نویسنده: محمد

فریناز کوشانفر؛ نخبه‌ای که قراربود ماری کوری ایران شود

فریناز کوشانفر فارغ التحصیل سمپاد - فرزانگان تهران
فریناز کوشانفر فارغ التحصیل سمپاد – فرزانگان تهران

هشت سال پیش زمانی که سی سال بیشتر نداشت بر صندلی استادی دانشگاه رایس (یکی از مهم‌ترین دانشگاههای ایالت تگزاس) نشست.

یک سال پس از شروع کارش به خاطر طراحی نوعی از میکروتراشه ها جایزه مخترع جوان سال دانشگاه ام آی تی (TR35) را ازآن خود کرد و سال ۲۰۱۱ به عنوان یکی از نخبگان علوم جدید و مهندسی از دست اوباما جایزه گرفت. این ها تنها جوایز، فریناز کوشانفر نیستند. فهرست جوایز و تشویق هایش آنقدر عریض و طویل است که خودش هم همه آنها را به یاد ندارد.

فریناز کوشانفر ۱۵ سال پیش و پس از دریافت مدرک لیسانس الکترونیک از دانشگاه صنعتی شریف برای ادامه تحصیل به امریکا امده است با این همه یک ایرانی تمام عیار است این را از تی شرت طرح نیمانی‌اش که منقش به خط فارسی است، می توان فهمید. درطول مصاحبه حواسش جمع است که از کلمات انگلیسی استفاده نکند و موقع سفارش نوشیدنی بدون مکث چای را انتخاب می‌کند.

برای او ایران و آمریکا فرق چندانی نداشته هم در ایران در بهترین مدارس و دانشگاهها درس خوانده و شاگرد اول بوده و هم در آمریکا.

او دانش آموز مدرسه فرزانگان تهران متعلق به استعدادهای درخشان بوده و پس از گرفتن لیسانس از دانشگاه صنعتی شریف مقطع فوق لیسانس را دررشته برق و کامپیوتر در دانشگاه یو سی ال ای کالیفرنیا می گذراند و برای مقطع دکترا در همین رشته راهی برکلی می‌شود. در دانشگاه برکلی آنقدر واحد امار و ریاضیات برمی‌دارد که همزمان با گرفتن دکترا، فوق لیسانس امار و احتمال هم می‌گیرد. او می‌گوید: «هر چیزی که یاد می‌گیریم وفکر می‌کنیم به هیچ دردی نمی‌خورد یک روز به کارمان میاید. این را با همه وجود درک کرده‌ام و هر روز به خودم یاداوری می‌کنم که هرچیزی امروز یاد بگیرم، روزی به دردم می‌خورد.»

فریناز کوشانفر در ویکی پدیای فارسی اهل ایذه معرفی شده. این موضوع در سایت های مختلف فارسی که اخبار موفقیتهای او را منتشر کرده‌اند بارها ذکر شده است. وقتی اسم ایذه را می‌اورم . فریناز می‌خندد و حکایتی عجیب ولی واقعی تعریف می‌کند و ایذه شهری از خوزستان سوژه آغاز گفت و گوی ماست در کافه‌ای ایتالیایی در شهر هیوستن امریکا.

از ایذه تا هیوستن چقدر راه است؟

من متولد و بزرگ شده تهران هستم اما بعد از گرفتن جایزه مخترع جوان از «ام آی تی» مطالبی درباره این که در ایذه به دنیا امدم در ویکی پدیای فارسی و اینترنت منتشر شد. در نگاه اول تصورم این بود که کسی مرا اشتباه گرفته چون غیر از خودم، مادرم هم تهرانی است و پدرم اهل شمال است و من اصلا با این شهر قرابتی ندارم. اما داستان به همین جا ختم نشد. باور کنید چند سال است که مدام از آدرس ایمیل‌های مختلف روزی چند ایمیل دریافت می کنم که در آن نوشته: شما از افتخارات ایذه هستید و باید برای خدمت به شهر خودتان برگردید.هر چقدر توضیح می‌دهم فایده ای ندارد. حتی در ویکی پدیا هم چند بار اطلاعاتم را ویرایش کردم اما از انجا که سیستم ویکی پدیا اجازه اصلاح اطلاعات را میدهد دوباره به اطلاعات من شهر ایذه اضافه می‌شود. اهل ایذه بودن اصلا بد نیست اما این موضوع زمانی جنبه «بد» پیدا می کند که شکل آزار و اذیت به خود می‌گیرد. الان فرد یا افرادی که من اصلا نمی‌دانم خودشان اهل ایذه هستند یا خیر؟ انگار توضیحات من را نمی‌بینند و با پافشاری اصرار دارند حرف خودشان را بزنند. حرفی که اگر واقعیت داشت یا از روی سهو زده می‌شد، مهم نبود اما وقتی جنبه آزار می‌گیرد، ناراحت کننده است.

روزهای جنگ و مدرسه

وقتی کلاس اول دبستان بودم، جنگ شروع شد. هیچ وقت تصویر تهران دوره جنگ را فراموش نمی‌کنم. انگار استفاده از لباس های مشکی و سرمه‌ای و رنگهای تیره فضیلت محسوب می‌شد. سال اول راهنمایی وارد مدرسه فرزانگان شدم. فضای جامعه در مدرسه کاملا منعکس شده بود. آن زمان مدارس غیر انتفاعی و دولتی در تهران هنوز متولد نشده بودند. فرزانگان از نظر علمی پیشرفته تر از بقیه مدارس بود. بیشتر معلم‌ها فوق لیسانس داشتند واز همان دوره راهنمایی درس علوم ما را به سه بخش شیمی، فیزیک و زمین شناسی تقسیم کرده بودند. برای هرکدام از این دروس ما معلم جدا داشتیم. به صورت عملی دروس را تمرین می‌کردیم مثلا حیوانات را کالبد شکافی می‌کردیم یا برای شناخت دقیق گیاهان به باغ گیاهشناسی می‌رفتیم اما برای همه ما که دبستان را در مدارس معمولی گذرانده بودیم. فرزانگان خفقان عجیبی داشت. شرایط طوری بود که مادر من که چادر سر نمی‌کرد و از مانتو و روسری استفاده می‌کرد تنها یک یا دومرتبه به مدرسه ما امد، رفتار خوبی با او نشد و پس از آن پدرم برای شرکت در جلسات به مدرسه می آمد. یادم می‌اید یکی از بچه‌هایی که بعدها جزو رتبه‌های برتر کنکور بود، سال سوم دبیرستان به خاطر اینکه از پسری در مدرسه تعریف کرده بود، اخراج شد. ویژگی دیگر مدرسه «فرزانگان» این بود که ما اختلاف طبقاتی را درآن مدرسه با عمق وجودمان حس می‌کردیم. آن زمان بچه ها از مناطق مختلف در ازمون مدرسه شرکت می‌کردند و هر منطقه ای سهمیه ای داشت. پذیرفته شدگان از مناطق مختلف تهران بودند و از لحاظ اقتصادی و فرهنگی کاملا متفاوت. مثلا مشکل یکی این بود که چرا اخرین مدل از لباس شب فلان مارک را ندارد و مشکل دیگری این بود که چرا اصلا لباس ندارد. یکی هر روز با راننده به مدرسه می‌آمد و یکی هم بود که در کل خانواده‌اش اصلا کسی ماشین نداشت. این نشان می‌داد که محیط خانواده تاثیری روی هوش افراد ندارد. این میان چیزی که گاهی ذهنم را درگیر می کند این است که ما بچه هایی داشتیم که واقعا باهوش بودند و توانایی شان در حد من و یا شاید مریم میرزاخانی بود و می‌توانستند به موفقیت‌های خیلی عظیم برسند اما شرایط برایشان محیا نبود. مثلا بعضی از بچه ها در خانواده‌ای زندگی می‌کردند که باید بیست سالگی ازدواج می‌کردند. خب ازدواج کردن اتفاق بدی نیست اماخیلی وقتها مسیر زندگی ادم ها را عوض می کند. خیلی از انها الان خوشبخت هستند اما من درباره موفقیت شان حرف می زنم، می‌دانم که آنها از نظر علمی می‌توانستند موفق تر باشند.

تحت تاثیر پدربزرگ

پدر مادرم سرلشگر دکتر مقبل یکی از درجه داران ارتش بودند که زمانی ریاست بیمارستانهای ارتش iran را به عهده داشتند.. من از کودکی تحت تاثیر شخصیت و حرف های پدربزرگم بودم. از انجایی که هم ایشان و هم پدرم پزشک بودند. همیشه به من می‌گفتند که تو سراغ پزشکی نرو، برو سراغ علوم جدید. تصویر زن دانشمند در ذهن پدربزرگم که فرانسه درس خوانده بود؛ ماری کوری بود. آن موقع دایی هایم در برکلی درس می‌خواندند و نام دانشگاه برکلی با آزمایش هایی که برای ساخت بمب اتم در آزمایشگاههایش انجام شده بود، سرزبانها افتاده بود. پدربزرگم هم به من می‌گفت: برو دنبال فیزیک هسته‌ای. از همان موقع من فکر می‌کردم که حتما در رشته ای دکترا می‌گیرم ان هم از دانشگاه برکلی.

من خیلی دلم نمی‌خواست که در کنکور ایران شرکت کنم و دوست داشتم سریع خودم را به آمریکا برسانم . چون فکر می‌کردم اینجا علم بیشتر به روز است. اما انگار پدر و مادرم برای این که من را از ۱۸ سالگی از خودشان جدا کنند، نگران بودند. همه این ها باعث شد دوره لیسانس را در دانشگاه صنعتی شریف بگذرانم و بعد برای دانشگاههای آمریکا اپلای کنم.

سالهای دور از خانه

بیست و دو ساله بودم که به امریکا آمدم . دوست و آشنا و فامیل زیاد داشتم که هنگام مریضی به دادم برسند اما امور روزمره را باید خودم انجام می‌دادم. برای من که همیشه در تهران همه چیز در خانه برایم اماده بود، شستن لباس ها و غذا درست کردن یک معضل واقعی بود. راستش گاهی با خودم فکر می کنم اگر دوباره بخواهم زندگی کنم زودتر از قبل مستقل می‌شوم. مثلا یادم می‌آید هیچ وقت، زمانی که بچه ها ساعت‌های بعد از مدرسه با هم قرار میگذاشتند من در قرارهایشان شرکت نمی‌کردم چون پدر و مادر دوست داشتند بعد از مدرسه بلافاصله به خانه بروم . از روش تربیتی آن‌ها انتقاد نمی‌کنم اما فکر کنم به دخترم فرصت دهم تا زودتر مستقل شودو چیزهای بیشتری را تجربه کند. برای اینکه من معتقدم بهترین دانشمندان، یا لااقل دانشمندانی که من دوست دارم شبیه شان باشم هیچ کدام یک بعدی نیستند. الان خیلی دوست دارم بعضی کتابها را بخوانم یا بعضی فیلم ها را ببینم اما فرصت کمی دارم. خیلی اوقات خودم را سرزنش می‌کنم که چرا بعضی کارها را خیلی قبل تر انجام ندادم. البته فکر می‌کنم این افسوس همه آدم‌هاست.

من یک زن هستم

حتی در امریکا هم آسان نیست که زن باشی، سن‌ات زیاد نباشد و از طرف دیگر با رشته‌های مهندسی هم سر وکار داشته باشی. در دانشگاه یک سری دوره‌هایی داریم که برای زنان برگزار می‌شوند. در آن دوره ها برای ما از تحقیقاتی که انجام شده، میگویند. مثلا به ما توصیه میکنند که در روزهایی که قرار است سرکلاس درس حاضر شویم حتما لباس رسمی بپوشیم. چون تحقیقات نشان داده مردم زنان را ازروی لباس‌شان قضاوت می‌کنند. یا می‌گویند سر کلاس خیلی شوخی نکنید. چون تحقیقات نشان داده که زنان را خیلی سریع، جدی نمی‌گیرند. یا دانشجویان تصور می‌کنند که چون شما زن هستید باید نمره بهتری بدهید و سخت‌گیر نباشید.

بهتر است این طور توضیح بدهم که اگر من مرد باشم و سن بالاتری داشته باشم ،همه به طور کامل احترام می‌گذارند اما کسی در موقعیت فعلی من اول باید خودش را ثابت کند و بعد احترام بخرد. شاید این برایتان جالب باشد که بعد از هشت سال سابقه کار در دانشگاه رایس، وقتی با همکاران مرد برای گرفتن بودجه به مراکز دولتی می‌رویم.خیلی وقتها اگر مسئول بودجه من را از قبل نشناسد یا مقالاتم را نخوانده باشد در طول جلسه با همکاران مرد خیلی جدی تتر صحبت می‌کند و همه این ها کار خانم ها را سخت می‌کند .

ضمن این که در زندگی زن‌ها یکسری اتفاقات است که هیچ وقت یک مرد در زندگی کاری اش تجربه نمی کند. مثلا من که الان یک دختر دو ساله دارم برای شرکت در کنفرانس ها و جلسات علمی باید فکر کنم که بچه را چه کسی نگه می‌دارد. در عین حال باید به مقالاتم برسم . باید مقالات جدید را بخوانم. با دانشجویانم روی پروژه‌ها کار کنم تا عقب نمانم در عین حال نیازهای بچه را فراموش نکنم . در حالی که همکارم مرد من ممکن است در همین چند سال دوبار بچه دار شود و فکرش خیلی کمتر مشغول شود. چون همسرش کارهای مربوط به بچه را به عهده دارد.

خواب نما نمی‌شوم

بیشترین مشغله ذهنی من در حال حاضر این است که در چه زمینه ای تحقیق کنم که بیشتر مورد استفاده واقع شود. دانش چیزی نیست که دو سه روزه به دست آید. خیلی وقتها سعی می کنم به خودم یاداوری کنم که هرکاری امروز یاد می گیرم یه روزی به دردم می خورد. هر روز به خودم می‌گویم اگر می‌خواهی به نتیجه برسی باید پشتکار داشته باشی. باید هر روز بخوانی، باید ساعت‌ها پای کامپیوتر باشی و به حل مسائل فکر کنی. باید مقاله‌های جدید بخوانی و ان را کنار آموزه های قدیمت بگذاری.

واقعیت این است که علم وارد مغز اماده می‌شود. بنابراین همیشه به دانشجویان مقطع دکترا توصیه می‌کنم که نوشتن چند مقاله و پایان نامه برای گرفن دکترا مهمترین هدف نیست. هدف مهم تر این است که یادبگیرید چطور فکر کنید. دانش تان را طبقه بندی کنید و از آموزش های قبلی استفاده کنید. اگر بتوانید وسیع یاد بگیرید آنوقت فقط یک جرقه کافی است تا چند موضوعی را که از قبل بلدید کنار یک موضوع جدید بگذارید و به نتیجه برسید. هیچ وقت یکباره خواب نما نمی‌شوید چیزی که به ذهنتان میرسد ترکیب آموزش های قدیم و دانسته جدید است. پس تا می‌توانید بخوانید، در هر زمینه ای تحقیق کنید و سعی کنید به روز باشید.

منبع : http://iranwire.com/features/6800

نظرتون چیه؟ چه حسی دارید؟ چی فکر میکنید؟ چی به ذهنتون میرسه؟

قابل توجه دانشجویان: فرصتی ویژه به اسم المپیاد دانشجویی

در مورد المپیاد دبیرستان حتما اطلاعاتی دارید اما در مورد المپیاد دانشجویی دانشگاه احتمالا خیلی چیزی نشنیدید. برای همین میخوام توجهتون رو جلب کنم بهش. کلا خیلی بهش توجه نمیشه برای همین فرصت خوبیه برای اینکه شما کاری بکنید و امتیازی کسب کنید. اگر به لیست قبولی‌های پارسال دقت کنید میبینید نصفشون افرادی هستند که از دانشگاه های ضعیف رتبه آوردند. مثلا غیرانتفاعی یا آموزشکده فنی حرفه ای.

تسهیلات قبولیش مثلا اینهاست :

1- دانشجو (رتبه‌هاي‌ اول‌ تا سوم‌ المپيادهاي‌ دانشجويي‌) در صورت‌ قبولي‌ در دورة‌ دكتري‌ (PhD)  يا دكتري‌ تخصصي‌ مي‌تواند از بورس‌ تحصيلي‌ وزارت‌ علوم‌، تحقيقات‌ و فناوري‌ يا وزارت‌ بهداشت‌، درمان‌ و آموزش‌ پزشكي‌ (حسب‌ مورد) بهره‌مند شود و برابر مدت‌ استفاده‌ از بورس‌ تحصيلي‌ به‌ وزارت‌ مربوط‌ تعهد خدمت‌ دهد. محل‌ خدمت‌ اينگونه‌ دانشجويان‌ با توجه‌ به‌ اولويت‌ها و علايق‌ خودش‌ تعيين‌ شود.

2- دانشجو (رتبه‌هاي‌ اول‌ تا سوم‌ المپيادهاي‌ دانشجويي‌) در طول‌ تحصيل‌ در دوره‌هاي‌ تحصيلات‌ تكميلي‌ مي‌تواند براي‌ ارائه‌ مقاله‌ در كنفرانسهاي‌ خارجي‌ از تسهيلاتي‌ كه‌ از سوي‌ وزارت‌ مربوط‌ تأمين‌ مي‌شود، استفاده‌ كند.

3- رتبه اول تا پانزدهم مرحله نهایی المپیادهای علمی دانشجویی کشور می توانند بدون شرکت در آزمون کارشناسی ارشد متناسب با تعداد داوطلب و ظرفیت هر رشته محل در دفترچه شماره 2 کارشناسی ارشد، با معرفی مرکز المپیاد سازمان سنجش , مستقیما توسط دانشگاهها پذیرفته شوند.

4 – نفرات اول تا سوم مرحله نهایی المپیاد علمی دانشجویی کشور با تایید سازمان سنجش آموزش کشور که متقاضی دریافت بورس دکتری خارج از کشور باشند، می توانند برای تشکیل پرونده با رعایت ضوابط و معرفی مرکز المپیاد به اداره بورس مراجعه نمایند.

5- نفرات اول تا سوم مرحله نهایی المپیاد علمی دانشجویی کشور با تایید سازمان سنجش آموزش کشور می توانند از بورس تحصیلی نخبگان استفاده نمایند.

6- نفرات اول تا سوم مرحله نهایی المپیاد علمی دانشجویی کشور با تایید سازمان سنجش آموزش کشور و معرفی بنیاد ملی نخبگان به نظام وظیفه می توانند خدمت سربازی را با سپری کردن یک دوره آموزش نظامی و انجام پروژه های پژوهشی روی موضوعات مورد نیاز کشور بگذرانند.

تسهیلاتی هم از سمت بنیاد نخبگان داره. اطلاعات بیشتر اینجاست : http://olympiad.sanjesh.org

المپیاد شبیه کنکور کارشناسی ارشده و منابع امتحانیش شبیه همونه. دانشجويان سال سوم به بالاي دوره كارشناسي میتونن شرکت کنند. اگر میخواهید شرکت کنید تا چهارشنبه وقت دارید ثبت نام کنید از طریق سایت سنجش. اما اگر سال دومی هستید میتونید از الان برنامه ریزی کنید و با کمی مطالعه بهتر و عمیق تر و تست زدن روی چندتا درس٬ تو المپیاد شرکت کنید و مقام بیارید. زمان آزمونش هم اواسط بهمن ماهه. وقت دارید تا اون موقع هم مطالعه کنید.

اپلیکیشن آندرویدی حفظیات دبیرستان

تعدادی از بچه های سمپاد یک اپلیکیشن به اسم آوریاد تهیه کردیم برای برخی حفظیات درس های عمومی دوران دبیرستان. اپلیکیشن آندرویده و روی گوشی راحت نصب میشه و به صورت فلش کارتیه شبیه جعبه لایتنر.

   

دانلودش کنید و امتحانش بکنید. نظرتون رو هم بگید بهمون.

دانلود از کافه بازار : http://cafebazaar.ir/app/ir.avaryad.avaryadandroid/?l=fa

برای جمایت معنوی از ما بعدش حتما امتیاز بدید تو کافه بازار. مخصوصا امتیاز  ۵ :دی

چرا با این همه درس‌خوندن نوبل نمی‌گیریم؟

مطلبی که این پایین نوشته شده تجربه آقای فاینمن فیزیکدان معروفه که ۶۰ سال پیش به برزیل سفر کرده و یک مدتی تو دانشگاه تدریس کرده. این مطلب طولانی رو بخونید تا به جواب سوال بالا برسید. قطعا ارزش خوندن داره و حس یک تجربه مشابه رو میده. انگار آقای فاینمن داره ایران امروزی رو روایت می‌کنه.
فاينمن در سال 1951، بعد از جدا شدن از دانشگاه كُرنل و قبل از پيوستن به دانشگاه كلتك، در چارچوب يك برنامة مبادلات فرهنگي به مدت شش ماه در بريل اقامت داشته است. هدف اصلي‌اش از اين سفر دنياگردي و ماجراجويي بوده ـ چنان كه جز تقويت زبان پرتقالي‌اش در جشنوارة سالانه موسيقي خياباني در ريدوژانيرو، كه رويداد مهمي در اين كشور است، در يك گروه كاملاً حرفه‌اي با مهارت طبلكِ بانگو زده است.
براي خالي نبودن عريضة گزارش سفرش، يك ترم هم در دانشگاه برزيل تدريس كرده است. ببينيد كه «آموزش عقب‌مانده» چه سابقة درازي دارد. …. و اما آن يك ترم تدريس در برزيل و مشاهدة وضعيت آموزش در اين كشور برايم تجربة خيلي جالبي بود. دانشجوياني كه به‌شان درس مي‌دادم بيشترشان عاقبت معلم مي‌شدند چون كه در آن سال‌ها در برزيل چندان امكاني براي مشاغل ديگر در اختيار فارغ‌التحصيلان رشته‌هاي علمي نبود.
اين دانشجويان قبلاً خيلي از درس‌هاي فيزيك را گذرانده بودند و درس من قرار بود پيشرفته‌ترين درس‌شان در الكترومغناطيس باشد ـ معادلات ماكسول و اين قبيل چيزها. دانشگاه در چندين ساختمان اداري در سراسر شهر پخش بود و كلاس من در ساختماني رو به خليج برگزار مي‌شد. در اين كلاس پديدة خيلي عجيبي كشف كردم: گاهي سؤالي مي‌كردم كه دانشجوها في‌الفور به آن جواب مي دادند اما دفعة بعد كه به نحوي همان سؤال را مطرح مي‌كردم اصلاً نمي‌توانستند جواب بدهند! مثلاً، يك‌‌بار كه داشتم دربارة نور قطبيده صحبت مي‌كردم به همه‌شان يك ورقه پولارويد دادم. پولارويد فقط نوري را عبور مي‌دهد كه بردار الكتريكي‌اش در جهت معيني باشد، بنابراين توضيح دادم كه چطور از تاريك يا روشن بودن صفحة پولارويد مي‌شود فهميد كه نور در كدام جهت قطبيده است. اول دو ورقة پولارويد را آن قدر روي هم چرخانديم كه بيشترين نور ممكن از مجموعة آنها عبور كند. از اين مشاهده نتيجه گرفتيم كه در اين حالت راستاي قطبشِ دو ورقه يكي است، يعني نوري كه از اولي عبور كرده از دومي هم عبور مي‌كند. ولي وقتي از آنها پرسيدم كه چطور مي‌توانيم جهت مطلق قطبش يك ورقة پولارويد را فقط با استفاده از همان ورقه تعيين كنيم، هيچ كس نظري نداشت. مي‌دانستم كه براي پاسخ به اين سؤال بايد قدري ابتكار به خرج داد، پس براي اينكه راهنمايي‌شان كرده باشم گفتم: «به نوري كه آن بيرون از دريا منعكس مي‌شود نگاه كنيد.» باز هم هيچ كس چيزي نگفت. بعدش پرسيدم: «هيچ‌وقت چيزي از زاوية بروستر به گوش‌تان خورده؟» «بله استاد، زاويه بروستر زاويه‌اي است كه در آن نورِ بازتابيده از يك محيطِ شفاف كاملاً قطبيده است.» خُوب، حالا اين نور بازتابيده در چه راستايي قطبيده است؟ در راستاي عمود بر صفحة بازتابش، استاد. هنوز هم برايم عجيب است، آنها مثل تير جواب اين سؤال‌ها را مي‌دادند. حتي اين را هم مي‌دانستند كه تانژانت زاوية بروستر برابر با ضريب شكست محيط است. گفتم: خُوب، حالا چه مي‌گوييد؟ اما باز هم سكوت. هنوز هم هيچ حرفي براي گفتن نداشتند. همين چند لحظة پيش، خودشان به من گفته بودند كه نور بازتابيده از يك محيط شفاف ـ مثل همين دريايي كه جلوي چشم‌شان بود ـ قطبيده است؛ حتي گفته بودند كه در چه راستايي قطبيده است. بالاخره بي‌طاقت شدم و گفتم: از پشت پولارويد به دريا نگاه كنيد و حالا پولارويد را كم‌كم بچرخانيد. صداشان بلند شد كه: اِ، چه جالب، قطبيده است! بعد از كلي كلنجار رفتن، بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه اينها همه چيز را حفظ كرده‌اند ولي معني هيچ كدام از حفظيات‌شان را نمي‌دانند. مثلاً، وقتي مي‌گويند: نوري كه از يك محيط شفاف بازتابيده است، نمي‌دانند كه منظور از محيط يك محيطِ مادي مثل آب است. نمي‌دانند كه «جهت نور» در واقع همان جهتي است كه نگاه مي‌كنيد تا چيزي را ببينيد، و الي آخر.
همه چيز را تمام و كمال «از بر» كرده بودند، ولي هيچ چيز معني‌داري از اين «معلومات»‌شان بيرون نمي‌آمد. پس همين بود كه وقتي مي‌پرسيدم: زاوية بروستر چيست؟ في‌الفور، مثل كامپيوتري كه اين كلمات قبلاً به خوردش داده شده باشد، جواب مي‌دادند؛ ولي اگر مي‌گفتم «حالا به آب نگا كنيد» هيچ اتفاقي نمي‌افتاد ـ چيزي با عنوان «به آب نگاه كنيد» براي اين كامپيوتر تعريف نشده بود!