دسته: سیاست

ما چیستیم ؟

چند روزی بود که افکارم دو گروه بودند : سیاه و سپید ! افکار سپید ِ افسار گسیخته ام همچون گرگان سپیدی در ژرفنای افکار سیاه می جهیدند و نوری ، هرچند کم سو ، با خود به ارمغان می آوردند . البته دوام نورشان زیاد نبود . سیاهی ها نیز دست روی دست نمی گذاشتند : محو می کردند . پس زمانی که افکار سپیدم را به تنهایی در خلوتی می یافتند ، محو می کردند ، چنان که دود سفیدی در فضا گم می شود . پلیدی من را فرا می گیرد . هر روز بر عدد افکار سیاهم افزوده می شود . سیاه می شوم . تیره می شوم . مانند کاغذی سفید می ماند : نققاشی ذغالش را بر کاغذ ذهنم می کشید !

از تیرگی های ذهنم غول هایی می ساختم و از پیش بیشتر سپیدی ها را محو می کردم : آن ها نیز افسارشان گسیخته بود . چه بسا در حدود افکارم نمی گنجیدند : ذهن دیگران را نیز سیاه می کردند . تبلیغ می کردند . محو می کردند . نابود می کردند . جادو می کردند . اجازه ی ورود افکار پاک را نمی دادند . بسیار تلاش کردم . مضحک بودند . اگر چه فکری سپید به ذهنم می آمد ، دوام نمی آورد : بر ضد پاکی ها ! چنان قدرت ، ناپاکی هایم را فرا گرفته بود که از پاکی ها نیز در مقابل خویش استفاده می کرد .
(بیشتر…)

زندانی ساخته اند

رییس جمهور جدید ایران رو می دیدم که از تلویزیون نمایش می داد… هنوز مثل چندین سال قبلش حرف هایی می زد که اصلا با ساختار جملاتش مشکل داشتم … گفته بودم 12 سال بعد بنده رییس جمهور ایران خواهم بود.. بعد از تحصیل هم به دنبال کار در شهرداری ای خواهم بود تا به این مقام برسم … لحظه ای فکر کردم اگر تا 12 سال آینده من نباشم ؟! چو ایران نباشد تن من نیز ایضا !
ایده ی بهتری به ذهنم رسید…
سر کوچه رییس جمهور عزیز می خوام برم مشغول کار بشم… کاغذ پاره که برای کارکدن مهم نیست.. هم محله ای می شویم و شاید خدا خواست و.. تورم را با یک رقم حص خواهم کرد.. تهدید جنگی نخواهد بود و اشتغالم تضمین شده..
از اینجا می روم.. ریاست جمهوری نخواهد بود که نقشه ای بکشم برایش..
– نظر تاسیس نهاد جدیدی: «دروغ و آمار»
خودم هم سخن‌گویش می شوم.. رییسش هم رییس مردم! هرچه فکر کردم دیدم سخن‌گوی دولت نمی شم؛ چون همسری به خوبی «…» نمی یابم!
پس یا باید کوچ کنم به محله ای جدید یا نهاد جدیدی تاسیس شود برای اشتغالم. شاید کوچ برای تاسیس تیری باشد به همه نشان های موجود..

باید از این زندان کوچ کنم.. ولی چگونه !؟

پ.ن: از این ناراحتم که مادرانمان کم رنگ شده اند ظاهرا ! اما شاید مادران ما نیز نگران فرزندان فرزندانشان باشند …

مردم ما

گالیله را بردند داخل کلیسا، برای محاکمه. شاگردانش پشت در ایستاده بودند تا استادشان را ببینند که پیروز مندانه حرف خود را به کرسی می نشاند.

کشیشان گفتند یا حرفت را پس بگیر و بگو زمین گرد نیست یا در حیاط کلیسا آتشت می زنیم.

پس از رد و بدل شدن چند جمله، گالیله گفت: بسیار خب، حرفم را پس می گیرم. زمین گرد نیست.

وقتی گالیله از کلیسا بیرون آمد شاگردانش با خوش حالی به سوی او آمدند و گفتند استاد آیا پیروز شدید؟

گالیله نگاهی به آسمان کرد و گفت نه، زندگیم را نجات دادم و حرفم را پس گرفتم.

شاگردان گالیله که انگار تمام امید هایشان از بین رفته بود، با بی ادبی آب دهان خود را روی زمین انداختند و گفتند: بیچاره ملتی که قهرمان ندارد.

هنگامی که میرفتند، گالیله خطاب به آن ها گفت: بیچاره ملتی که به قهرمان احتیاج دارد.

پ.ن: این داستانی بود که معلم درس دین و زندگیم آقای عقیل فردی سر کلاس تعریف کرد. حال و هوای امروز ملت رو دیدم و گفتم این داستان رو بنویسم.

|+|

سکانس طلایی

3کانس دوم:آفتاب هنوز کامل فخرفروشی نکرده؛ هوا قابل تحمل و نسبت به چند ساعت بعدتر، خنک تر است. حوض آب ِ بی آب ِ جلوی CT؛5 آدم منتظرند تا ما هم همراه ایشان دور یا لبه ی حوض بشینیم . دست چپ بنده، یکی از دوستان و فحش به اونی که باعث شد این سکان جان بگیره …

3کانس یکم: ساعت 3 و 3ده دقیقه، 3نفر کف اتاق و 3نفر رو کاناپه ولو شده بودن؛ درحال حرف زدن در مورد چیزی هستند. زیادی ملت درمورد حاشیه حرف می زنند … اصلا نمی تونم درک کنم تفاوت حرف هایی که گفته می شه و اونایی که نمی شه، چیه!

– وحید! بحث سر چی هست ؟!

دوباره سوال می شه و حرف ها قاطی …

– میوه بخورین بابا !

3کانس چهارم: بچه ها از اتوبوس پیاده می شن و از همون اول در جذب توجه موفق بودن … کمی با شک قدم بر می داریم …

3کانس پنجم: بالای حراست، لب پله ها، 11تا دانشجو؛ به هر حال خوب نیست زیاد بایستیم؛ بالاخره پای آدم درد میاد!

3کانس شش: کمی هوا خنک تر از جلوی پله هاست … کمی کم نور تر … بچه ها در حال عوض کردن لباس .. بدنبود … لذت بردیم!

3کانس هفت: بازبینی 3کانس3 که دیده نشد و نوشته نشد؛ 12 نفر توی اتوبوس نشسته اند… یک نفر راننده و شش نفر به جز یکی در حال غز زدن؛ یک نفر خسته شده از دست غر زدن بقیه شروع می کنه به حرف زدن:

– خوب که چی ؟! کاریش می شه کرد ؟!

– نه !

– پس ازش لذت ببرید !

تیتراژ : تهیه کننده و کارگردان هرکی می خواد باش! لذت بردم یا نه؛ این مهمه !

به موسوی رای می دهم زیرا ….

آزادی آن آزادی است که بگویی 2+2 می شود چهار ( 1984 – جرج ارول )

یک ماه و چند روز دیگر چهار سال از روزی که برای اولین بار در زندگی خویش به پای صندوق رای رفتم و اولین رای زندگی ام را به محمود احمدی نژاد دادم میگذرد . آنروز که این رای را دادم میدانستم که احمدی نژاد جام زهریست که هشت سال پیشرفت اصلاحات را بر فنا می دهد . می دانستم آزادی های اجتماعی کم کم به سمت صفر می رود و می دانستم که مملکتی با 16 سال زحمت بعد از جنگ ساختند نابود می شود . اما آنروز رای دادم به امید آنکه مردم از خواب غفلتی که در آن فرو رفته اند بیدار شوند . اینک روز با 4 سال تجربه بیشتر بازهم به پای صندوق رای می روم . اینک روز می دانم که توده چیزی را به خاطر نمی سپارد و تنها حال است که باقی میماند . اگر کسی می خواست پند بگیرد از مصدق ها ، 18 تیر ها ، قتل های زنجیره ای ، انقلاب اسلامی و دیگر وقایع پند گرفته بود . این قشر روشن فکر است که به این مسائل می اندیشد و توده را تنها فکر شکم است .

کمتر از یک ماه دیگر باز به پای صندوق رای خواهم رفت و این بار به مهندس میر حسین موسوی رای خواهم داد . نه چون دانشجو شده ام و موج دوم خرداد مرا گرفته است . خدا را شاهد می گیرم که از منتقدان جنبش موسوم به اصلاحات بوده ام و هستم . به موسوی رای می دهم نه چون خاتمی حامی اوست به موسوی رای می دهم چون موسوی امید یک ملت است و امید ملت نباید بمیرد .

ترس از احمدی نژاد از نظر من دلیلی کافی است برای حمایت از موسوی . احمدی نژادی که افتخارش کردان است که آنقدر شرف نداشت که مانند یک مرد استعفا دهد . ترس از احمدی نژادی که جانشینش برای کردان صادق محصولی کاخ نشین بود . ترس از احمدی نژادی که یک ملیار دلارش گم شد و ککش هم نگزید . هنوز تلخی آنروز را که در خوابگاه های علم و صنعت پول نقد پخش کردند به عنوان عیدی در یادم مانده است . تلخی سیب زمینی گندیده که تازه است .

آیا انقدر شعور مردم پایین آمده است که با چند ده هزار تومن پول نقد ، با چند ده کیلو سیب زمینی گندیده وبا پخش پرتقال ، شرف خود را می فروشند ؟ پس رجایی ها ، همت ها ، باکری ها ، جهان آرا ها کجا رفته اند ؟ پس کجا رفته اند امثال مصدق که برای وطنش ایستاد در برابر شرق و غرب ؟ کجا رفته خوش فکرانی چون شریعتی ، بهشتی ، مطهری و طالقانی که افکارشان انقلابی آفرید که نه وام گرفته از کمونیست شرق بود و نه نوکر امپریالیست غرب ؟ آیا مرده اند همه ؟ چه کسی کشتشان آیا ؟

به موسوی رای می دهم که موسوی بوی آن زمان ها را می دهد . به موسوی رای می دهم که موسوی مردی بود که با نفت 8 دلاری ، 8 سال جنگی را جمع کرد و 8 سال ملمکتی را اداره کرد بی آنکه صدای کسی در آید . شاید بگویید 20 سال پیش بود و موسوی 20 سال است سکوت کرده است و از سیاست دور بوده است . موسوی هیچ وقت از سیاست دور نبود . شاید در جلوی پرده نبود و شعار نمی داد مانند خیلی ها که خود را با شعار هایشان مطرح کردند . اما فراموش نکینم مردان بزرگ سیاست در پشت پرده تاثیر گذاری خود را دارند . فراموش نکنیم موسوی مردی بود که در این سال ها از شایعه کاندیدا شدنش پشت رقبا می لرزید . فراموش نکنیم روزی که گفت می آید ، احمدی نژادی که از کسی حتی هاشمی رفسنجانی نمیترسید بر خویشتن لرزید . اگر نترسیده بود که روز نامه های حامیش ، سایت های خبریش و صدای و سیمایش چنین سعی در تخریب مردی نمی کردند که سال ها هم رزم امام بوده است .

اگر هم رزمان موسوی زنده بودند ، اگر بهشتی بود ، مطهری بود و طالقانی بود آیا امثال محمود احمدی نژاد جرات می کردند امروز از نام خط امام سواستفاده کنند ؟ احمدی نژاد اول انقلاب کجا بود ؟ هشت سال جنگ کجا بود ؟ آیا این مرد امام را دیده است که امروز نام از خمینی می برد ؟

موسوی مرد عمل است . نه شعار می دهد ، نه وعده و وعید . نه صدایش را بلند می کند و نه سعی در تخریب کسی دارد . هنوز به خاطر دارم روزی را که جمعی 5000 نفری از حامیانش داشتند شعار مرگ بر دیکتاتور می دادند و مجری خواهش کرد شعار مرگ ندهیم که موسوی با مرگ مخالف است . امروز پشیمانم که به کار خود ادامه دادیم . انصافا شعار سلام بر خاتمی ، درود بر موسوی هم انرژی مثبتش بیشتر است و هم چهره ی موسوی را بهتر نشان می داد . اگر نقد می کند دولت را ، نقدش منصفانه است ؛نه مانند کروبی که احمدی نژاد را عامل اسرائیل معرفی می کند . حرف هایش بر آمار متکی است و نه بر حرف های عامه پسند . چه قدر شعار های انتخاباتی کروبی مرا یاد حرف های احمدی نژاد می اندازد .

موسوی حیف بود که کاندیدا شد ، او برای زمان ما خیلی خوب است ، کاش به سکوتش ادامه می داد . کاش می گذاشت ملت به همان خاطرات خوش آن دوران دل خوش کنند . کاش می گذاشت که هر انتخابات از شایعه ی آمدنش موجی امید به ملت دمیده شود و از خبر نیامدنش انتظار برای حضورش . می ترسم که این مردم فریب این دولت ملت فریب را بخورند و رای خویش را به چند کیلو سیب زمینی بفروشند.

حال که موسوی آمده است وظیفه ی ماست حمایتش کنیم و وظیفه ی ماست که همه ی تلاشمان را در راه پیروزیش انجام دهیم . فراموش نکنیم که اگر خاتمی امید قشر روشن فکر جامعه است ، موسوی امید یک ملت است .

چند نفر را می شناسیم که روزی حکومت این مملکت را داشته اند و مردم از آنها متنفر نیستند ؟ هاشمی ؟ پس چرا نه به مجلس رفت و نه رئیس جمهور شد ؟ خاتمی ؟ راست گفت که برادری که گفت احمدی نژاد کفاره ی اشتباهات خاتمی است . احمدی نژاد ؟ نصر من الله و فتح قریب …

ما که با خاطر نمیاوریم دوران موسوی را ، اما از پدرانتان و مادرانتان بپرسید موسوی که بود و چه کار کرد . موسوی انقدر بزرگ بود که وقتی دید در برابر مخالفان کاری از دستش بر نمی آید استعفا داد و انقدر بزرگتر بود که امام به کارش برش گرداند و خواسته هایش را بر آورده کرد . در تاریخ معاصر تنها چیزی که در این حد به یاد می آورم استعفای مصدق بود در برابر محمد رضا پهلوی .

بیایید رک حرف بزنم ، نمی توان از موسوی انتظار داشت که در چهار سال آزادی بر قرار کند در حد آزادی های غربی ، نمی توان انتظار داشت نظام جمهوری اسلامی را از ریشه بر کند و مفهوم ولایت فقیه را منقرض کند . انتظار نداشته باشیم بیاید حجاب را بردارد و یا برابری زنان و مردان را کامل اجرا کند . اما موسوی یک قدم است در راه پیشرفت و تعالی ، همان طور که خاتمی بود ، انقلاب بود ، مصدق بود و مشروطه بود . برای رسیدن به کمال در این کشور باید حالا حالا ها امسال موسوی ، خاتمی ، خمینی ، شریعتی ، بهشتی ، طالقانی ، مصدق ، کاشانی ، مدرس ، رضا شاه ، ستار خان ، باقر خان بیایند و بروند . باید بسیاری از ما و فرزندان ما کشته شویم و فراموش شویم . آزادی مجانی به دست نمی آید اما اگر تلاش کنیم روزی بدست می آید . موسوی تنها یک قدم است ، همین…

پی نوشت : چند وقتی بود اینجا را تحریم کرده بودم ، دوستان خواهش کردند قرار شد هر از چند گاهی اینجا هم بنویسم . بنا بر دلایل شخی تصمیم گرفتم از نام حقیقیم در این مکان استفاده نکنم ، هر چند که فهمیدن آنکه که هستم ، کار راحتیست . اگر بر پست کسی آمدم شرمنده . طول می کشد دوباره  به این مکان و رسوش عادت کنم .