگر هیچ

کارهایی که امروز باید انجام بدهم

از کتاب « قصه های شهر دیوانه »
نوشته ی « جک هندی »
ترجمه ی « احسان لطفی »
به نقل از « همشهری داستان »

- از خواب بیدار شوم

- دست هایم را باز کنم و خمیازه بکشم

- خودم را از لا به لای ملافه های گره خورده نجات بدهم

- مسوارک بزنم. اگر مسواک پیدا نشد، روی انگشتم خمیر دندان بمالم. اگر خمیر دندان پیدا نشد آب غرغره کنم ( اول لیوان گیر بیاورم )

- روزنامه بخوانم، سرم را به نشانه ی نارضایتی و انزجار تکان بدهم. برشتوک بخورم، سرم را به نشانه رضایت و لذت تکان بدهم.

- به شرکت زنگ بزنم، ببینم هنوز هم اخراج ده ام یا نه.

- دوش بگیرم. تمیز شوم ولی نه آن قدر که به نظر بیاید پز ظاهرم را می دهم.

- ننو 1 را تعمیر کنم یا همین طور که هست تویش دراز بکشم.

- در قوطی ها و جعبه های باز مانده از دیشب را بگذارم.

- دنبال مورچه بگردم. تعداد مورچه های مشاهده شده را یادداشت کنم. با فهرست مورچه های دیروز مقایسه کنم، ببینم که نمودار مورچه ها روند صعودی دارد یا نزولی.

- یک فصل رمان بنویسم. دکتر پونزاری را مجبور کنم که لانس را گول بزند و او را دوباره داخل اتاقی که دیوارهایش حرکت می کند و پر از نیزه است بفرستد.

- شلوارم را بپوشم.

- از همسایه ها برای انجام کاری کمک بخواهم یا چیزی قرض بگیرم.

- سبیل الکی بگذارم. اطراف ساختمان بچرخم. سبیل را بردارم و دوباره اطراف ساختمان بچرخم؛ ببینم کسی تعجب می کند یا نه.

- بروم داروخانه، مسواک و خمیردندان بخرم، بپرسم که لیوان هم می فروشد یا نه.

- یک بسته آبنبات بخرم و به بچه هایی که از توی کالسکه نگاهم می کنند تعارف کنم.

- سعی کنم توی چاله جلوی سوپر مارکت نیفتم. به آدم هایی که آن جا جمع شده اند تا زمین خوردنم را تماشا کنند بی محلی کنم.

- دنبال راسو بگردم. تعداد راسو های مشاهده شده را یادداشت کنم. اگر باز هم صفر بود، در مرود ایده نمودار جمعیت راسو ها تجدید نظر کنم.

- بروم کنار اسکله، ماهیگیری کنم. اگر ماهی گرفتم اسمش را بگذارم « رودی ». اگر ماهی نگرفتم، مشتم را رو به آب تکان بدهم و داد بزنم:
« باشد. امروزم تو بردی، رودی »

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1. همان توری که به دو تا درخت می بندند و رویش دراز می کشند . توی تام و جری زیاد دیدید.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ادامه دارد ......
 

depress

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
154
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
شهریار - قم
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی و خدمات
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : طنز و دیگر هیچ

ادامه .................



- به پشته های آشغال شناور روی آب، سنگ پرت کنم. دقت کنم که اعضای تیم قایقرانی نباشند.

- توی مترو به سه نفر ( یک زن، یک مرد، و یک کودک ) بگویم که فردا می میرند. واکنش ها را با دیروز مقایسه کنم. مراقب باشم که والدین کودک آن اطراف نباشند.

- با دختر بخش حسابداری شرکت بابِ آشنایی را باز کنم. مراقب باشم که والدین کودک آن اطراف نباشند.

- به باب تلفن کنم. بپرسم بعد از ده روز ترک، دلش برای سیگار کشیدن تنگ شده یا نه.

- توی چشم های گربه زل بزنم، ببینم چه کسی زود تر پلک می زند.

- از روی کتابی که خریده ام کاراته یاد بگیرم. با همسایه قلچماق بغلی دعوا کنم.

- به چند نفر زنگ بزنم، ببینم اسمم توی وصیت کسی هست یا نه.

- روی طرح « کلاهخود روزانه » کار کنم. باید ان قدر محکم و کلفت باشد که موقع زمین خوردن، از سرم محافظت کند و اشیایی را که به طرفم پرت می شود، پس بزند اما خیلی هم به چشم نیاید.

- روی کاناپه دراز بکشم و یک ساعت مدیتیشن کنم.

- با شیطان درونم بجنگم. بگذارم برنده شود تا خیلی حس بدی پیدا نکند.

- به دَن زنگ بزنم. ببینم می تواند باز هم پول قرض بدهد یا نه. به او یادآوری کنم که ساختن عروسک « وودوو »2یش را تمام کرده ام.

- کاری را فقط برای سرگرمی انجام بدهم. برم بادبادک هوا کنم یا از اوضاع سیاسی انتقاد کنم.

- توی خیابان از یک نفر ساعت بپرسم. به ساعتم نگاه کنم ببینم دروغ می گوید یا نه. اگر درست بود، سرم را تکان بدهم و بگویم « قبول شدی! ». اگر نبود فقط سرم را تکان بدهم و بروم.

- سر تکان دادن را تمرین کنم.

- توی ننو دراز بکشم و شهاب ها را بشمرم، ببینم ایا همچنان تعدادشان شباهت غریبی با تعداد مورچه ها دارد یا نه. احتمال جایزه نوبل؟

- تلسکوپ را از کمد بیرون بیاورم . مطمئن شوم که خانه های آن طرف خیابان حالشان خوب است.

- از آقای طبقه بالا بابت این که سقفی روی سرم گذاشته است تشکر کنم. نه، تشکر نکنم. شاید اجاره را زیاد کند.

- فهرست کارهایی را که باید فردا انجام بدهم تهیه کنم. اگر خیلی خسته بودم، دوباره از همین یکی استفاده کنم.

- با لیموی تازه، برای خودم یک پارچ بزرگ، لیموناد درست کنم. لیاقتش را دارم.

- خواب های خوب ببینم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
2. عروسک پارچه ای کوچک که برای نفرین کردن یا آسیب رساندن به کسی با فروکردن سوزن در آن ساخته می شود.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اگه بی مزه بود به بزرگواری خودتون ببخشید. [-o<
 

Ahmad1375

Ahmad
ارسال‌ها
252
امتیاز
624
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی ارومیه
شهر
ارومیه
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : طنز و دیگر هیچ

از همون اول کم نیاوردم،با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فهمید جواب «های » «هوی» است. هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد،پی در پی شیر می خوردم و به درد دلم توجهی نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سال های خودم بلند تر بودم و همه ازم حساب می بردند. هیچ وقت درس نخواندم،هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می خورد.هر صفحه از کتاب رو که باز می کردم،جواب سوالی بود که معلم ازم می پرسید. این بود که سال سوم چهارم دبیرستان که بودم،معلمم که من رو نابغه می دونست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم!آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه ها بی اسم بود،منم گفتم اسمم رو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهرو دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردن،اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش رو به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت:نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید!این شد که هروقت از زمین چیزی بر می داشتم ، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده اش رو پیدا کرده بودم حسابلی تشکر می کرد.بعدا توی دانشگاه پیچید:دختر رئیس دانشگاه عاشق ناجی اش شده،تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون،منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!خلاصه این شد ماجرای خواستگاری ما و الان هم استاد شمام!
کسی سوالی نداره؟
از مجله مداد
 
  • لایک
امتیازات: YaYa

نیلارام

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
پاسخ : طنز و دیگر هیچ

افراد مختلف چطوری فیل شکار میکنند؟


ریاضیدانها به آفریقا می روند، هر موجودی که فیل نیست را کنار می گذارند و سپس یکی از آنهایی را که باقی مانده است می گیرند.

البته ریاضیدانهای با تجربه، ابتدا سعی می کنند تا ثابت کنند حداقل یک فیل در آفریقا وجود دارد. آنگاه به آنجا می روند.

ریاضیدانها ابتدا ثابت می کنندحداقل یک فیل در آفریقا وجود دارد و سپس پیدا کردن و شکار آن را به عنوان تمرین برای دانشجو باقی میگذارند.



کامپیوتردانها

دانشمندان علم کامپیوتر شکار فیل را بر اساس اجرای الگوریتم زیر انجام می دهند:

گام 1) برو به آفریقا

گام 2) از دماغه رود نیل (جنوبیترین نقطه آفریقا ) شروع کن.

گام 3) به سمت شمال حرکت کن و هر منطقه را از غرب به شرق بپیما

گام 4) در هر گذر

آ) هر حیوانی را که می بینی شکار کن.

ب) آن را با فیل مقایسه کن.

ج) اگر با هم برابر بودند کار تمام است وگرنه برو گام 3

برنامه نویسان با تجربه، ابتدا یک فیل را در قاهره( شمال آفریقا) قرار میدهند تا مطمئن شوند که الگوریتم فوق خاتمه می یابد.



اقتصاددانها

اقتصاددانها فیلی را شکار نمی کنند، زیرا اعتقاد دارنداگر به فیل ها به قدر کافی پول یا،... وعده داده شود خودشان، خودشان را شکار می کنند.



وکلای حقوق

وکلا فیل شکار نمی کنند، ولی دور گله فیل ها می گردندو در مورد اینکه هر کدام از هر کدام از فضولاتی که بر روی زمین ریخته متعلق به کدام فیل است، بحث می کنند.

البته اگر کسی آنها را استخدام نماید می توانند بر اساس شکل و رنگ یکی از همان فضولات ثابت کنند که کل گله به موکلشان تعلق دارد.



معاونین بخش مهندسی، تحقیق و توسعه

معاونین بخش توسعه و تحقیق خیلی سعی می کنند که فیلی را شکار کنند، اما کارمندانشان به آنها اطمینان می دهند که تمام فیل های موجود قبلا شکار شده اند.



مامورین کنترل کیفیت

مامورین کنترل کیفیت به فیل ها کاری ندارند، بلکه دنبال اشتباهات سایر شکارچیان می گرد
 

نیلارام

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
پاسخ : طنز و دیگر هیچ

حق نه دادنی است و نه گرفتنی، بلکه خوردنی است !

(امضا:ذیحق)



برای اینکه زیر پایم را خالی نکنند روی دستهایم راه می روم!

(امضا: ژیمناستیک کار)



من کلاه گیس و آبروی آدم کچل را با هم می برم!

( امضا:باد پاییز)



پله های ترقی برای بعضی ها سُر است!

(امضا: نظافتچی پله های اداره)



افراد نمک نشناس شوربخت می شوند !

(امضا: نمکی محل)



ما به جای “آن ور دنیا” شما را به “آن دنیا” می بریم !

(امضا: یک شرکت هواپیمایی)



محافظت از “اتو” های خود را به ما بسپارید !

(امضا:اتوبان)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #48

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #49

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #50

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

.
 

کیانا

کاربر فعال
ارسال‌ها
61
امتیاز
103
نام مرکز سمپاد
فرزانگان قم
شهر
قم
پاسخ : طنز و دیگر هیچ

دوره زمونه عوض شده، الان دیگه غاز همسایه مرغه !

(در راستای گرانی مرغ!)
:D
 

fateme.RMA

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,717
امتیاز
8,613
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1393
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : ادبیات طنز

ملاقات شبانه با شیطان پورشه سوار

می گویند خواب مجرد خواب نیست؛ کپه مرگ است! من هم یک شب کپه مرگم را گذاشته بودم. در عالم خواب شیطان را دیدم که سوار بر پورشه ای آتشین با 305 کیلومتر سرعت در حال عبور بود که تا من را دید ترمز ABS پورشه اش را گرفت و در جا جلوی پایم ایستاد. به او گفتم: «ای شیطون! اینو از کجا خریدی؟ اینا نو ش چنده»؟! شیطان پوزخندی زد و گفت: «بچه ی آدم! اگر تو هم از اینها می خواهی باید به حرف من گوش کنی». گفتم: «من که تو زندگیم زیاد به حرفت گوش کردم ولی هیچوقت پراید هم عایدم نشد چه برسه به پورشه». شیطان گفت: «نه؛ به جان خودم ایندفعه فرق دارد. اگر می خواهی تو هم آنقدر پولدار بشوی که بتوانی یکدانه از اینها بخری که خیلی باحال است و گاز خورش هم ملس می باشد، نباید ازدواج کنی»! گفتم: «دود اگزوز اسپورتش تو حلقم ولی این یک قلمی که گفتی رو دیگه نمیشه ازش گذشت. سوار خر بشی ولی نامزدت هم ترک خر نشسته باشه بهتر ازینه که سوار پورشه بشی ولی صندلی بغل دستیت پر از خالی باشه». شیطان از این گفته ی من سخت برآشفت و تکه ای آتش از زیر بغلش کند و به سمتم پرتاب کرد که اگر جاخالی نداده بودم همچون مرغ داخل سولاردام شده بودم. بعد هم با عصبانیت گفت: «ای خاکی! اگر می بینی از بدو خلقت آدم تا همین الان در تمام قرون و اعصار و دوران، اینقدر تبلیغ ازدواج کردند و دائم در گوشتان خوانده اند که ازدواج چنین است و چنان است و تجرد فلان است و بهمان، فقط به 3دلیل بوده است. اول اینکه در دنیا خیلی به آدم ها خوش نگذرد و آن ها با مقایسه زندگی قبل از ازدواج که بهشت بوده و زندگی بعد از ازدواجشان که جهنم شده، برای حضور در بهشت و جهنم اخروی آمادگی لازم را کسب نمایند و به نوعی مانور آمادگی آخرت برگزار شده باشد. دوم اینکه مصائب ازدواج باعث شود که آدم ها زیاد عمر نکنند و دنیا را انسان های پیر و فرسوده فرا نگیرد تا چرخه ی تولید انسان همچنان در جریان باشد و صنعت آدمسازی ورشکست نکند. و سوم اینکه با ازدواج سرمایه های در دست آدم ها به گردش بیفتد و پول های پس انداز شده ی آن ها خرج شود تا اقتصاد هم شکوفا گردد. با شنیدن این گفته های شیطان کمی به فکر فرو رفتم و سپس گفتم: «اگه اینجوریه و ازدواج اینقدر بده که تو میگی پس چرا اونایی که عوض یکبار، دو سه یا چهاربار ازدواج می کنن و تعدد زوجات پیش می گیرن هرروز جوون تر و سرحال تر از قبل میشن یا چرا اونایی که هی از این یکی طلاق میگیرن و مهریه شون رو میذارن اجرا و میرن سراغ تشکیل یک زندگی مشترک دیگه هر روز از روز قبل پولدارتر و شادتر میشن»؟!

شیطان اینها را که شنید اندکی هنگ کرد و سپس فریادی کشید و صورت خود را مخدوش نمود و جامه از تن درید و پایش را تا زانو روی پدال گاز فشار داد و سر به کوه و بیابان نهاد!

روزنامه قدس - سعيد ترشيزي
 

پژواک

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
585
امتیاز
3,656
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : ادبیات طنز

ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت...

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده :

دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

اینطوری تعریف میکنه:

من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی. 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو

ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.

من هم بی معطلی پریدم توش.

اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.

وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!

خیلی ترسیدم!

داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد.

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود.

نمیتونستم حتی جیغ بکشم، ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.

تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.

ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.

در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.

اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.

دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین

بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم، وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند

یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد:

ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم
سوار شده بود!!!؟
 
بالا