• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

ادبیات طنز

  • شروع کننده موضوع
  • #1

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
همان طور که قبلا نوشتم همه به خنده و طنز نیاز داریم. در اینجا سعی می کنم طنزهای خوب را بنویسم تا خنده ای هر چند کم رنگ بر لب ها آورده باشم...

خواهی اگر قلب تو روشن شود پیش تو عالم همه روشن شود
در گذر از غصه و از اشک و آه خنده بکن، از ته دل قاه قاه
خنده به قلب تو صفا می دهد خنده به چشم تو ضیاء می دهد
خنده به هر لب که عیان می شود گر که بود پیر جوان می شود
خنده ز تن دور کند درد را خنده کند سرخ، رخ زرد را
بین دو لب خنده چو گردد عیان غصه و غم را ببرد از میان
ترک غم رفته و آینده کن خنده کن و خنده کن و خنده کن

(ریاض الانس – جلد1)


چراغ
ابوسعيد ابي الخير رباعي شيريني سروده است كه از جمله لطايف اشعار بوده و صنعت جناس در آن به كار رفته است :
چو شمع جمالت چراغم بود مرا در دو عالم چرا غم بود
چرا غم بود ، چون چراغم تويي چراغم تو باشي ، چرا غم بود !


حفظ حقوق
در سال 1346 نمايندگان مجلس درباره ي حقوق خود شروع به چانه زدن كردند . مرحوم ابوالقاسم حالت سرود :

در مجلس اگر كه دم بدم داد كنم خواهم كه فقط باغ خود آباد كنم
از حفظ حقوق ملتم چون عاجز از بهر حقوق خويش فرياد كنم !


پاسخ گويي تلفني شاعرانه !
اگر دوست داريد بدانيد شاعران معروف چه كلامي روي دستگاه پيام گير تلفن شان مي گذاشتند به موارد زير توجه كنيد :

خيام :
اين چرخ فلك عمر مرا داد به باد ممنون توام كه كرده اي از ما ياد
رفتم سر كوچه ، منزل كوزه فروش آيم چون به خانه پاسخت خواهم داد

فردوسي :
نمي باشم امروز اندر سراي كه رسم ادب را بيارم به جاي
به پيغامت اي دوست گويم جواب چو فردا برآيد بلند آفتاب

مولانا :
بهر سماع از خانه ام ، رفتم برون رقصان شوم شوري بر انگيزم به پا ، خندان شوم ، شادان شوم
برگو به من پيغام خود ، هم نمره و هم نام خود فردا تو را پاسخ دهم ، جان تو را قربان شوم


بابا طاهر :
تليفون كرده اي جانم فدايت الهي مو به قربون صدايت
چو از صحرا بيايم ، نازنينم فرستم پاسخي از دل برايت

( افرا جهانبخش - هفته نامه گل آقا )

تک بیت
چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد
(سعدی)​
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

سال جدید
موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار زی چارچوب بگذری، نهنگ آید و مار
آن گاه به اسب و گوسفند است حساب حمدونه و مرغ و سگ و خوک ، آخر کار


عزل و نصب
شاعری، شعر لطیفی در توصیف اقبال ایام فرموده است که:
خواجگان در زمان معزولی همه شبلی و با یزید شوند
باز چون بر سر عمل آیند همه چون شمر و چون یزید شوند!


طعنه به آدمیان
طالب اُف، در قطعه ای زیبا، به آدمیان طعنه زده است که:
میان دو خر بهر «جو» جنگ شد لگد زد یکی، دیگری لنگ شد
بنالید از درد و گفتا همی که حاشا تو خر نیستی، آدمی
روا نیست خر خوانمت، زان که خر نیازارد انباز خود چون بشر!


وقت غذا خوردن
از حکیمی پرسیدند: وقت غذا خوردن، کی است؟ گفت: غنی را وقتی بخواهد و فقیر را وقتی بیابد!


مرا بیامرز
مردی همراه حاجیان به مکه آمد و قبل از آن که کسی به بیت الله برسد، با عجله خود را به کعبه رسانید و پرده آن را محکم گرفته و گفت: خدا یا قبل از آن که مردم مزاحم تو شوند، مرا بیامرز!

عالم
از شخصی پرسیدند: در احوال فلان عالم چه گویی؟ گفت: در پیش حکیم، فقیه است و در پیش فقیه، حکیم است و در پیش هر دو هیچ کدام و در پیش هیچ کدام هر دو!


گلوگیر!
ای آن که زبان به گفتگویت گیر است صد سلسله دل به تار مویت گیر است
دردی شده بینم به گلویت عارض رندانه بگو کجا گلویت گیر است!
(فصیح الزمان رضوان)


مُلک جم
چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری، که ای وارث ملک جم
اگر ملک برجم بماندی و بخت
تو را کی میسر شدی تاج و تخت؟
(سعدی)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

خانم دلسوز

شوهری بهر خانمش بخرید یک کت خز که بود زیبنده
زن او، شاد گشت و ممنون شد بهر آن جامه ی فریبنده
لیک ناگاه غصه اش بگرفت دور گشت از لبان او خنده
گفت: سوزد دلم که یک حیوان پوستش شد برای من کنده
شوهرش گفت: جای شکر است این که دلت سوخت بهر این بنده!
(ابوالقاسم حالت)


كلام نيكو

آن كس كه بدي گفت ، بدي سيرت اوست و آن كس كه نكو گفت مرا ، خود نيكوست
حال متكلم از كلامش پيداست از كوزه همان برون تراود كه در اوست
(شیخ بهایی)


سه نصيحت

مرد بايد كه به دنيا نكند ميل سه چيز
تا دل او ز ملامت به سلامت باشد
زن نگيرد اگرش دختر قيصر باشد
وام نستاند اگـر وعده قيامت باشد
نرود بهر طمع در پي ارباب كرم
اگر ارباب كرم ، حاتم طايي باشد !‌

نكته ها

* در اين دنيا دو عنصر به وفور يافت مي شود ، يكي هيدروژن و ديگري حماقت !‌ « ‌تام استوپارد »
* نوع بشر كارهاي غريبي مي كند ، بيابان برهوت را سبز مي كند و درياچه ها را خشك . « ‌گيل استرن »
* قله هاي مرتفع دره هاي عميق دارند و انسان هاي بزرگ اشتباهات بزرگي مرتكب مي شوند . « ؟ »‌
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

بوی نوروز
بوی نوروز در آغوش هوا می پیچد
دختر کوچک من، ذوق کنان می آید
می زند بوسه به رخساره ی من
رخت نو، جامه ی نو کرده به تن!
و بهاران پر لبخند اقاقی شده است!
پسرم می گوید:
پدرم شاعر خوش ذوقی هست
که در اشعار پر از ابهامش
راز پرواز پرستو جاری ست!
همسرم می گوید:
این همه هذیان ها
حاصل بی کاری است!
من به او می گویم
بانوی چشمه و نور!
خنده بر چهره ی غمناک کسی بنشاندن
بهتر از هر کاریست!
باز کن پنجره را
که شمیم گل یاس
همره باد بهاری جاری ست!

( آذریار مجتبوی – هفته نامه گل آقا )


تک بیت
عمر عزیز خود منما صرف ناکسان حیف طلا که خرج مطلا کند کسی
(قصاب کاشاني)


مردمک دیده
عیب است بزرگ بر کشیدن خود را وز جمله خلق برگزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را
(خواجه عبداله انصاری)


خواستگاری هالو
آقای هالوزاده می ره خواستگاری، مادر و پدر دختر به او جواب رد می دهند و می گویند: دختر ما داره درس می خونه. هالوزاده می گه: اشکالی نداره، من می رم، دو ساعت دیگه بر می گردم!


در رستوران
مشتری: قسمت خانوادگی رستوران کجاست؟ گارسن: هرجا که صدای جیغ و داد و دعوا شنیدید، همان جا!


بچه کم حرف!
در یک میهمانی مرد صاحب خانه رو به بچه ساکت و کم حرفی کرد و گفت : تو پسر کیستی که این قدر مودب و با تربیت هستی؟ چرا چیزی نمی گویی؟! بچه به آرامی گفت: آخه مادرم گفته اگر به دماغ گنده و سر کچل شما نگاه کنم و نخندم، دو هزار تومان به من خواهد داد!!


تک بیت ها
هیچ ذوقی به از این نیست که از غایت عشق چشم من گرید و لب های تو در خنده شوند
«هلالی جغتایی»

کام دنیا را برای اهل دنیا واگذار جغد را ارزانی گنجی که در ویرانه است
«کلیم کاشانی»

گر لاف زند ماه که ماند به جمالت بنمای رخ خویش و مه انگشت نما کن
«حافظ»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

وصیت نامه طنز

بعد مرگم نه به خود زحمت بسيار دهيد
نه به من برسر گور و کفن آزار دهيد


نه پي گورکن و قاري و غسال رويد
نه پي سنگ لحد پول به حجار دهيد


به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسي
که بدان عضو بود حاجت بسيار دهيد


اين دو چشمان قوي را به فلان چشم چران
که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهيد


وين زبان را که خداوند زبان بازي بود
به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید


کله ام را که همه عمر پر از گچ بوده است
راست تحويل علي اصغر گچکار دهيد


وين دل سنگ مرا هم که بود سنگ سياه
به فلان سنگتراش ته بازار دهيد


کليه ام را به فلان رند عرق خوار که شده است
ازعرق کليه او پاک لت و پار دهيد


ريه ام را به جواني که ز دود و دم بنز
درجواني ريه او شده بيمار دهيد


چانه ام را به فلان زن که پي وراجي است
معده ام را به فلان مرد شکمخوار دهيد


گر سر سفره خورد فاطمه بي دندان غم
به که دندان مرا نيز به آن يار دهيد


بخشی از وصیت نامه ابوالقاسم حالت
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

* طنزهای ملل - فرانسه

ابزار ثروتمندان

من ابزار ثروتمندان را به کار می گیرم تا بتوانم افکار فقیران را توضیح دهم.

تورم

در دورانی که همه چیز بالا می رود، خوشحالم از این که کیلو متر، متر و سانتی متر سال هاست هیچ تغییری نکرده اند!

تعریف رئیس

رئیس کسی است که ذهنیت کارمندان را دارد ولی نمی خواهد در این ذهنیت بماند!

سیب زمینی سرخ نکرده

مرد خسیسی روبروی بانکی سیب زمینی سرخ کرده می فروخت و کارش حسابی گرفته بود. روزی دوستش نزد او رفت و گفت: امروز برای من مشکلی پیش آمده می توانی 10 هزار فرانک به من قرض بدهی؟ - نه نمی توانم. چون با بانک روبرویی قرارداد بستم که آنها سیب زمینی سرخ کرده نفروشند، من هم پول قرض ندهم!

طلاق

زن به قاضی: شوهرم مرد کثیفیه. ده ساله که مرا رها کرده و پی کار خودش رفته است. قاضی: باشه قبوله. اما شما 8 بچه زیر 10 سال از او دارید. چطور می گین 10 ساله ولتون کرده؟ زن: چون هر سال برای عذر خواهی سر و کله اش پیدا می شد!!

کفش تنگ

فردی پمادی پیدا کرد که برای دردهای کف پا بود. فوری رفت و یک جفت کفش تنگ خرید!

نگاه

آدم همیشه می تونه احمق تر از خودش را هم پیدا کنه. میگی نه؟... به من نگاه کن!

اسب سخنگو

روستایی ای یک گاری را در جاده ای که پر از گل و لای بود می کشید. به عبارت دیگر روستایی اسب را و اسب گاری را می کشید. روستایی که خسته شده بود گفت: چقدر گل و لای این جاده زیاد است. اسب هم گفت: آره چقدر کشیدن ارابه کاری سخت است! روستایی گفت: عجیب است ها... اولین باری است که می بینم اسب حرف می زند! گاری جواب داد: نه دومین بار است. دفعه اول گفت: برایش آب بیاورند!

* نکته ها

اگر از قدرت سوء استفاده نشود به چه درد می خورد؟

شعار سندیکالیسم ها: برای حداقل مبارزه کنید، آرزو بقیه اش را حل می کند.

نصف مردان سیاسی فرانسوی به درد هیچ کاری نمی خورند، نصف دیگر حاضرند هر کاری بکنند.

اکنون در روسیه همه می توانند از کشور خارج شوند، به شرط آن که بیش از 75 سال سن و اجازه والدین را داشته باشند!

کارمندان دولت: هرگز صبح ها را در اداره نخوابید و گرنه نمی دانید بعد از ظهرها چه کار کنید؟

وقتی پلیسی را در خیابان می بینید بدانید که خطری وجود ندارد، زیرا اگر خطری بود، پلیس آن جا نبود!

یک احمق ثروتمند، ثروتمند است ولی یک احمق فقیر، احمق است!


منبع: کتاب طنزهای ملل - فرانسه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

طنزهای عمران صلاحی

منتقدی درباره «عمران صلاحی» می نویسد: «او بی‌شک آخرین حلقه اتصال طنز شریف پارسی بود كه با مرگ غیرمترقبه خود اقدامات عمرانی در زمینه طنز را نیمه‌كاره گذاشت...»
آنچه خواهید خواند، مجموعه ای از لطیفه های اوست که به یادش می خوانیم و می خندیم؛ گزیده‌ای از طنز زیبای عمران كه هر روز با عنوان «خاطرات كمال تعجب!» در روزنامه «آسیا» به چاپ می‌رسید. وقتی آن ها را می ‌خوانید با خیال راحت بخندید. شک نکنید، عمران دلگیر نمی‌شود!

آتش
از «پرویز خطیبی» (وقتی در زمان شاه از زندان آزاد شد) پرسیدند: تو چرا مثل كریم پورشیرازی خودت را در زندان آتش نزدی؟
گفت: متاسفانه جنس من نسوز است!

سوتی
روزی شخصی برای دیدن دكتر «رضازاده ‌شفق» به خانه‌اش می‌رود. خدمتكار در را باز می‌كند و می‌گوید: آقا تشریف ندارند.
- كی تشریف می‌آورند؟
- والله آقا هر وقت دستور بدهند كه بگوییم در خانه نیستند، دیگر برگشتن‌شان با خداست!

فاكس
شخص دیگری می‌گفت دستگاه فاكس از اختراعات ایرانیان بوده است. در قرن هشتم هجری «حسن» نامی فاكس را اختراع كرده و در اختیار خلق خدا گذاشته است.
پرسیدیم: برای این ادعا سند و مدرك هم داری؟
گفت كه بله، چه مدركی بهتر از حافظ. خواجه شیراز می‌فرماید:
به حسن خلق و «وفا كس» به یار ما نرسد.
یاد شخص دیگری افتادیم كه در غزل حافظ «كه مپرس» را «كمپرس» خوانده بود!

مقابله‌ به‌مثل
یك روز «ابراهیم صهبا» به «ابوالحسن ورزی» گفت: تو قیافه عاقلانه‌ای داری، ولی حرف‌های احمقانه می‌زنی.
ورزی گفت: خوش به حال تو كه هم قیافه احمقانه داری و هم حرف‌های ابلهانه می‌زنی!

من درآوردی
در مراسم هزارمین سال تولد فردوسی، عده‌ای از خاورشناسان از جمله «كریستین سن» دانماركی و عده‌ای از ادبای ایرانی از جمله «عباس اقبال»، «نصرالله فلسفی» و «رشید یاسمی» حضور داشتند. این عده برای اینكه سر به سر «سعید نفیسی» بگذارند الكی به او گفتند: تازگی‌ها از شاعری به نام «محمد‌بن مكارمی بلخی» كتابی به نام «البیان فی كل زمان» پیدا شده، جنابعالی چنین شخصی را می‌شناسید؟
استاد «سعید نفیسی» گفت: اتفاقا از این شخص دیوانی به دست من رسیده به نام «فیوض الانوار فی مكاتیب العالم» كه حاوی اشعاری به فارسی و عربی است. این شاعر در بلخ به دنیا آمده، در هرات زندگی كرده و در بغداد مرحوم شده!

ویراستاری
این بیت را هم استاد «باستانی پاریزی» با كمك «حكیم نظامی گنجوی» سروده است:
پرستاری به از بیمارداری ست
نوشتن بهتر از ویراستاری ست!

سوال و جواب
سوال: اگر كسی در امتحان تقلب كرد، بعدا مدرك گرفت و استخدام شد، حكم حقوق دریافتی او چیست؟
جواب: به بانك مربوطه بسپارید به این كارمند متقلب هنگام پرداخت حقوق، اسكناس‌های تقلبی بدهد.


چای
از «احمدرضا احمدی» پرسیدند: چرا چای را بدون قند می‌خوری؟
گفت: مهم خود چای است، قند مثل زیرنویس است!

آدم رمانتیك
«احمدرضا احمدی» می‌گفت: در اداره‌ای كارمندی را دیدیم كه همه‌اش آه می‌كشد.
گفتیم: عجب آدم رمانتیكی!
همكارش گفت: رمانتیك نیست، بیچاره آسم دارد!

بیكار
حاج مهدی شكوهی مراغه‌ای از شاعران طنزپرداز آذربایجان است. او كتابی هم به فارسی نوشته با عنوان «لطایف و ظرایف». لطیفه‌ای از این كتاب بخوانیم:
خری جان می‌داد، روباهی آمد بالای سرش نشست.
خر گفت: چرا اینجا نشسته‌ای؟
- نشسته‌ام كه تو بمیری، از گوشتت بخورم.
- من تا چهارشنبه نخواهم مرد.
- من تا جمعه بیكارم!

یك اشتباه جزیی
یكی از همشهریان را دیدیم كه زخم‌وزیلی شده است و سراپایش را باندپیچی كرده‌اند.
پرسیدیم: خدا بد نده، چی شده؟ گفت: شب بود، دیدم یك ماشین دارد می‌رود، حالا نگو دارد می‌آید!

قرض
شاعری هر چه قرض می‌گرفت، پس نمی‌داد. روزی به یكی از رفقایش گفت: 10 هزار تومان به من قرض بده، سر برج پس می‌دهم. این تقاضا را آدم باشرفی از تو می‌كند.
- بسیار خب، فردا با آن آدم باشرف بیا تا بدهم! (با اندكی تغییر از كتاب گنجینه لطایف نقل شد.)

چرا
شبی در یك انجمن، شاعری پشت تریبون هی دفترش را ورق می‌زد.
استاد فرات گفت: چرا نمی‌خوانی؟
شاعر گفت: می‌خواهم چیزی بخوانم كه تا حالا نخوانده‌ام.
فرات گفت: پس شعر بخوان!

لطفا
دكتر «احمد محیط» شاعر، مترجم و روانپزشك، زمانی در خیابان مطهری مطب داشت. یك روز كه به دیدنش رفتم، دیدم روی در مطب نوشته‌اند: لطفا از زدن مشت و انداختن لگد به در خودداری فرمایید!

رنگ‌ها
داشتیم رادیو پیام را گوش می‌كردیم. در اخبار پزشكی گفته شد: طیف رنگ برای تنظیم غدد بدن لازم است.
متاسفانه رنگ‌هایی كه این روزها نشان داده می‌شود، فقط غدد اشكی بدن را تنظیم می‌كند!

خنده
یكی از افرادی كه با برنامه‌های رنگارنگ خود، غدد خنده بدن را تنظیم می‌كرد، «منوچهر نوذری» بود. یادش گرامی باد و روحش شاد!

تبعیض
احمدرضا احمدی می‌گفت: در روزهای آلودگی شدید هوا چرا دولت فقط مدارس را تعطیل می‌كند، مگر ریه دانشجویان دوجداره است؟!

سمپوزیوم
این روزها هرجا كه نگاه می‌كنید، سمینار است و كنفرانس و كنگره و سمپوزیوم و از این قبیل مجامع كه بی‌فایده هم نیست!
مثل: كنفرانس بین‌المللی لاستیك، كنفرانس تازه‌های سوختگی(!)، سمینار جوان و ازدواج، كنفرانس بین‌المللی رعد و برق، سمینار كودك و نوجوان، سمینار زرشك، و بالاخره سمپوزیوم بار عاطفی كلمات. حالا شما تعیین بفرمایید بار عاطفی كلمه سمپوزیوم را.

صدریه
یكی می‌گفت آقای «صدریه» با اینكه صدتا ریه دارد، باز هم نمی‌تواند در هوای آلوده تهران زندگی كند!

تلفن
دیشب شخص ناشناسی تلفن زد و گفت: منزل فلانی؟
گفتم: خودم هستم، بفرمایید.
گفت: من شماره تلفن شما را به سختی پیدا كردم. اول تلفن زدم به آقای باباچاهی، از ایشان تلفن آقای لنگرودی را گرفتم. بعدا تلفن زدم به آقای لنگرودی و از ایشان شماره تلفن آقای صالحی را گرفتم، بعدا تلفن زدم به آقای صالحی و از ایشان تلفن جنابعالی را خواستم. ایشان هم شماره تلفن شما را به من دادند. من به آن شماره زنگ زدم، گفتند فلانی دو- سه سال است كه از اینجا رفته. پرسیدم شماره تلفن جدید آقای فلانی را دارید؟ گفتند نه، نداریم. شما می‌توانید از مركز 118 سوال كنید. تلفن زدم به 118 و شماره تلفن شما را از آنجا گرفتم.
گفتم: متاسفم كه این همه توی زحمت افتاده‌اید. واقعا شرمنده‌ام. حالا امرتان را بفرمایید؟
گفت: می‌خواستم از شما تلفن آقای احمدرضا احمدی را بگیرم!

تغییر نام
پرویز شاپور بیشتر لطیفه‌هایی را كه تعریف می‌كرد، خودش می‌ساخت. مثلا می‌گفت: «روزی در گورستان عده‌ای را دیدم كه روی سنگ قبری با قلم و چكش دارند كار می‌كنند.
پرسیدم: شما چه كاره‌اید و اینجا چه می‌كنید؟
جواب دادند: ما ماموران ثبت‌احوال هستیم. این مرحوم در زمان حیاتش تقاضای تغییر نام كرده بود، حالا با تقاضای او موافقت شده!»

مجوز
زمانی بود كه وزارت‌ارشاد فقط به افراد متاهل مجوز نشر می‌داد. یك روز یك نفر به وزارت ارشاد مراجعه می‌كند و تقاضای 2 مجوز نشر می‌كند. می‌پرسند: چرا دو تا؟
پاسخ می‌دهد: برای اینكه دو تا زن دارم!

ریحان
یحیی ریحان از شاعران طنزگو بود و روزنامه فكاهی «گل زرد» را در می‌آورد. نصرالله شیفته حكایتی در كتاب «شوخی در محافل جدی» از او نقل كرده كه خلاصه‌اش این است:
«ریحان» در یكی از سال‌ها نامه‌ای به وزارت فوائد عامه نوشت و تقاضای كار كرد. فجرالسلطنه زیر نامه او نوشت: در این وزارتخانه آن قدر «گل و لاله» هست كه دیگر نیازی به «ریحان» نیست!

بزرگداشت
پس از درگذشت استاد فرات، روزنامه توفیق مراسم بزرگداشت او را در سالن امیركبیر مدرسه دارالفنون برگزار كرد. در این مراسم از نگارنده این سطور خواستند پشت تریبون بیاید و چند كلمه‌ای درباره آن شادروان سخنرانی كند. نگارنده پشت تریبون رفت و گفت: استاد از بزرگ‌ترین مشوقان من درشعر بودند.
حسین توفیق كه در ردیف جلو نشسته بود، با صدای بلند گفت: برای همین است كه هیچی نشده‌ای!

شعر خوانی
در یكی از انجمن‌های ادبی از شاعری دعوت كردند كه شعری بخواند. شاعر، پشت تریبون قرار گرفت و شروع كرد به ورق زدن دفتر شعرش. این كار، چند دقیقه به طول انجامید. دبیر انجمن كه حوصله‌اش سر رفته بود، گفت: آقا، لفتش ندهید، زودتر شعرتان را بخوانید...
شاعر، بادی به غبغب انداخت و گفت: می‌خواهم چیزی بخوانم كه تا حالا نخوانده‌ام.
استاد فرات بلافاصله گفت: نماز بخوان!

زبان
این لطیفه را از ولی‌الله درودیان شنیدم: یك نفر برای استخدام به اداره‌ای می‌رود. مسوول استخدام می‌پرسد: شما زبان فرانسوی می‌دانید؟
داوطلب می‌گوید:‌ آن را هم یك كاریش می‌كنیم!

مرخصی
یكی از سربازان وظیفه را به محل درگیری قاچاقچیان و ماموران دولت فرستاده بودند. آن سرباز بعد از یك هفته به تهران برگشت و گفت: از قاچاقچیان مرخصی گرفته‌ام!

كشور
از محمد قاضی پرسیدند: در حال حاضر داری چه كار می‌كنی؟
گفت: كشورداری.
راست هم می‌گفت، چون اسم همسرش «كشور» بود!

دكتر
مفتون امینی می‌گفت به مجلس ختمی رفته بودیم كه سخنرانی می‌گفت: آقای دكتر شخص بسیار نیكوكاری بودند. از بیماران بی‌بضاعت حق ویزیت نمی‌گرفتند و حتی پول داروی آن ها را هم می‌دادند.
یك نفر رفت زیر گوش سخنران گفت: آن مرحوم دكتر ادبیات بوده‌اند، نه دكتر طب.

مهمان
شاعری به ما تلفن زد و مبلغی پول خواست. در جایی قرار گذاشتیم و پول را به او رساندیم.
وقتی پول را گرفت، گفت: این پشت یك قهوه‌خانه هست. بیا برویم آنجا. مهمان من!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

خروس بي محل !

فتح الله خان خودمان داراي حافظه عجيبي است. اگر بگويم صدهزار بيت شعر از حفظ دارد اغراق نگفته ام. اين آقا در هر مورد به هر مناسبتي شعري تحويل مي دهد و هيج جا در نمي ماند، منتهي هيچكدام از اين شعرها نه به مورد است و نه مناسب حال و نه در جاي خود قرار گرفته است. حال چند نمونه خدمتتان عرض مي كنم و بقيه را به قضاوت خودتان وا مي گذارم:
سه چهار سال پيش به يك مجلس عروسي دعوت داشتيم و خانواده هاي داماد و عروس بزن و بكوبي راه انداخته بودند. فتح الله خان كه از مشاهده اين جشن و سرور به هيجان آمده بود به آواز بلند گفت:
ـ به به! واقعاً چه وصلت فرخنده اي. تبريك عرض مي كنم، به قول شاعر:

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

سرم را بيخ گوشش گذاشتم و آهسته گفتم:
ـ فتح الله خان! دستم به دامنت، مواظب حرفهايت باش. آبروي ما را نريز، جاي اين شعر اينجا نبود.
فتح الله خان كه سخت تحت تأثير ساز و آواز قرار گرفته بود و بدون توجه به حرفهاي من راهش را كشيد و رفت جلوي عروس و داماد كه پهلوي هم نشسته بودند وگفت:
ـ اي زوج خوشبخت، اميدوارم به پاي هم پير شويد چنانكه شاعر مي گويد:

مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
كه اين عجوزه عروس هزار داماد است

چند وقت پيش، شب هفت مرحوم ميرزا نصرالله بود. پس از قرائت فاتحه، فتح الله خان رويش را به طرف ميرزا عبدالله پسر بزرگ آن مرحوم كرد و گفت:
ـ‌خداوند تازه گذشته را رحمت كند، واقعاً مردنازنيني بود. شريك غم شما هستيم و از خداوند براي بازماندگان صبر جميل و اجر جزيل مسئلت مي نمائيم. دنيا دار فناست چنانكه شاعر در اين باره مي فرمايد:

يك امشبي كه در آغوش شاهد شكرم
گرم چو عود بر آتش نهند، غم نخورم

به ديدن آقا مصطفي رفته بوديم كه قصد زيارت مشهد مقدس را داشت. هنگام خداحافظي، فتح الله خان دستش را به گردن آقا مصطفي حلقه كرد، دو تا ماچ آبدار از صورتش برداشت و گفت: ـ خوشا به سعادتت، مخصوصاً التماس دعا دارم، اميدوارم به سلامت برگردي و سوغاتي ما را فراموش نكني به قول شاعر:

ياران و برادران، مرا ياد كنيد
رفتم سفري كه آمدن نيست مرا!

پريروز به عيادت حاج غلامرضا رفته بوديم كه در بيمارستان بستري است. فتح الله خان زبان به دلداري گشود و گفت:
ـ حاج آقا هيچ جاي نگراني نيست. حالتان بحمدالله خوب خوب است، رنگ رويتان هم ماشالله هزار ماشاالله نشان سلامتي مزاجتان است، انشاالله همين دو سه روز به سلامتي از بيمارستان مرخص مي شوي. شاعر مي گويد:

اي كه بر ما بگذري دامن كشان
از سر اخلاص، الحمدي بخوان

بالاخره طاقتم طاق شد، او را به گوشه اي كشيدم و گفتم:
ـ فتح الله خانً ديگر داري شورش را در مي آوري، آخر اين چه جوي دلداري دادن است؟ چرا شعر بي جا مي خواني؟ بيچاره حاج آقا را با حرفهاي پرت و پلايت زهره ترك كردي!
فتح الله خان نگاه استفهام آميزي به من كرد و گفت: ـ نفهميدم، كدام يك از شعرهايي كه خواندم پرت و پلا بود؟ وزنش درست نبود؟ قافيه نداشت؟
گفتم: ـ نه، برادر عزيز، همه چيزشان درست بود جز اينكه درجاي خودشان قرار نگرفته بودند.

فتح الله خان يك مرتبه از كوره در رفت و گفت:
ـ اين چه حرفي است مي زني؟ در اين دنيا گل و گشاد چه چيزي سر جايش نشسته است؟ مگر خودت سر جايت نشسته اي؟ تو الان بايد مشغول «چرتكه» انداختن باشي و حساب نخود و لوبيايت را برسي، اما بدبختانه از زور بيكاري داري با ادبيات ور مي روي! از شما مي پرسم جاي پارك اتومبيل حسن آقا كجاست؟ البته خواهي گفت جلوي منزل خودشان بي زحمت تشريف بياوريد ببينيد اينجا كه اتومبيل خود را پارك كرده است جلوي دولتسراي ايشان است يا بنده منزل؟ چه خوب فرموده شاعر:

روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست
بهر طلب طعمه، پر و بال بياراست

قدري دورتر برويم، بفرمائيد ببينم، آفريقاي جنوبي جاي زعفران باجي است يا محل تولد «يان اسميت» فلسطين چطور؟ تايمز لندن چه ارتباطي با بندر «هنگ كنگ دارد؟ چرا پايگاههاي دريايي آمريكا در اقيانوس هند استقرار پيدا كرده اند؟ اينجاست كه شاعر عنان اختيار از دست مي دهد و مي گويد:

اي ديو سپيد پاي در بند
اي گنبد گيتي، اي دماوند

آيا انصاف است اين همه كارهاي بي جا را نديده بگيري و انگشت روي حرفهاي من بگذاري؟ ديدم حق با فتح الله خان است و حرفهاي حسابي مي زند. گفتم:
ـ دوست عزيز! اينها كه گفتي درست، ولي چاره چيست و چه كاري بايد كرد تا اين نابجائيها جاي خودشان قرار بگيرند؟
گفت:
ـ راهش اين است كه مردم هر سرزمين دامن همت به كمر بزنند، جاروب بردارند و تمام اين آشغالها را در زباله دان بريزند و جهان را از لوث وجودشان پاك كنند و اجازه ندهند خانه و كاشانه شاه محل تاخت و تاز تجاوزگران بشود، چنانكه شاعر شيرين سخن مي گويد:

رواق منظر چشم من آشيانه توست
كرم نما فرود آ كه خانه خانه توست

گفتم: ـ فتح الله خان ديدي آخر سر هم خيطي بالا آوردي؟ ايا جاي اين شعر، اينجا بود؟!


برگرفته از - جلي، ابوتراب. «خروس بي محل» نهيب آزادي، دوره سي و سوم، شماره (1362) / طنز
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

مانند سنگ
گروهبان با صدایی خشن و محکم به سربازان گفت: اسم من سنگ است و مانند سنگ سخت هستم! این را توی آن کله پوک تان فرو کنید و فراموش نکنید. سپس از سرباز تازه واردی پرسید: پسر، اسم تو چیست؟ سرباز گفت: سنگ شکن قربان!!

جواب من این است
کسی نزد شهید بهشتی آمد و به او گفت آقا، فلانی خیلی به شما اهانت می کند. آقای بهشتی که حتی از شائبه غیبت به افراد پرهیز می کرد لبخندی زد و به او گفت ، جواب من این است:

دی در حق ما کسی بدی گفتی دل را ز غمش نمی خراشيم
ما نیز نکوییش بگوئیم تا هر دو دروغ گفته باشیم!

(ماهنامه گل آقا- شماره 152)

سرباز سالم
دكتر ضمن معاينه سرباز مشمول : اين حرف را مي بينيد ؟ سرباز : خير . دكتر : بياييد نزديك … حالا آن را مي بينيد ؟ سرباز : خير دكتر : نزديك تر بياييد … حالا چطور ؟ سرباز : مثل اين كه حالا مي بينم !‌ دكتر : بسيار خوب … سالم هستي . همين فاصله براي جنگ با سر نيزه مناسب است !

غزل مونتاژ
در آگهي تسليتي به امضاي فرزندان داغ ديده ي مرحومي اين غزل مغشوش به چشم مي خورد :

اي پدر ديده به سويت نگران است هنوز
داغ مرگ حاج ممد معلي نيازي سخت است هنوز
خود برفتي ز جهان ، كي برود آثارت
مادرمان حاجيه بي بي كلثوم از دوريت باز هم نگران است هنوز !
«‌عمران صلاحي »

دستگيري
به نظرم تنها فرزندي كه هنگام پيري دست پدرش را مي گرفت ، فرزند گداي نابيناي سر كوچه ما بود !

شكم !
سلطاني كرمانشاهي براي بيدل كرمانشاهي كه بسيار شكمش گنده بود ، چنين سروده است :
ديدم شكمي ز دور پيداست بعد از دو سه روز بيدل آمد !‌
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

گذشت
پیری رسید و مستی طبع جوان گشت رنج تن از تحمل رطل گران گذشت
بد نامی حیات دو روزی نبود بیش آن هم «گلیم» با تو بگویم چسان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت


دبیر طباخی
گفت خانم دبیر طباخی: داشتم شب ز درد می مردم
ز آن که دیروز در دبیرستان جان خود ز ابلهی بیازردم
کان چه پختم ز بهر شاگردان قاشقی نیز خود از آن خوردم!

(ابوالقاسم حالت)


دستگاه پیام گیر
شخصی از دوست خود که شاعری طناز (یعنی طنز پرداز) است ، در خواست کرده بود برایش یك دو بیتی بسازد تا روی دستگاه پیام گیر تلفنش ضبط کند. ایشان هم ساخته بود:
شرمنده از آنم که نباشم به سرایم
تا با تو سلامی و علیکی بنمایم
گر لطف کنی نمره و پیغام گذاری
پاسخ دهم ای دوست به محضی که بیايم!

(افرا جهان بخش- هفته نامه گل آقا )


معامله پایا پای
داشت مردی، زنی چهل ساله
بود در استغاثه و ناله
کای خداوند قادر بی چون
هست چهل ساله بهر من افزون
به دگر گونه ام حواله بده
این بگیر و دو بیست ساله بده !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

اصلاحات بینی

پیش از این بحث دماغ این همه مرسوم نبود
بینی هیچ کس اندازه ی خرطوم نبود

هیچ کس با تو و بینی تو کار نداشت
هیچ چشمی به سر بینی تو زوم نبود

بس که مردم دلشان بود بزرگ از این روی
وسط چهره، دماغ آن همه معلوم نبود

بود معلوم ولی منظره ی خوبی داشت
دیدن منظره ی خوب که مذموم نبود

بحث درباره اعضای دگر رایج بود
صحبت از بینی پر مساله مرسوم نبود

باد اصلاح که آمد، به دماغ آفت خورد
پیش از اصلاح، چنین زخمی و مصدوم نبود

حیف شد، بینی بیچاره پس از اصلاحات
دیگر اندازه ی آن بینی مرحوم نبود!

(ناصر فیض)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

گدای با کلاس
پسر بچه ای روی سینه اش کاغذی آویزان کرده و روی آن نوشته بود: خواهش می کنم به من کمک کنید تا به خانواده ام بپیوندم. مردی یک سکه کف دستش گذاشت و پرسید : حالا خانواده ات کجا هستند؟ پسر بچه گفت: در سینما!


عمل موفقیت آمیز
پروفسور به دکتری که در طول عمل دستیارش بود گفت: تبریک می گویم، عمل موفقیت آمیزی بود. دستیار جواب داد: متشکرم آقای پروفسور! ولی در حقیقت من برای پاک کردن شیشه های اتاق عمل به اینجا آمده بودم!


تک بیت
تو بیرون آمدی از خانه، من چون دیدمت مردم
چگونه زنده ماند هر که او را جان برون آید
(مانی شیرازی)


در عالم همسایگی
اولی : ببخشید که مرغ من به باغچه ی شما آمد و آن را خراب کرد.دومی: اشکالی ندارد، چون سگ من هم مرغ شما را خورد! اولی: شما هم ناراحت نباشید، چون من هم با ماشینم سگ شما را زیر گرفتم!


به یا د تو
رفته بودیم اصفهان منزل باجناقم. تا مرا دید گفت: فلانی، سیفون توالت مان خراب شده، ببین می توانی درستش کنی! من هم کمی با آن ور رفتم و درست شد. بعد از این که به شیراز برگشتیم، باجناقم به من تلفن زد و گفت : فلانی! سیفون توالت خیلی خوب عمل می کند. حالا هر وقت آن را می کشم ، به یاد تو می افتم!!
(ماهنامه گل آقا-شماره 149)


با حافظ
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت تا در آب و آتش عشقت گدازنم چو شمع


نوگل
در صفحه تسلیت روزنامه ای، بالای عکس پیرزنی در حدود 80 ساله این بیت معروف به چشم می خورد:
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسود چمنش!


هشت پا
دانش آموز: خانم اجازه؟ آن چیه که هشت پا دارد و چشم هایش سبز و پشتش زرده؟ خانم معلم: نمی دانم، خودت بگو چه حیوانی است؟ دانش آموز:من هم نمی دانم چیست؟ اما الان دارد روی لباستان راه می رود!


اشتباه کوچک فرانسوی
بیماری که بعد از عمل جراحی داشت به هوش می آمد و بیدار می شد با تعجب گفت: آقای دکتر در عرض این چند ساعت چطور ریشتان این قدر بلند شده؟ طرف گفت: من اسمم پترس دربان بهشت است و ریشم همیشه همین اندازه بوده است!


رباعی
با اهل زمانه مهربان باید بود
آسوده ز محنت جهان باید بود
هم سر درون خود نهان باید داشت
هم محرم راز دگران باید بود
(دکتر قاسم رسا)
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

جالبه...:)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

ابوالقاسم حالت از اساتید بحر طویل، صاحب کتاب « بحر طویل ‌های هدهد میرزا » که این بحر طویل هم از نوشته ‌های اوست: ...

آسانسور
آن شنیدم که یکی مرد دهاتی، هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران، خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشت به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی. در خیابان به بنایی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور، ولی البته نبود آدم دل ساده خبردار که آن چیست؟ برای چه شده ساخته، یا بهر چه کار است؟ فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی. ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه ی پهلوی آسانسور به سرانگشت فشاری و به یک باره چراغی بدرخشید و دری وا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فرو بست. دهاتی که همان طور بدان صحنه ی جالب نگران بود، زنو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا و پری چهر برون آمد از آن، مردک بیچاره به یک باره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره اش از پیری و زشتی ابدا ً نیست نشانی. پیش خود گفت که:« ما در توی ده این همه افسانه ی جادوگری و سحر شنیدیم، ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون کاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود. افسوس کزین پیش، نبودم من درویش، از این کار، خبردار، که آرم زن فرتوت و سیه چرده ی خود نیز به همراه درین جا، که شود باز جوان، آن زن بیچاره و من سر پیری برم از دیدن وی لذت و، با او به ده خویش چو برگردم و زین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده بگذارند، که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیرزنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی »!!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #15

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

سری که عقل ندارد کدوی بیمار است
لبی که خنده ندارد شکاف دیوار است!

یک مرکز درمانی در انگلستان برای بیماران دوره های مخصوص آموزشی گذاشته است که دوباره بتوانند مثل دوران کودکی بخندند و شاد باشند. درمان در این کلینیک گاهی صرفا آموزش «خندیدن به خاطر خندیدن» است. گاهی نیز تماشای صحنه های کمدی، تنفس شاد و خندهای ماورای تجربه معمول، سبب کاهش فشارخون و رفع اندوه و رفع افسردگی می شود.

شادی و خنده رو بودن همیشگی، سبب دور ماندن از بیماری، رهایی از درماندگی و حتی تسکین درد می شود. «خنده درمانان» بیماران خود را تشویق می کنند که هر روز دست کم یک بار بخندند. در برنامه آنان از دارو و سرنگ خبری نیست و به جای آن فیلم های کمدی، کارتون و کتاب های لطیفه به مبارزه با بیماری فرا خوانده می شوند. آقای «رابرت هولدن» رئیس این کلینیک می گوید:«یک فصل خنده بی اختیار و از ته دل، تجربه شیرین، تمام عیار و گران قدری است که نصیب بیمار می شود.»

اما این فکر که خنده دارای قدرت درمانی است، تازگی ندارد. آقای «توماس سیدنهام» - پزشک انگلیسی قرن هفدهم- با اعلام این عقیده که: «یک دلقک خوشحال از بیست بار شتر دارو که به شهر برسد، در درمان مردم شهر موثرتر است» جنجالی را در محافل پزشکی برانگیخت.

فقدان سر زنده بودن، نشاط و مطایبه، از عوارض شایع فشارهای روحی، ناراحتی و بیماری است. روان شناسان بر این باورند که کلید درمان استرس و درد، تکرار خنده های آزادانه دوران کودکی است. از حدود چهل سال پیش تاکنون، بیش از 500 مقاله علمی و پزشکی با موضوع نقش خنده و شادی در درمان بیماری ها منتشر شده است. روان شناسان در سراسر دنیا از سال های دهه 1940 تاکنون بیش از یک هزار مقاله در باره خنده منتشر کرده اند. هیچ عاملی بیش از درد مستمر برای روحیه انسان زیان آور نیست.

در مقاله ای که در دسامبر سال 1976 در مجله پزشکی نیو انگلند به چاپ رسید، آقای «نورمن کازینز» داستان خنده درمانی خود را زمانی که از داروها کاری ساخته نبود، شرح می دهد. او می گوید وقتی پزشکان بیماری او را لاعلاج تشخیص دادند، او از تخت بیمارستان به اتاقی در یک هتل منقل شد و آن قدر به تماشای فیلم های «برادران مارکس» و «لورل و هاردی» پرداخت تا درد و رنج از جسمش فرو ریخت. وی به تجربه دریافت که پنج دقیقه خندیدن، همانند یک داروی بی حسی درد او را به مدت دو ساعت تسکین می دهد. گرچه خنده بیماری او را درمان نکرد، اما سبب تسکین درد، التیام سیستم عصبی سمپاتتیک و تسهیل گردش خون شد.

همچنین دکتر «ویلیام فرای جونیور» پزشک آمریکایی متخصص قلب، بیش از سی سال به تحقیق روی اثر درمانی خنده پرداخته است. به عقیده او، یک دقیقه خندیدن برابر چهل دقیقه استراحت کامل است. او خنده را به عنوان فعالیتی که تمام سیستم های بدن را درگیر می کند، می شناسد. یک خنده از ته دل که به قول معروف آدم را روده بر می کند، تمامی قامت، قلب، ریه ها، مجموعه ای از عضلات شانه ها، بازوان، شکم، پرده دیافراگم و پاها را در بر می گیرد. دکتر فرای تا آن جا پیش می رود که می گوید:«100 تا 200 بار خندیدن در روز مساوی با ده دقیقه دویدن است.»


منبع: سالنامه گل آقا
 
  • شروع کننده موضوع
  • #16

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

کمک و کتک
گفتم به کسی کز تو کمک می خواهم این را ز تو من بدون شک می خواهم
برگشت و به گوشم دو سه تا سیلی زد کر بود و گمان کرد، کتک می خواهم!
(ابوالقاسم حالت)

پیدا کردن سکه
اسکاتلندی ها به خسیسی شهرت دارند. در یکی از شهرهای اسکاتلند داور مسابقه برای تعیین زمین دو تیم فوتبال سکه ای را به هوا پرتاب کرد. نتیجه: در تلاش برای پیدا کردن سکه 600 نفر زخمی شدند!

ضرب المثل های جهان
* مرغ آرزو می کرد ای کاش او را برای عروسی دعوت نمی کردند.
* طبق لباست از تو استقبال می کنند ولی طبق کلامت تو را بدرقه می کنند.
* کسی که به سفرهای دور برود، دروغ های بزرگ به همراه می آورد.
* الاغی که تو را حمل کند، بهتر از اسبی است که دنبال تو راه بیاید.

نکته
پول نمی تواند برای آدمی دوستان خوب پیدا کند، اما دشمنان سرسخت ، چرا ! «اسپایک میلیگان»

اجبار!
مادری پسرش را از خواب بیدار کرد: بلند شو پسرم ، باید به مدرسه بروی! پسر: واقعاً باید بروم؟ مادر: البته که باید بروی، خودت بهتر می دانی که همه معلم ها باید به مدرسه بروند!

تک بیت
چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد

زن زشت رو
شخصی زني زشت رو و بد اخلاق در سفر داشت. روزی در مجلسی نشسته بود که غلامش دوان دوان بیامد که ای خواجه ، خاتون به خانه فرود آمد. خواجه گفت: ای کاش خانه به خاتون فرود آمده بود!!

گذشت
پیری رسید و مستی طبع جوان گشت رنج تن از تحمل رطل گران گذشت
بد نامی حیات دو روزی نبود بیش آن هم «گلیم» با تو بگویم چسان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

لطیفه بامزه
زن:عزیزم ، مادرم می گفت ، با آن لطیفه های خوشمزه ای که تو دیروز تعریف کردی، کم بود از خنده بمیرم!
شوهر: حالا کجاست؟ بهش بگو من خیلی با مزه ترش را هم سراغ دارم!

خبر خوب و بد
در یک کشتی قدیمی که سرعت پائینی داشت، رئیس پاروزنان رو به آنان کرد و گفت: بچه ها ، یک خبر خوب و یک خبر بد برایتان دارم. اول خبر خوب: کاپیتان دستور داده سهمیه شام امشبتان را دو برابر کنم ! همه فریاد زدند: هورا! سپس افزود : و اما خبر بد: کاپیتان تصمیم گرفته امشب اسکی روی آب بازی کنه!
 

Sampadik

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,666
امتیاز
7,041
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

خیلی قشنگه!
مرسی
+
 
  • شروع کننده موضوع
  • #18

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

طنزهای مرحوم عمران صلاحی

انتقال
رستوران هتلي بالاي سردرش اين تابلو را زده بود: «غذاهاي سنتي عاملي براي انتقال فرهنگ ملي.»
ما فكر مي‌كنيم از اين طريق فرهنگ ملي به جاي اينكه انتقال پيدا كند، دفع مي‌شود!!

آزادي بيان
تنها جايي كه آزادي بيان و انديشه به‌طور كامل رعايت مي‌شود، دستشويي است. در و ديوار پر است از شعارهاي سياسي و تصاوير خارج از محدوده.
پيشنهاد مي‌شود شهرداري خودش در دستشويي‌ها وايت‌برد (تخته‌سياه) و ماژيك بگذارد، تا نويسندگان به در و ديوار نپرند!

پارازيت
اخيراً روي آنتن‌هاي ماهواره پارازيت مي‌فرستند تا تصويرها ديده نشود. و باز اخيراً روي سايت‌ها فيلتر مي‌گذارند تا نوشته‌ها خوانده نشود.
در همين راستا پيشنهاد مي‌شود در آبريزگاه‌هاي عمومي نيز فيلتر بگذارند، يا پارازيت ول كنند!

پنجاه سال
به تازگي «صد سال آواز ايران» به صورت نوار و سي‌دي به بازار آمده است. بهتر بود اسم اين گردآوري را مي‌گذاشتند پنجاه سال آواز ايران، چون در اين نوارها و سي‌دي‌ها از صداي زنان خواننده خبري نيست.

سؤال
بعضي از خواننده‌هاي مرد صداي نازك دارند و بعضي از خواننده‌هاي زن صداي كلفت. چرا صداي آنان آزاد است و صداي اينان ممنوع؟ پيشنهاد مي‌شود آن دسته از خواننده‌هاي زن كه صداي كلفت دارند، روي خودشان اسم مردانه بگذارند و ترانه بخوانند. چون محتواي ترانه‌ها هم اغلب مردانه است فكر نكنم كسي تشخيص بدهد كي زنه، كي مرده!

آگهي
اين هم يك آگهي كه در مجله فيلم (شماره 296) چاپ شده است: «هر چند بار و به هركجا كه مي‌خواهيد، بچسبانيد.»

قبضه
در خبري خوانديم كه مأموران نيروي انتظامي از مكاني «دو قبضه» وافور كشف كرده‌اند. ما تا حالا نمي‌دانستيم كه واحد شمارش وافور، قبضه است و فكر مي‌كرديم قبضه را براي شمارش اسلحه به‌كار مي‌برند. مثل اينكه وافور به اسلحه بي‌شباهت هم نيست. شبيه گرز نيست كه هست. فشنگ ندارد كه دارد، آدم را كله‌پا نمي‌كند كه مي‌كند!

شعر افغاني
اين رباعي را هم يكي از شاعران افغاني در زمان حكومت طالبان سروده است:
در شهر هرات، بانوان دك شده‌اند
چون تلويزيون دچار برفك شده‌اند
ديروز شبيه نان قندي بودند
امروز شبيه نان سنگك شده‌اند!

کلمات متقاطع
داشتيم جدول كلمات متقاطع روزنامه‌اي را حل مي‌كرديم، ياد حرف يكي از مسؤولان افتاديم كه گفته بود اگر مهاجمان عمودي بيايند، افقي برخواهند گشت. راستي اگر تمام چيزهاي عمودي، افقي مي‌شد و تمام چيزهاي افقي عمودي، دنيا به چه وضعي درمي‌آمد. تصور بفرماييد برج ميلاد خوابيده و درياچه پارك ملت ايستاده است!

تصحيح و توضيح
در يكي از روزنامه‌هاي صبح مصاحبه‌اي كرده بودند با دكتر داريوش صبور درباره ادبيات و عرفان. مصاحبه خوبي بود و غلط چاپي نداشت، غير از اينكه به جاي «داريوش» چاپ شده بود «منوچهر». ما فكر كرديم لابد با برادر ايشان مصاحبه كرده‌اند، اما عكس، عكس خودشان بود.
اين روزنامه در شماره بعد اشتباه خود را تصحيح كرد و نوشت: نام واقعي دكتر صبوري داريوش است، نه منوچهر. در شماره بعد خوانديم: نام فاميل مهندس صبوري، صبور است. بدين وسيله از ايشان و خوانندگان گرامي پوزش مي‌طلبيم.
همين روزنامه در شماره بعد توضيح داده بود كه داريوش صابري دكتر است، نه مهندس.
در شماره بعد هم نوشته بود كه دريوش صابري با آقاي كيومرث صابري هيچ‌گونه نسبتي ندارد.
در شماره بعدي روزنامه خوانديم: داريوش صحيح است، نه دريوش. آن كه در يوش است نيماست!
 

SOUL KEEPER

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,161
امتیاز
8,025
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گنبد کاووس
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

بعضیاش خیلی جالب بود بسیار سپاس ! 2 تا + !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #20

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : خنده بر هر درد بی درمان دواست

مرغ و خروس های امروزی!

مرغ و خروسی که به خیر و خوشی
عقد نموده زن و شوهر شده
اول ماه عسل خویشتن
روی نمودند به اطراف ده
کارگزاری ز ادارات شهر
از بدی حادثه آن جا گذشت
همچو که افتاد نگاهش به مرغ
چشم وی از دیدن او خیره گشت
گفت که : ای مرغ تپل ، خوشگلم
کشته مرا هیکل رعنای تو
جمله کوپن های من کارمند
باد فدای قد و بالای تو
گر برسد بر بدنت دست من
جان کنم ای مرغ به قربان تو
گاه خورم سینه ی چاق تو را
گاه به دندان بکشم ران تو
چون که شنید این متلک ها از او
زد به سر شوهر خود ، نو عروس
گفت : چرا بی رگ و بی غیرتی
خاک دو عالم به سرت ای خروس
از چه به آن راه زنی خویش را
کاش که می مردم از این ماجرا
تو مثلا مرد منی ؟ بی وجود
او بخورد سینه و ران مرا؟
گفت خروس ای زن زیبای من
زین سخن او راه کجا می برد؟
چون که ننه مرده بود کارمند
تخم تو را هم نتواند خورد!!

محمد رضا عالی پیام
 
بالا