نویسنده: م‍‌همّد بذرکار

چند بند مرتبط

به انتظار تو نه نشستم/نشسته بی امیدم/بایستم و بدانم/دوباره بلکه بیایی
نمی دونم چرا جدیدا سرعت اطراف بیشتر شده و من نشسته ام و نگاه هم نمی کنم. نگاه نمی کنم تا شاید به خودم نیام!
استفاده از علامت تعجب. یه نوع انتقال احساسه؟! شاید یکی از نشانه هایی که در نوشتار احساس رو می رسونه علامت تعجب باشه و چقدر من بی احساس از این احساس استفاده می کنم!
از قدیم گفتن اون چیزی رو که جوون توی آینه نمی بینه، پیر توی خشت خام نمی بینه که! چون وقتی آدم به سالخورده می شه، هم سیر می شه و هم چشمش ضعیف می شه! گیریم تجربه اش از جوون بیشتر، ولی چشمش که ضعیف تر!
می گن جدیدا هم می گن آنچه که شاگرد در تخته نمی بیند، استاد در ماژیک می بیند! مخصوصا اگه استاد فیزیک 1 جناب ارباب باشه!
(فکر توطئه و ربودن ماژیک از دست ایشون بس فساحت داشت که از ذکرش در خارج از پرانتز معذوریم!)
ب‌ن‌ام! به اول هر قسمت که نگاه می کنم این حرف ها رو میبینم! کنار هم می ذارم می شه بنام. اصوالا اول متن باید نوشت بنام خدا
خدیدیم! خیلی هم خندیدم! یکی از دوستان بعد چند روزی از دانشگاه ت‌شریف فرما شده بودن مدرسه و همدیگه رو دیدیم. اول که رسیدیم به نحوه بقل کردن و روبوسی خندیدیم! به هم خوابگاهی هاش هم خندیدیم. مشهدی + شیرازی + لر! فکر کنین با این بشر که دوست من هست یه جا باشن و در مورد یه چیزی حرف بزنن که هر کدوم یه تلفظی ازش دارن و هیچکی نفهمه اون یکی چی می گه و این دوست من حرف همه رو بفهمه و به همه بخنده!! من هم به اون! و البته بی خود می کنی به بقیه می خندی! با بقیه اگه وقت داشتی بخند.
جدیدا جوانان اونطرف خشت خام رو هم می بینن. کلاس های نقشه کشی صنعتی برای افزایش این توانایی است. بگذریم از این که جوان کم تجربه اونجاهایی رو که نمی بینه، ولی می دونه که هست، خط چین می ذاره و جرات نداره به صراحت اعلام کنه!

پ.ن: هیچ گونه برداشت و کاشت سیاسی و اجتماعی ننمایید! از لطف شما مجبورم متشکر باشم..

تولد بی شکوه

امروز داشتیم از دانشگاه در می اومدیم.. قبل از این که بیایم بیرون لازمه بگم رفته بودیم تربیت بدنی که اونسر دانشگاه هستش.. می خواستیم از دانشگاه در بیایم که دیدیم کنار در یه اتوبوس هست و بقیه دارن سوار می شن. ما هم فکر کردیم می ره توی شهر و با پنج/شش نفر دوستان ریختیم توی اتوبوس. بعد از پنج دقیقه با تعجب دیدیم اتوبوس توی شهر نمی رفته! پیاده که شدیم دیدیم جلوی مسجددانشگاه که بالاتر از تربیت بدنی و استخرش هم هست واستادیم!! (شاید خوب بوده روز آخر ماه رمضون رو می رفتیم مسجد!)
{البته وقتی از اتوبوس پیاده شدیم به شدت خندیدیم! اینقدر که به نماز اول نرسیدیم :دی}

امروز نهم ِدومین تیرماه سال نوآوری و شکوفایی است!
لازم نیست من تاریخ اعلام کنم؛ من حسرت تابستون رو ندارم.
نمی خوام شکوه کنم، غم ها رو تازه کنم
نمی شه تازه نبود، تراوت را نستود
نمی خوام خسته باشم
نمی شه خوب نشه زود!
برای تغییر رویه نگاه می کنم به تقویم. توی دهم، یازدهم، دوازدهم تیر اسم کسی رو نمی بینم؛ تولدش رو تبریک می گم!!

خشکسالی قبل از بیست و یازدهم

قلمم
با خشکی مغز خودش باز مرا می خواند
تنگی ذهن مرا، خوب که نیست، می داند
قلمم قدر شناس است، من این می دانم
چه کنم ،من نشناسم، که این می داند ؟
خیلی وقت بود که حرفی از قلمم نشده بود. خیلی وقت بود که آبیاری نشده بود. کم کم داشت خشک می شد.
اتفاقا خیلی وقت بود عادت کرده بودم بشنوم امروز بیست و [چندم] شهریور است! برا همین فکر می کردم حالا باید تاریخ بیست و دهم یا یازدهم باشه. یه لحظه خیلی حالم گرفته شد وقتی فهمیدم بیست و چندم تموم شده! شهریور تموم شد.
خوشبختانه الان مجبور نیستم برم دانشگاه؛ ولی دوستام، که جاهای دیگه ای بودن، رفتن و از حرف های اونا فهمیدم شهریور تموم شده. چه حیف که تموم شده و چقدر خوب که فهمیدم!
من دوست دارم تابستون رو از اول شروع کنم؛ از تیر! البته تیری که توش کنکور و بی خبری از دنیا نباشه. پس، فردا که بیست و یازدهم شهریور هست رو پیش خودم یکم تیر در نظر می گیرم؛ یکم تیر!
باشد که ارزش وقت بدانم و از دگرسو زندگی ارج نهم!