• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

اشعار مذهبی

  • شروع کننده موضوع Turk
  • تاریخ شروع
پاسخ : اشعار مذهبی

چشم در راهیم اما قاصدی در راه نیست

جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست

ما کجا و نورباران شب دریا کجا!

قطره در خواب و خیالِ جذر و مد ماه نیست

ما کجا و بارگاه حضرت خوبان کجا!

هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه نیست

عشق، اینجا بین آدم ها غریب افتاده است

پایمردی کن برادر! یوسفی در چاه نیست

بارمان را آب برد و تازه فهمیدیم که

در بساط خالی ما، آه حتی آه نیست

ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها می زنیم

بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست

تک سوار قصه ها، یک روز می آید ولی

جز خدا از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست​
 
پاسخ : اشعار مذهبی

مه برج ایمان، علی ابن موسی
در دُرج امکان، علی ابن موسی
سپهر امامت، محیط کرامت
یم جود و احسان، علی ابن موسی
به آدم دهی دَم، به موسی دهی یَد
به عیسی دهی جان، علی ابن موسی
ولای تو باشد کمال ولایت
میان امامان، علی ابن موسی
تویی قدر و کوثر، تویی نور و فرقان
تویی آل عمران، علی ابن موسی
وجود تو ای جانِ جان، جانِ جان است
در آغوش ایران علی ابن موسی
به چشم تو نازم کز آن شیرِ پرده
شود شیرِ غرّان، علی ابن موسی
عجب نیست ناز ار کند مور راهت
به تخت سلیمان، علی ابن موسی
سُم آهویی را که ضامن شدی تو
زند بوسه رضوان، علی ابن موسی
بُوَد شیعه را در کمالِ تشیع
ولای تو میزان علی ابن موسی
سزد جن و انس و ملک بر تو گرید
چو دعبل ثنا خوان، علی ابن موسی
عجب نیست کز رأفت و رحمت تو
بَرَد بهره شیطان، علی ابن موسی
دل مرده گردد به خاک تو زنده
چو باغ از بهاران، علی ابن موسی
غباری که روی ضریحت نشیند
شفا خیزد از آن، علی ابن موسی
شود با نسیم بهشتِ حریمت
جهنم گلستان، علی ابن موسی
سزد انبیا در طواف مزارت
بخوانند قرآن، علی ابن موسی
دهد قبّه‎ات نور بر چشم گردون
چو مهر درخشان، علی ابن موسی
بَرَد در حریم تو دست توسّل
دوصد پور عمران، علی ابن موسی
تو نوحیّ و ایران چو کشتی، چه بیمش
ز امواج طوفان، علی ابن موسی
کند جن و انس و ملک درد خود را
به خاک تو درمان، علی ابن موسی
همه آفرینش بود سفره‎ی تو
همه خلق مهمان، علی ابن موسی
تو شاه جهانی خوانند خَلقت
غریب خراسان، علی ابن موسی
تو در قصر مأمون شب و روز بودی
چو یوسف به زندان، علی ابن موسی
لبت بود خندان، دلت بود گریان
غمت بود پنهان، علی ابن موسی
به غم‎های ناگفته‎ات باد جاری
سرشکم به دامان، علی ابن موسی
تو را بارها، بارها کشت مامون
به رنج فراوان، علی ابن موسی
نباید که با هیفده خواهر آخر
تو تنها دهی جان، علی ابن موسی
تو مسموم گشتی، دگر جسم پاکت
نشد سنگ باران، علی ابن موسی
تو دیگر جوادت نشد اِرباً اِربا
ز شمشیرِ بُرّان، علی ابن موسی
تو دستِ جدا گشته از تن ندیدی
به خاک بیابان، علی ابن موسی
تو شش ماهه طفلت در آغوش گرمت
نشد تشنه قربان، علی ابن موسی
دریغا، دریغا که با آل عصمت
شکستند پیمان، علی ابن موسی
به میثم نگاهی، که با خود ندارد
به جز کوه عصیان، علی ابن موسی

سازگار
 
پاسخ : اشعار مذهبی

یک عمر در حوالی غربت مقیم بود

آن سیدی که سفره ی دستش کریم بود

خورشید بود و ماه از او نور میگرفت

تا بود ، آسمان و زمین را رحیم بود

سر می کشید خانه به خانه محله را

این کارهای هر سحر این نسیم بود

آتش زبانه می کشد از دشت سبز او

چون گلفروش کوچه ی طور کلیم بود

این چند روزه سایه ی یثرب بلند شد

چون حال آفتاب مدینه وخیم بود

حقش نبود تیر به تابوت او زدن

این کعبه در عبادت مردم سهیم بود

بی سابقه است حادثه اما جدید نیست

این خانواده غربتشان از قدیم بود

آقا ببخش قصد جسارت نداشتم

پای درازم از برکات گلیم بود


رضا جعفری
 
پاسخ : اشعار مذهبی

عيد غدير

قاآنى شيرازى چندين غديريّه دارد كه در يكى از آنها گويد:
گفت كه فردا مگر نه عيد غدير است
عيدى بادش چو بوى عود معطّر
در به چنين روزى از جهاز هيوبان
ساخت نشستنگهى رسول مطهّر
گرد وى انبوه از مهاجر و انصار
فوجى چو فوج بحر بى حد و بى مر
خرد و كلان، خوب و زشت، بنده و آزاد
پير و جوان، شيخ و شاب، منعم و مضطر
بر شد و گفتا: «الست اولى منكم»
گفتند: آرى، زما به مايى بهتر
دست على را سپس گرفت و برافراخت
قطب هُدى را پديد شد خط محور
گفت كه اى قوم بنگريد تناتن
گفت كه اى قوم بشنويد سراسر:
هر كس مولا منم، على اش مولاست
اوست پس از من به خلق سيد و سرور۱
و در غديريّه ديگرى گويد:
شراب تاك ننوشم دگر زِ خُمّ عصير
شراب پاك خورم زين پس زِ خُمّ غدير
از آن شراب كز آن هر كه قطره اى بچشد
شود ز ماحصل سرّ كاينات خبير
به جان خواجه چنان مستِ آل ياسينم
كه آيد از دهنم جاى باده بوى عبير
نهفته مهر نبى گنج فقر در دل من
كه گنج نقره نيرزد برش به نيم نقير
اگر چه عيد غدير است و هر گنه كه كنند
ببخشد از كرم خويش كردگار قدير[!]
وليك با دهن پاك و قلب پاك اولاست
كه نعت حيدر كرار را كنم تقرير۲​

۱و۲ديوان قاآنى، چاپ خط آقا، ص110و ص166​
 
پاسخ : اشعار مذهبی

فهرست غم





باز هم موسم پرپر شدن گل آمد

باز هم فصل فراق گل و بلبل آمد

آسمان دل ما ابرى و بارانى شد

ديده را موسم اشك و گهرافشانى شد

دل بى‏سوز و گداز از غم زهرا دل نيست

دل اگر نشكند از ماتم او، جز گل نيست

خون و اشك از دل و از ديده ما مى‏جوشد

فاطمه صورت خود را ز على مى‏پوشد

عمر كوتاه تو، اى فاطمه فهرست غم است

قبر پنهان تو روشنگر اوج ستم است

رفتى، اما ز تو منظومه غم بر جا ماند

با دل خسته و بشكسته على تنها ماند

اثر دست‏ستم از رخ نيلى نرود

هرگز از ياد على، ضربت‏سيلى نرود

با على راز نگفتى تو زبازوى كبود

باپدرگوى كه بعد از تو چه بود و چه نبود

شهر اگر شهر تو، پس حمله به آن خانه چرا

مرگ جانسوز چرا؟ دفن غريبانه چرا؟

داغ ما آتش و ميخ در و سينه است هنوز

مدفن گمشده در شهر مدينه است هنوز

باغ، تاراج شده، عطر اقاقى مانده است

سنت دفن شبانه ز تو باقى مانده است

جواد محدثى
 
پاسخ : اشعار مذهبی

[size=18pt][size=12pt]
ودم خیلی اینو دوس دارم
:
در خواب هم انتظار من پیوسته است / چشمی باز است و چشم دیگر بسته است / با 15 آمدی، مبارک عددی است / زیرا که شبیه گنبد و گلدسته است

زهرا، از هر چه گفته آمد بود / ما دیگر گفته ایم و او دیگر بود / پیوند گل محمدی، با سیب است / او سیب گلاب باغ پیغمبر بود
[/size] [/size]
 
پاسخ : اشعار مذهبی

هستی تویی

بشکن سبوی باده را
مستی تویی هستی تویی
در این سرای نیستی
مستی تویی هستی تویی
تو آفتاب هشتمین
سر چهارده عدد
بیدار کن خواب مرا
از وحشت این دیو و دد
بنگر که از هفت آسمان
جایی فرا سوی زمان
نوری هبوط می کند
در غربت این لا مکان
بنگر که دریا خون شده
فواره ها گلگون شده
لیلای بی دل را ببین
از عشق تو مجنون شده
در این غروب واپسین
از چتر خورشید یقین
نور حقیقت می چکد
بر خاک مشکوک زمین
فریاد و بانگی می رسد
عالم سکوت می کند
از هیبتش سلطان دهر
آسان سقوط می کند
آدم هراسان می شود
محشر نمایان می شود
از تاول آئینه ها
خورشید گریان می شود
تقدیر ما در دست توست
زنجیر بر دستان ما
ما را رها کن از عدم
هستی بده بر جان ما
بشکن سبوی باده را
مستی تویی هستی تویی
در این سرای نیستی
مستی تویی هستی تویی
تو آفتاب هشتمین
سر چهارده عدد
بیدار کن خواب مرا
از وحشت این دیو و دد
 
پاسخ : اشعار مذهبی

میگن بهترین شعری که در فارسی در نعت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سروده شده
ترکیب بند جمال الدین عبد الرزاق اصفهانیه که یک بندش تو کتاب ادبیات ما اومده با اجازه کاملشو میذارم :

ای از بر سدره شاهراهت / و ای قبّه ی عرش تكیه گاهت
ای طاق نهم رواق بالا / بشكسته ز گوشه ی كلاهت
هم عقل دویده در ركابت / هم شرع خزیده در پناهت
ای چرخ كبود ژنده دلقی / در گردن پیر خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت / شب طرّه ی پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت / افلاك حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع، خاك پایت / عقل ار چه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم / سوگند به روی همچو ماهت
ایزد كه رقیب جان خرد كرد
نام تو ردیف نام خود كرد

ای نام تو دستگیر آدم / و ای خلق تو پایمرد عالم
فرّاش درت كلیم عمران / چاووش رهت مسیح مریم
از نام محمّدیت میمی / حلقه شده این بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت / اقطاع وجود زیر خاتم
در خدمتت انبیا مشرّف / وز حرمتت آدمی مكرّم
از امر مبارك تو رفته / هم بر سر حرفت خود آدم
تا بود به وقت خلوت تو / نه عرش و نه جبرئیل محرم
نایافته عزّ التفاتی / پیش تو زمین و آسمان هم
كونین نواله ای ز جودت
افلاك طفیلی وجودت


ای مسند تو ورای افلاك / صدر تو و خاك توده حاشاك
هرچ آن سمت حدوث دارد / در دیده ی همّت تو خاشاك
طغرای جلال تو لعمرك / منشور ولایت تو لولاك
نُه حقّه و هفت مهره پیشت / دست تو و دامن تو زان پاك
در راه تو زخم محض مرهم / بر یاد تو زهر عین تریاك
در عهد نبوّت تو آدم / پوشیده هنوز خرقه ی خاك
تو كرده اشارت از سر انگشت / مَه قرطه ی پرنیان زده چاك
نقش صفحات رایت تو / لولاك لما خلقت الافلاك
خواب تو ولا یَنامُ قلبی
خوان تو اَبیتُ عِندَ رَبّی

ای آرزوی قـَدَر لقایت / و ای قبله ی آسمان سرایت
در عالم نطق، هیچ ناطق / ناگفته سزای تو ثنایت
هر جای كه خواجه ای غلامت / هر جای كه خسروی گدایت
هم تابش اختران ز رویت / هم جنبش آسمان برایت
جانداروی عاشقان حدیثت / قفل دل گمرهان دعایت
اندوخته ی سپهر و انجم / برنامده ده یك عطایت
بر شهپر جبرئیل نِه زین / تا لاف زند ز كبریایت
بر دیده ی آسمان قدم نِه / تا سرمه كشد ز خاك پایت
ای كرده بزیر پای كونین
بگذشته ز حد قاب قوسین

ای حجره ی دل به تو منوّر / و ای عالم جان ز تو معطر
ای شخص تو عصمت مجسّم / و ای ذات تو رحمت مصوّر
بی یاد تو ذكرها مزوَّر / بی نام تو وِردها مبتـَّر
خاك تو نهال شاخ طوبی / دست تو زهاب آب كوثر
ای از نفس نسیم خلقت / نُه گوی فلك چو گوی عنبر
از یَعصِمكَ الله اینت جوشن / وزیغفرك الله آنت مغفر
تو ایمنی از حدوث گو باش / عالم همه خشك یا همه تر
تو فارغی از وجود، گو شو / بطحا همه سنگ یا همه زر
طاووس ملائكه بَریدت
سرخیل مقرّبان مُریدت

ای شرع تو چیره چون به شب روز / و ای خیل تو بر ستاره پیروز
ای عقلِ گره گشای معنی / در حلقه ی درس تو نوآموز
ای تیغ تو كفر را كفن باف / نعلین تو عرش را كُلـَه دوز
ای مذهب ها ز بعثت تو / چون مكتبها به عید نوروز
از موی تو رنگ كسوت شب / وز روی تو نور چهره ی روز
حلم تو شگرف دوزخ آشام / خشم تو عظیم آسمان سوز
ماه سر خیمه ی جلالت / در عالم علو مجلس افروز
بنموده نشان روی فردا / آیینه ی معجز تو امروز
ای گفته صحیح و كرده تصریح
در دست تو سنگریزه تسبیح

هر آدمیی كه او ثنا گفت / هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت
خود خاطر شاعری چه سنجد؟ / نعت تو سزای تو خدا گفت
گرچه نه سزای حضرت توست / بپذیر هر آنچه این گدا گفت
هر چند فضول گوی مردی است / آخر نه ثنای مصطفی گفت؟
در عمر هر آنچه گفت یا كرد / نادانی كرد و ناسزا گفت
زان گفته و كرده گر بپرسند / كز بهر چه كرد یا چرا گفت؟
این خواهد بود عُدّت او / كفاره ی هر چه كرد یا گفت
تو محو كن از جریده ی او / هر هرزه كه از سر هوا گفت
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت

گفته میشه اون بیتی که برجسته کردم بهترین بیت این شعره از نظر مضمون
همچنین میگن در عربی بهترین نعت پیامبر قصیده برده بوصیری هست
 
پاسخ : اشعار مذهبی

این شعر «علی ای همای رحمت» از شهریاره( x: )!

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوشت عهد بندد زمیان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که زکوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آنکه شاید برسد به خاک پایش
چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

زنوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
 
Back
بالا