• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره واژه‌نما

عشق
بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت
عاقبت چرخ حسود این عشق را ا زما گرفت
عشق

عصای دست من عشق است ؛ عقل سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیه گاهش را نگه دارد
 
در این سینه دلی دارم که او گم گشته در صحرا
نه راه از چاه بشناسد نه سمت و سوی مقصد ها
دل

خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
 
بیرون
در این دنیا کسی جویم که بیرونش درون باشد
اگر دائم غزل خواند دلش مانند خون باشد
خون

خون بود شرابي كه ز ميناي تو خوردم
غم بود نشاطي كه به دوران تو كردم
 
نشاط
نشاط زندگانیم مرور خاطرات شد
زمانه ای که آرزو به خواب دیده میشود
زندگاني

از زندگانيم گله دارد جوانيم
شرمنده ي جواني از اين زندگانيم
 
جوانی

به روزگار جوانی درود باد درود
که دوره خوش من دوره جوانی بود
روزگار

روزگاریست در این تاریکی رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند لیک پاهایم در قیر شب است
 
روزگار

روزگاریست در این تاریکی رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند لیک پاهایم در قیر شب است
بانگ
از نو بخوانید عاشقان بانگی ز نو باید نمود
کامشب بیاید آنکه اش لیلی و شیرین هم خمود
 
مجنون

دل داده ام بر باد بر هرچه بادا باد
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد
فرهاد - شيرين
غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
 
یورکا یورکا!
فرهاد - شيرين
غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
خون

این چه تیغی است که در هر رگ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خون منی ، بهتان نیست
 
یورکا یورکا!

خون

این چه تیغی است که در هر رگ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خون منی ، بهتان نیست
تیغ
تیغت رها کن لحظه ای! سنگی فکن در چشمه ای!
بشنو صدای آب را ! کین است رسم زندگی.
 
تیغ
تیغت رها کن لحظه ای! سنگی فکن در چشمه ای!
بشنو صدای آب را ! کین است رسم زندگی.
آب
.
آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست
گفتی میان آتش و آب است نسبتی
.
(دلفین ها هم پرواز می‌کنند)
 
عاشق

ای شما ای تمام عاشقان هرکجا
از شما سوال میکنم نام یک نفر غریبه را
عاشق
.
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد

ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست ...
 
Back
بالا