نویسنده: admin

(ویرایش)کتاب آموزش فشرده شیمی-سعید زارعیان

ویرایش: تعداد محدودی از این کتاب در اختیار شعب فروشگاه بهمن کرج قرار گرفت. از امروز می توانید برای تهیه این کتاب به هر کدام از شعب فروشگاه بهمن مراجعه کنید.

بعد از حدود 5ماه تلاش، حاصل کار گروهی من و چند تن از دوستان سمپادی ام در مرکز شهید سلطانی، کتابی شد که تصویر جلدش را در ادامه مطلب می بینید: “آموزش فشرده شیمی کنکور”

متن این کتاب خلاصه نویسی های من از کتب تست، آزمون ها و کتاب درسی در طول دوره پیش دانشگاهی است.

در این کتاب چند ویژگی مهم نهفته است:
1- متن کوتاه و خلاصه از کتاب درسی هر سه سال.
2- دسته بندی مطالب کتاب به صورت مقایسه، ارقام، مثال و …
3- تکمیل تصاویر کتاب درسی و نمودارهای جدید برای کتاب
4- تست های مفهومی در پایان فصل
5- هیچ چیز جانیفتاده است(!)
6- صفحه بندی متفاوت با دیگر کتاب های آموزشی موجود.
7- مطابقت صفحات این کتاب با کتاب درسی برای مطالعه آسان
8- معرفی رشته ها و دانشگاه های ایران و مطالبی در مورد آن ها.

حجم این کتاب 113 صفحه است و در قطع رحلی آماده شده است.

اما این کتاب یک چیز را ثابت کرد:
این که سمپادی ها نمی توانند کار گروهی کنند اشتباه محض است. ما فارغ التحصیلانی بودیم که در دانشگاه های تهران، شریف، امیرکبیر و قزوین درس می خواندیم، اما به خوبی با هم هماهنگ شدیم و کار را به اتمام رساندیم.

باتشکر از همه کسانی که برای این کتاب از هیچ زحمتی دریغ نکردند؛ از جمله جناب آقای خضرایی دبیر شیمی پیش دانشگاهی شهید سلطانی کرج، و دوستانم در دوره چهاردهم فارغ التحصیلان، آقایان علی محمودی، مهرداد خلیل زاده، علیرضا درخشنده، پوریا باقری، محمد مینایی، محمد عطاری، پیمان طهرانی و شایان شاهرخی.
و یک تشکر ویژه از خانواده ام که در این مدت آسایش را از آن ها ربودم.

این کتاب به در طی این هفته در فروشگاه های کتاب کرج و سپس تهران عرضه خواهد شد. اگر نیازی به این کتاب دارید می توانید از طریق ایمیل درخواست نمایید.

آدرس ایمیل: saeed.zareian[@]gmail

با تشکر؛ سعید زارعیان
5 خرداد ماه 1389 خورشیدی

پی نویس:
با توجه به تحرکات جدید اعضای فعال سمپادیا، مثل گردهمایی های لجام گسیخته، و رفتارهای عجیب شان در آن؛ ترجیح می دهم برای مدتی در سمپادیا نباشم.

(بیشتر…)

آن چه برای سمپاد نوشته شده است – 5

در این پست، لینک مطالب و قسمت کوتاهی از مطلب گذاشته شده است. برای خواندن کامل مطلب ، بر روی لینک ها کلیک کنید.

* مطلب دوبخش است. بخش اول را در صفحه اصلی وبلاگ (مطلب سوم) بخوانید و قسمت بعدی را در اصل مقاله.

فكر مي‌كنم اطلاعات حضرت انور جناب عالي از خروجي‌هاي عزيز مدرسه‌ی علامه حلي ( كه چند سالی محصّلش بودم و چند ماهي است معلّمش هستم) چند وقتي است به روز نشده و پُرِ پُرش مربوط است به بچه‌هاي دهه هفتاد. اما از حال امروز مدرسه اگر بخواهيد، بايد عرض كنم كه اوضاع و احوال خيلي خراب است! چند روز پيش با يكي از مشاورين مدرسه صحبت می‌كردم. مي‌گفت: “تعداد دختربازهاي مدرسه سر به فلك مي‌زند و اگر خوب در مدرسه بگرديم، مي‌توان بيش از انگشتان دو دست و دو پای یک انسان سالم بچه‌ی اهل حالِ سيگاري پيدا كرد.” خلاف‌هاي سنگين‌تر را عرض نمي‌كنم چون ممكن است خانواده رد شود و آن وقت بدآموزي دارد.

2. یا دلیل المتحرین

نامه ای از طرف چند فارغ التحصیل که به دلیل لحن نسبتا شدید آن بهتر است خودتان بخوانید. مطلب در قالب یک فایل pdf است و باید از این آدرس دانلود کنید. (113 کیلوبایت)

3. شب هفت گرفتن برای مرده ای که هفت کفن پوسانده

ما هم دانش­آموز تیزهوشان بودیم، در همسایگی سیدالکریم(سلام­الله علیه). معلمانمان قرار نبود متخصصان زمان ولیعهد باشند. گاهی پیش می­آمد که اصلاً شک می­کردیم  قرار بوده­ است معلم باشند! از درس عربی بگیر که از زور کمبود معلم یکی از معاونین مدرسه کتاب گام به گام عربی را جلد روزنامه کرده و سر کلاس می­آمد و از روی آن جواب­های بچه­ها را چک و خنثی می­کرد تا معلم شیمی که سال قبل مسئول آزمایشگاه بود و از پس سؤالهای بچه ها در آزمایشگاه هم بر نمی­آمد. از معاون مدرسه که یک نظامی بود و نماینده کلاس را ارشد صدا می­کرد و اگر پا می­داد در فحش دادن هم کم نمی­آورد، بگیر تا معلم هندسه که سر کلاسش بچه ­ها دیکته پای تخته ­ای می­نوشتند و قاه قاه می­خندیدند. از معلم دیفرانسیل که مدرس قلم­چی بود و رسماً می­گفت مدرسه ما می­آید تا اسمش مدرس تیزهوشان باشد، بگیر تا معلم گسسته که از کله سحر تا بوق سگ دانش آموز خصوصی داشت و پر واضح است که این هر دو که یک پایشان تهران بود و پای دیگرشان شهرستان، فرصت نمی­کردند تا منظم سر کلاس بیایند. البته در نتیجه این یک خط در میان آمدن هم واضح بود اگر یکی از بچه ها نداند این S کشیده علامت انتگرال است! از… بگیر تا…؛ از… بگیر تا… از اول راهنمایی بگیر تا آخر پیش دانشگاهی که ما دانش­آموز تیزهوشان بودیم.

در جامعه ای که اکثریت آن را دینداران تشکیل می دهند، آن چند در صد خروجی دیندار مانده ی علامه حلی را هم به حساب فعالیت های فرهنگی (؟) مدرسه گذاشتن، اوج بی انصافی است. ارائه ی تصویری گمراه کننده از هیئت فارغ التحصیلان به مخاطبین غیرمطلّع هم همچنین. بنده البته دست همه ی هیئتی های عالَم را می بوسم، اما ضمن این که نمی دانم از جمع 240 نفره ی ورودی های ما، آیا یک -و فقط یک- نفر اهل آن هیئت هست یا نه، در این که این موضوع به هیچ وجه نشانه ی “فارغ‌التحصيلِ سمپاد متدين‌تر مي‌شود در طولِ تحصيل” نیست، شک ندارم. بگذریم که اگر مخالف حجتیه گری باشید -که هستید-، حرف های دیگری هم هست. البته این را هم بگویم که بحمدالله حداقل بین فارغ التحصیلان 85-82 که من بیشتر با آنها رابطه دارم، افراد دیندار، انقلابی و ارزشمندی هم هستند که در جاهای مختلف، -علی الخصوص- دانشگاه ها -و حتی- مدرسه، منشأ کارهای خیر ارزشمندی بوده و هستند و البته همه شان هم به شدت منتقد مدیریت مجموعه ی سازمان اند.

آن چه برای سمپاد نوشته شده است – 4

با این اوصاف می توان گفت که مساله ، مساله وجود یا عدم وجود سمپاد نیست بلکه مساله بر سر دعوای قدیمی استعداد شناسی در سیستم آموزشی ماست که اگر استعداد هر کس درست شناسایی می شد و به همان رشته مورد استعدادش هدایت می شد هر کسی در استعداد خودش ، استعداد درخشان بود و با این تعبیر و با تقسیمی درست در نیروی انسانی می توانستیم بگوییم که هر مدرسه ما سمپاد است.چراکه استعدادهای درخشان آن رشته را آموزش می دهد. باز هم تاکید می کنم که  ضرورت وجود مدارس سمپاد با تمامی این عیوب برای بنده اظهر من الشمس است و تنها کسی می تواند این ضرورت را منکر شود که روزی معلمی نکرده باشد.

در نتیجه می توان گفت که مدارس سمپاد  در یک استراتژی آموزشی ضروری هستند اما به شرط آنکه برنامه ای در راستای توسعه آنها در تمامی رشته ها در میان باشد.تنها در این صورت است که با کشف استعداد درخشان در یک حیطه واقعا می توان او را استعداد درخشان دانست وگرنه وضعیت می شود مانند امروز که اگر کسی تصمیم گرفت در رشته علوم انسانی درس بخواند تکلیفش از روز اول مشخص است که سمپادی نیست و در نتیجه نخبه به حساب نمی آید.  اگر این اتفاق افتاد  می توان گفت که ما تا حدی به عدالت آموزشی نزدیک شده ایم.

آن چه برای سمپاد نوشته شده است – 3

تیر خلاص

ممکن است یکی بگوید من تیزهوشان قبل از انقلاب به مدیریت دکتر برومند و زیر نظر دفتر فرح بانو را به سمپاد بعد از انقلاب به مدیریت دکتر اژه ای در کسوت روحانی ترجیح می دهم، اشکالی ندارد ولی این ها که ریشه سمپاد را خشکاندند، مشکلشان نه دکتر اژه ای بود و نه مطلوب شان دکتر برومند. این ها از اساس اعتقادی به این سیستم نداشتند.

خداحافظ دکتر

ايد بگويم که مدارس سمپاد همواره مورد طمع مسئولين دولتی، نمايندگان مجلس و … بوده است و همان طور که جناب اژه‌ای در نامه خداحافظی خود بيان کرده‌اند، همواره اين افراد با ارسال توصيه نامه، قصد جا زدن فرزندان خود را در سمپاد داشته‌اند که البته حداقل تا امروز موفق به انجام اين کار نشدند. به هرحال همه‌ی ما می‌دانيم که توصيه نامه‌های مقامات مختلف، چقدر در همه زمينه‌ها کارگشاست و اين مقامات عادت کرده بودند که همواره با توصيه‌نامه، کار آقازاده‌های خود را درست کنند که خوشبختانه به دليل حضور آقای اژه‌ای در سمپاد، تير آن‌ها به سنگ خورد و من با اطمينان به شما می‌گويم که سمپاد تنها نهاد رسمی کشور ايران است که هرگز هيچ آقازاده‌های با توصيه‌نامه وارد آن نشده است و اميدوارم در آينده هم اين‌چنين باشد. حتی اين موضوع باعث شد که حضرات مقامات بلند مرتبه، مجبور شوند مدارس خاصی را تشکيل بدهند که آقازاده‌هايشان با خيال راحت در آن مدارس تحصيل بکنند و چه بهتر! چون حداقل آن‌هايی که در پايتخت بودند دست از سر سمپاد برداشتند!

آن چه برای سمپاد نوشته شده است – 2

براي سمپاد
داغدار عزيز
جنازه¬اي كه برايش مرثيه مي¬خوانيد در مدتي كوتاه به اين روز در نيامده است. سال ها در بستر بيماري افتاده بود و شما نمي¬ديديد. يا مي¬ديديد و هيچ نمي¬گفتيد. نوشته شما بيشتر شبيه ضجه زدن و مويه كردن يك عزيز از دست داده است تا به قول خودتان يك نوشته با هدف ملي. خاطره هايي كه داغداران از عزيز از دست رفته¬شان به خاطر مي¬آورند همه لطيف و خوشايند اند. در مجلس ختم بدون استثنا همواره متوفي را پدري مهربان، همسري فداكار و رفيقي شفيق مي¬خوانند. پس انتظاري ندارم كه شما هم جز اين بگوئيد. مي¬دانم كه شاعريد و هنرمند و از هنرمند جز لطافت انتظاري نيست. ولي اجازه دهيد كه اين احساسات لطيف و نئوستالژيك را هدف ملي نام ننهيم. شما و دوستانتان هيچ طبيبي را بر بالين اين بيمار محتضر راه نداديد حال بگذاريد يا نگذاريد اين جنازه توسط خيلي ها كالبدشكافي خواهد شد.

توضیح : در این متن به جای اشاره به اسم افراد از صفاتی مثل چاق و ریشو و دراز استفاده شده است که هر کدامشان اشاره به فرد خاصی دارد. این افراد رو بچه های علامه حلی تهران خیلی خوب می شناسند. اگر علاقه مند بودید بدانید ، از یک فارغ التحصیل حلی بپرسید. نوشته فوق را روح اله آقاصالح  ، فارغ التحصيل 1380 علامه حلي تهران و دانشجوي دكتري برنامه ريزي درسي نوشته است.

آن چه برای سمپاد نوشته شده است – 1

دوباره سمپاد و خوب و بدش
پ.ن : کتمان نمی کنم که این سمپادی بودن گوشه ای از هویتم است( این گوشه خیلی خیلی ناچیز است شاید اندازه یک اپسیلون، اما بالاخره هست) اما فکر می کنم همه ما اگر مدرسه مان را دوست داشته باشیم این هویت را کم یا بیشتر با خودمان داریم.

عاقلانه – سمپاد
چند وقت پیش از برادرم که خودش یکی از مجربین ( دانش آموخته و معلم ) آنجاست پرسیدم : ” شنیدم قراره سمپاد منحل بشه ؟” برق خوشحالی در چشمانش موج زد و گفت :” امیدوارم ! ”

سمپادی و شریفی بودن
دانشگاه پرینستون هرسال یه مراسم گردهمایی برای همه فارغ‌التحصیلان دارن که قبلا مفصل راجع بهش نوشته‌ام. هرسال جمع می‌شن و کلی خوش‌گذرونی می‌کنن. کلی از ساختمون‌های دانشگاه، سالن‌ها، شهریه بعضی دانشجوها، وسایل‌ آزمایش‌گاه‌ها یا حتی مجسمه تو محوطه دانشگاه هدیه همین فارغ‌التحصیلاست. تو فاصله یک ‌ربع بیست دقیقه‌ای اینجا دانشگاه راتگرز هم هست که دانشگاه ایالتیه. شاید بشه گفت اسم و رسمی که پرینستون داره اونجا نداره ولی خیلی رشته‌های خوب داره. دانشجوهای اونجا هم بهش افتخار می‌کنن. لباس‌های با آرم دانشگاهشون رو می‌پوشند و آرم دانشگاه رو می‌زنن به ماشینشون. مطمئنم هر دو دانشگاه بهم متلک‌های زیادی می‌گن ولی اینو هم مطمئنم که فارغ‌التحصیلای هیچ‌ کدوم آرزوی تعطیل شدن دانشگاه خودشون یا رقیبشون رو ندارند.

امروز که باران ببارد 18 ساله می شوم…
ولی‌ حالا که مدرسه‌ام کم کم مثل همه چیز دیگر کشورم در غبار این دولت بعد ازنهم از بین میرود و خواهرم شاید آخرین فارغ التحصیل مدرسه باشد آن جور که من میشناختمش، دلم می‌خواهد بگویم که چقدر همه چیز ۷ سال زندگی‌ در آن ساختمان و آن حیاط را دوست دارم. و دلم می‌خواهد بگویم ته ته دلم، بزرگترین کاری که دلم می‌خواهد با این مدرک دکترای آموزش بکنم اینست که مدرسه‌هایی بسازم که بچه‌هایش همانقدر که من فرزانگان را دوست داشتم دوستش داشته باشند و همانقدر که من از داشتن تجربه آن ۷ سال خوشحالم خوشحال باشند.

نفرین بر سمپاد
آقای امیرخانی که برای فرهنگ این مملکت چند سال رفتی آمریکا تا یک «بیوتن» بنویسی. قربان شکل ماهت، برای آموزش و پروش چه کرده‌ای؟ همان فارغ‌التحصیلان مؤمن اندر مؤمن – که در خارج هم مؤمن اند – که برگشته‌اند و مدرسه حلی را پربارتر کرده‌اند – و این لابد یعنی بالاترین خدمت به مملکت! – برای نظام زهوار دررفته‌ی آموزش و پرورش که از دختر هفت ساله‌ی پیران‌شهری تا پسربچه‌ی دبستانیِ بندرگناوه‌ای به جبر تاریخ، محکومند در آن درس بخوانند چه کرده‌اند؟ بحث اردوی جهادی نیست! می‌دانم «بشاگردپیما» هستید: بحث ایزوله بودن شما «نوابغ» از مشکلات جامعه است! بحث همان حجره‌ی سالم مانده است! بحث «دامن من که پاک ماند، گور پدر دختر همسایه‌» است. بله! بحث این است که چرا از این نجاست «خنگ‌ و خل‌های دولتی» به ساحل امن «روشنفکران ِ ایرانی ِ معاصر ِ بسیار باهوش» پناه می‌برید؟ معنای «ناخن‌گیر» ندانستن بهتر است از این تبختر!

بله! عین نابرابری است!
حتی اگر این پیش فرض را بپذیرم كه ” باید به آدم ها متناسب با استعدادهاشان امكانات داد”، می رسیم به استعدادها. چی این استعداد را تعیین می كند؟ اصلا یك آزمون صلاحیت تشخیص هوش آدم ها را دارد؟ اصلا هوش چیست؟ یعنی هركه باهوش است، با استعداد هم هست؟ آزمون های مدارس سمپاد چقدر می تواند این استعدادها را پیدا كند؟ بعد هم هوش چقدر اكتسابی و چقدر انتصابی است؟ بچه ای كه در كودكی اش كتاب در خانواده ندیده، پازل حل نكرده، جدول به چشمم نخورده است،‌ یا نمونه های آزمون های هوشی را انجام نداده چقدر شانس برای قبولی دارد و بچه ای كه پدر و مادرش اینها را دربست در اختیارش گذاشته اند، چقدر؟ در حالیكه استعداد و هوش هردو یكی باشد آیا بچه ی دومی حق بیشتری برای استفاده از امكانات دارد؟ آیا این نابرابری نیست؟