{روز اول مهر - حیاط مدرسه} - آزیتا تو که باز قد کشیدی دراز شدی! + - بیچاره خونوادت هی باید پول پارچه لباساتو بدن ^^ [و آزیتا به مخاطب نزدیک می شود و شانه های نحیفش را با دست های درشت خود حسابی مشت و مال می دهد...] - آی... نکن...غلط کردم... آخ ...کشتیم... (و این سناریو هزاران بار اجرا شده!)
(غروب - خارجی - توی ماشین) -درو ببند موتور نزنه بهش کنده شه. +این دوچرخه‌س. /: -دیگه بدتر میخوره زمین یه چیزیش میشه. -پسرعمومه ها. چیزیش نمیشه. /: +خب پسرعموت باشه هالک که نیست. |:
امروز صبح مامانم داداشمو برده تست سنجش، بعدشم واکسن سه گانشو زده و خب تا الان درد داشته و با مسکن یه کم آروم گرفته. فرداد: مامان چرا منو بردی اونجا مامان: چرا هی این حرفو تکرار میکنی...بهش فکر نکن. فرداد:خب نمی تونم ذهنمو خالی کنم. من: بعضی وقتا شک میکنم که 5 سالش باشه.
(من:__)، (اون:+) __شاید بهتر باشه خودت باشی،شاید بهتره این نقابا رو بذاری کنار و بشی همونی که به خاطرش آفریده شدی... +من هیچ وقت آفریده نشدم. __آهان،از اون لحاظ داری میگی!...خب پس بشی همونی که به خاطرش به وجود اومدی، عاقا اصن بشی همونی ک به خاطرش به دنیا اومدی هرچند به نظر من "همونی که به خاطرش آفریده شدی" قشنگ تر بود. +نه نبود. اصلا! __چرا بود. البته برای من که هیچ فرقی نداره. در نظر من، تو هم آفریده شدی، هم به وجود اومدی و هم به دنیا اومدی...=) +...من...هم به وجود اومدم، هم به دنیا اومدم و هم آفریده شدم...چه قشنگ! *-* __ =)
__میشه ی چیزی بگم؟ +بگو. __اوا یادم رفت +اشکال نداره پس من ی چیزی میگم. __باشه بگو. +عه...منم یادم رفت! + __صبر کن الان یادم میاد. +(صبررررر) ___نه یادم نمیاد مثل اینکه =| +ولی من حرفم یادم اومد. __بگو. +
-من درد دارم +منم درد دارم -درد خودتو با من مقایسه نکن +من تو دلم درد دارم یه چرتی گفتم ولی خودم کیف کردم
... -میخوام دیرویت و اشتوتگارت خونه بخرم +جراح ک شدی میخریشون P.S:زندگی دستِ آدمایی عه ک تو اوجِ نا امیدی خیلی جدی بهت امید میدن نه اونایی ک فقط بلدن بهت برینن و حالتو بد کنن و ایگنورت کنن!
معلم علوم: ما از هر چیزی باید نتیجه بگیریم. مثلا وقتی من این کاغذو پاره میکنم، چه نتیجه ای میگیریم؟ من: کاغذ پاره شد:/ بچه ها: هرهرهر :////////
رفته پیش دبستانی بهش سوره ناس ـو یاد دادن،اومده خونه بهش گفتن بخون.گفته: اَغوذُ ناس............(یه عالمه فکر کرده) شاهزاده ناس (((: (درستش مَلِک الناس عه،این شنیده ملکه ناس بعد تو ذهنش ملکه رو با شاهزاده مساوی قرار داده گفته شاهزاده ناس) ______ یکی دیگه ازین فسقلیا رفته مهد بهش حدیث یاد دادن،گفتن بخون،گفته: و بالوالدینِ الساآنا ... (و بالوالدین احسانا ) لامصب تهاجم فرهنگی علم معارف در کودکانم تحت الشعاع قرار داده
من:ولی چرا همیشه اینجوری میشه؟ چرا آدما زود خسته میشن از من؟ + ۱/ شاید خسته نمیشن خستشون میکنی با رفتارات ۲/ شاید مدلت این شکلیه و به چپت که خسته میشن من:هردوش غم انگیزه
دختر دختر عمه ام اومده خونمون میگه بیا ریاضی یادم بده ! بعد از سمت چپ زیر هم نوشته که جمع کنه... من : ببین باران میخوای 5000 رو با 740 جمع کنی باید از سمت راست بنویسی عددا رو نه از سمت چپ! باران : ببین اشتباه میکنی . 7 باید با 5 جمع شه . 7 هنوز اونقدر بی معرفت نشده که بزاره بره ! میفهمی؟ من : : / ...
- ولی میتونیم یه چیز فرضی در نظر بگیریم شاید اینجوری هدفمندتر زندگی کنیم +هدف؟ هدف من محبته -دوست دارم لبریز از محبت کردن به دیگران بشم -تصورات ی بچه‌ی کم سنه از زندگی همین محبت. -اگه به سمت درستی سوق داده نشه ، سرچشمه ی دیوانگیه +میتونه باشه ولی برا بزرگا هم هست -بزرگا گه زیاد میخورن راجب محبت‌هاشون آه-_- +زیاد می خورن؟ -اینو که میگی میخوام پنجره رو باز کنم و بپرم وسط خیابون +ضربه میبینن؟ +چرااا -____- -زیاد میخورن و استفراغ‌هاش رو رو ما می‌ریزن(((: محبتِ فیک. محبتِ فیک نسنجیده ی بچگانه محبتِ فیک منفعت طلبانه ی بزرگانه +ببین اصلا کمه اونی که محبت کنه که فقط محبت کنه - آه احساس میکنم دوست دارم تو این سرما پنجره ها رو باز کنم.-. به ظن عموم، احمقه دیروز داشتم با ی زن سی و چن ساله حرف میزدم. [پارازیت] زنه ۳۵ ساله چی میگفت؟-_ +چی میگفت؟ -زنه میگفت اولش راجب مولانا گه میخورد/: کلن ولی مسئله‌مون رسید به رفتار آدما -___- و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که اگه قرار بوده چن تا بچه مذهبی بار بیارن که خدا پیغمبر حالیش باشه بهتر بود از همون اول یادِ بچه‌ها میدادن خدا کیه و این محبت شکل می‌داد بندِ سفت و سخت مذهب رو +ولی درست یاد ندادن -اجباراتی ک این شکلی نیستن نازیبا بنظر می‌رسن چیزی ک تو بخاطر عشق انجامش میدی با چیزای دیگه ک صرفن ی وظیفه ی تحمیل شده توسط ی هویت تحمیلی دیگست متفاوته +باید میزاشتن از همون اول خود آدم انتخاب میکرد تا تحت فشار قرار نگیره که در تهایت تو هرکاری هم بکنی -و در آخر به این نتیجه رسیدم ک نتیجه باید یک چیز باشه "محبت" رو دوست داشته باشم ولی خب خیلی وقتا از محبت گل ها خار میشه نه؟ +اوهوم ولی اونی که محبت کردن رو میخواد به این چیزاش فکر نمیکنه -به از دست دادن دیگران هم؟ +چجوری -محبت زیادی باعث میشه دیگران احساس کنن دیگران بهشون نیاز دارن +معمولا اونی که محبت میکنه ضرر میبینه قبول دارم -ریدم به جمله بندی‌هام‌ها-_- +ول کنا -__- -سیاست چیز نفرت انگیزیه +اوهوم
_چه خبرا؟ ع بیمارستان اینا +هیچی سلامتی _میری هنو ؟ +نرم؟ _بگم نری تو که میری بالاخره +(وات د فاک گویان در دل) نه تو بگی نمیرم ^^ _منم باور کنم؟ +هر طور دوست داری _یعنی راس میگی؟ +خب عاره _واقعا گلم؟ +اوهوم _یعنی خوشحال باشم؟ + نمی دونم _هستم خیلیییی شدددم + نرم؟؟ _برو گلم لذیذ دلم (استفراغ) + مرسی که اجازه دادی ^^ _مسخرم میکنی عزیزم؟ + پ ن پ -___- احمق **************** _ با پسرا حرف نزن جوابشون هم نده + (چششششم گویان در دل ،بلاک میکند و جوابش را نمیدهد )
