• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

سید مهدی موسوی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
امروزه هر جا در باره ی غزل پست مدرن صحبت میشود از نام مهدی موسوی یاد میشود و اساسا این دو باهم معنی پیدا میکنند؛ چرا که به عقیده ادیبان و منتقدان وی پدر پست مدرن ایران است.
برخی ها حتی پارا فراتر گذاشته اند و از او در کنار سعدی و حافظ یاد میکنند که شاید کمی اغراق آمیز باشد اما غلط نیست چرا که او با پایه گذاری جنبش شاعران پیرو پست مدرنیسم به واقع به شعر سنتی ایران جان تازه ای بخشیده؛
این که اساسا غزل پست مدرن چیست خود بحث دیگری است که در جای دیگر در همین سایت به تفضیل خواهم پرداخت اما به طور خلاصه میتوان آن را شعر کلاسیک مدرن معنی کرد که به خاطر ابهام و پارادوکسی که در این نام وجود دارد آن را غزل پست مدرن نامیده اند و در واقع به قالب غزل مربوط نمیشود؛
در واقع استاد موسوی باشجاعتی که در اشعار خود به خرج داده و این سبک را وارد شعر فارسی کرده توانسته در پیکر بی رمق قالب های کهن فارسی روحی تازه بدمد ودر عین حال تا حد امکان قالب را حفظ کند
برای درک بهتر این مطلب زیبایی های شعر کهن و آزادی های شعر نو را یکجا تصور کنید؛هنر مهدی موسوی دقیقا همین است او تاحد زیادی قالب را حفظ کرده و در عین حال واهمه یی اس به کار بردن واژه هایی چون سوسک,سکس و یا سیگار ندارد
مضمون بیشتر اشعار این شاعر سی و هفت ساله ی کرجی عاشقانه,اجتماعی و سیاسی است و از آثار مکتوب او میتوان به کتاب های فرشته خود کشی کردند,پر ستاره ام اما و حتی پلاک خانه ها را اشاره کرد و از آثار او در دنیای موسیقی میتوان به همکاری ایشان با شاهین نجفی در آلبوم هیچ هیچ هیچ اشاره کرد که منجر به خلق آهنگ های به یاد ماندی بعد از تو و ناگهان شد
همچنین در سال هشتاد و نه شعر پرنده کوچولو نه پرنده بود نه کوچولو توسط شاهین نجفی با عنوان شاعر تمام شده خوانده شد که بسیارزیباوبه یاد ماندنی بود
و در آخر زیباترین شعر او از نظر خودم رابه شما تقدیم میکنم
دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را!
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را
داری کنار شوهرت از بغض می میری
شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را
هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد!
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را
هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو
مستیم از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟!
دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم
حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!
«بودم!» بله! مثل جهانی از تصوّرها
«بودم!» بله! در رختخوابت، توی خرخرها
«بودم» شبیه رفتنت هر صبح از پیشم
«بودم» شبیه مشت کوبیدن به آجرها
حالا منم! که پاک کرده ردّ پایم را
می کوبم از شب ها به تو سردردهایم را
با تخت صحبت می کنم از فرط تنهایی
«هستم!» ولی در یاد تو وقت خودارضایی
«بودم!» کنار شوهری که عاشق ِ زن بود
خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود
خاموش ماندم از فشار بوسه بر لب هام
از چشم های بچّه ات! که بچّه ی من بود!!
خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام
خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود...
روشن شدم مثل چراغی آن ور ِ دیوار
سیگار با سیگار با سیگار با سیگار
می ریخت اشک و ریملت بر سینه ی لختم
با دست لرزانت برایش شام می پختم
روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی
خوردی به لب هایم... مرا نان و نمک خوردی
بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتکخوردی
راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ
از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ!
بالا بیاور آسمان را از خدا، از من
مستیت از نوشابه ی مشکی ست یا از من؟!
دست مرا از دورهای دووور می گیری
داری تلو... داری تلو... از درد می میری
خاموش گریه می کنی بر سینه ی دیوار
با بغض روشن می کنی سیگار با سیگار
باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری
داری تنت را داخل حمّام می شوری!
با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت
کز می کند کنج خودش این سایه ی بدبخت
«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهدبرد
بوی مرا این آب و صابون ها نخواهد برد
جای مرا خالی بکن وقت ِ هماغوشی
از بچّه ای که سقط کردی در فراموشی
از شوهرت از هر نفس از سردی لب هات
جای مرا خالی بکن در گوشه ی شب هات
بیدار شو از خرخرش در اوج تنهایی
و گریه کن با یاد من وقت خودارضایی
حس کن مرا که دست برده داخل گیست
حس کن مرا بر لکه های بالش خیست
حس کن مرا در «دوستت دارم» در ِ گوشت
حس کن مرا در شیطنت هایم در آغوشت!
حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام
حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!
حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم
بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»
.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
بعد از تو

خون می جهد از گردنت با عشق و بی رحمی
در من دراکولای غمگینی ست… می فهمی؟ !
خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست
در می روم این خانه را… هرچند که در نیست !
عکس کسی افتاده ام در حـــوض نقاشــــی
محبوب من! گه می خوری مال کسی باشی
گـــــُه می خوری با او بخندی توی مهمانی
می خواهمت بدجور و تو بدجور مـی دانــی
هذیان گرفته بالشم بس کـه تبم بالاست
این زوزه های آخـــرین نسل ِ دراکولاست
از بین خواهد رفت امّا نه به زودی ها !
از گــــردن و آینده ات جای کبودی ها
حل می شوم در استکان قــرص ها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس می ترسم !
زل می زنم با گریــــــــه در لیوان آبی که …
حل می شوم توی سؤال بی جوابی که …
می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره کــــــــــــه عاقبت دیوار خواهدشد
از دست های تو به دُور گردن این مرد
کـــه آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد !
از خون تــــــــــــو پاشیده بر آینده اینزدیک
از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد !
می چسبمت مثل ِ لب سیــــــگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی
سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن
روزی هزاران بــــــــار مردن! واقعا مردن !!
بعد از تــو الکل خورد من را… مست خوابیدم …
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم !
بعد از تو لای زخــــــــــــــم هایم استخوان کردم
با هر که می شد هر چه می شد امتحان کردم !
خاموش کردم توی لیوانت خدایــــــــــــم را
شب ها بغل کردم به تو همجنس هایم را
رنگین کمان کوچکی بـــر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریه می کردم به آن مردی که زنبودم
شب ها دراکولای غمگینی کـــــه من بودم !
و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بـــود
تنهایی ام محکوم به سـ-کس گروهی بود
سیگار بــــــا مشروب بــا طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی …
تنهــــــایی ِ در جمع، در تن های تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی
دلخسته از گنجشک ها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم می پاشی !
لیوان بعدی: قرص های حل شده در سم
بـــــاور بکن از هیچ چی دیگر نمی ترسم
پشت ِ سیاهی هــــای دنیامان سیاهی بود
معشوقه ام بودی و هستی و… نخواهی بود
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

صدای بوقِ ممتد... صدای گریه ی مرد
کسی سکوت مرا منفجر نخواهد کرد؟!
در انتظار کسی آنطرف تر از تلفن
در انتـِ... هایِ تو را های هایِ زن، از درد
و ترس... مثل کسی که سیاه می شَــ.. و ترس
و بعد می پاشد توی صحنه چیزی زرد
صدای بوق... کسی نیست/ در جهان جز زن
صدای بوق دوباره مرا به خود آورد!
صدای بوق... شبیه تصادفی در ذهن
صدای بوق... و لرزیدن از سـَ سـَ سـَ.. سرد
صدای بوق... مرا از همان طرف بردار
صدای بوق... از آنسوی خط به من برگرد
صدای بوق... و انگشت هایلرزان که...
صدای بوقِ ممتد... صدای گریه ی مرد
از دکتر مهدی موسوی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

قاطی ِ قاطی ام! درد تو در سرم
ای دردسرترین! من واقعا ً خرم!!
زل می زنم به «هیچ» مشروب می خورم
مشروب می خورم با دوست دخترم
در فکر چشم هات! مهدی ِ تو فدات!
نذر سلامتیت هر پیک آخرم!!
این آخر ِ خوشی ست! یک عمر، خودکشیست!
از پشت بام تو هر جرعه می پرم
آنقدر قاطی ام که حس نمی کنم
از گریه یا شراب خیس است دفترم
این گریه حق ّ من، که ک.ن لق ّ من!!
امشب که از خودم بدجور بدترم
«من کم تحمّلم» امشب خل ِ خلم
مانند امشبند! شب های دیگرم!
چشمان مست تو، چشمان مست من
تو گریه آوری، من شرم آورم!
عمرم به باد تو... در س ک س، یاد تو!
ای عاشقا ً حریم!! ای واقعا ً «حرم»
پوچ است دست راست، پوچ است دست چپ
بازیت مسخره ست! هرگز نمی برم
چیزم که هیچ چیز! فحشم بده عزیز
اگزوز خاورم! شیر سماورم!!
هر روز می کنم گریه برای تو
هر شب غریبه ای را توی بسترم
که مبتلا کنی، شاید دوا کنی
ای عشق! حاضری؟! ای مرگ! حاضرم
قاطی قاطی ام از هرچه هست و نیست
بر روی شعر و شهر بالا می آورم...
 

منتقد

مهمان
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

ترجمه شعرای لورکا رو نگاه کنید عقاید مو نمیزنه با هم...
شعر پارسی نشات گرفته از فرهنگ ناب و اصیل پارسیه و کسی ه میاد و ضد فرهنگ کار میکنه به نطر من جایی تو شعر نداره هر چند شاید بگید داره عقایدش به اشاره بیان میکنه...اما جالب نیست [-( [-(
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
متین عزیز

ممکنه عقاید خیلی ها با هم یکی باشه اما این به معنی تقلید نیست
به نظرم از تنها چیزی ک باید تبعیت کرد فرهنگ انسانیته نه چیز دیگه ای
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

بیداری ِ تا صبح، روی بالشی خسته
با گریه خوابیدن کنار ساک دربسته
خوابیدن از برخاستن در خانه ای دیگر
برخاستن با هق هق دیوانه ای دیگر
بی خاطره، بی واژه، بی هر مشترک بودن
بیگانه ای در حسرت بیگانه ای دیگر
پرواز از ویرانه ی یک خانه ی دلگیر
ساکن شدن با بغض در ویرانه ای دیگر
برخاستن... خیس از عرق... رقصنده در آتش
با چرخ یک پنکه به دُور هیچ چی هایش!
لرزیدن از کابوس ِ فردا تا تبی دیگر
برخاستن در کشوری دیگر، شبی دیگر...
رؤیای فرضی ساختن در خانه ای فرضی
بیدار ماندن بی تو روی بالشی قرضی
از برنمی گردم به شک/ افتادن از بالا
دلتنگی ِ بدجورتر! حتی همین حالا!!
چرخیدن از چرخیدن از من دُور هی من که...
با رقص کاغذها میان گردش پنکه
با رقص در آغوش مشتی مست و دیوانه
شب خانه رفتن در کنار چند بیگانه
با مغز خالی، جیب خالی، سینه ای خالی...
در حسرت یک لحظه از هرجور خوشحالی
خوابیدن و برخاستن در شهر بی خنده
انسان بی امروز، در رؤیای آینده
سیگار نصفه در میان باد پاییزی
و تو که داری مثل سابق اشک می ریزی...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

[از خواب ها پرید، از گریه ی شدید
اما کسی نبود... اما کسی ندید...]
از خواب می پرم، از گریه ی زیاد
از یک پرنده که خود را به باد داد
از خواب می پری از لمس دست هاش
و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش
از خواب می پرم می ترسم از خودم
دیوانه بودم و دیوانه تر شدم
از خواب می پری سرشار خواهشی
سردرد داری و سیگار می کشیاز خواب می پرم از بغض و بالشم
که تیر خورده ام که تیر می کشم
از خواب می پری انگشت هاش در...
گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر...
از خواب می پرم خوابی که درهم است
آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است
از خواب می پری از داغی پتو
بالا می آوری... زل می زنی به او...
از خواب می پرم تنهاتر از زمین
با چند خاطره، با چند نقطه چین
از خواب می پری شب های ساکت ِ
مجبور ِ عاشقی! محکوم ِ رابطه!
از خواب می پرم از تو نفس، نفس...
قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس...
از خواب می پری از عشق و اعتماد!
از قرص کم شده، از گریه ی زیاد
از خواب می پرم... رؤیای ناتمام!
از بوی وحشی ات لای ِ لباس هام
از خواب می پری با جیر جیر تخت
از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت...
[از خواب ها پرید در تخت دیگری
از خواب می پرم... از خواب می پری...
چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم
از خواب می پری... از خواب می پرم...]
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

نماندست چیزی به جز غم... مهم نیست
گرفته دلم از دو عالم... مهم نیست
تو را دوست دارم! قسم به خدا که...
اگر چه پس از تو خدا هم مهم نیست
فقط آرزو می کنم که بمیرم
پس از آن بهشت و جهنم مهم نیست
همان وقت رانده شدن به زمین... آه!
به خود گفت حوا که "آدم" مهم نیست
بیا تا علف های هرز بکاریم
اگر مرگ گل های مریم مهم نیست
ببین! مرگ هم شانس می خواهد ای عشق
فقط خوردن جامی از سم مهم نیست
نماندست چیزی به جز غم, مهم نیست,
گرفته دلم از دو عالم, مهم نیست,
بمانم, بخوانم, برقصم, بمیرم...
دگر هیچ چیزی برایم مهم نیست
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

فقط نگاه کن و بعد هیچ چیز نپرس
به خواب رفتمت از بسته های خالی قرص
به دوست داشتنم بین ِ دوستش داری!
به خواب رفتمت از گریه های تکراری
تماس های کسی ناشناس از خطّ ِ ...
به استخوان ِ سرم زیر حرکت ِ مته
که می شود به رگ و پوست، از تو تیغ کشید
که می شود به تو چسبید و بعد جیغ کشید
که می شود وسط ِ وان، دچار فلسفه شد
که زیر آب فرو رفت... واقعا خفه شد!
که مثل من، ته ِ آهنگ ِ «راک» گریه کنی!
جلوی پاش بیفتی به خاک... گریه کنی
که می شود چمدانت شد و مسافر شد
میان دست تو سیگار بود و شاعر شد
که می شود وسط سینه ات مواد کشید
که بعد، زیر پتو رفت و بعد داد کشید...
به چشم های من ِ بی قرار تکیه زد و
به این توهّم دیوانه وار تکیه زد و
که دیر باشم و از چشم هات زود شود
که مته در وسط ِ مغز من، عمود شود!
که هی کشیده شوم، در کشاکشت بکشم
که هرچه بود و نخواهد نبود، دود شود...
قرار بود همین شب قرارمان باشد
که روز خوب تو در انتظارمان باشد
قرار شد که از این مستطیل در بروی
قرار شد به سفرهای دورتر بروی
قرار شد دل من، مُهر ِ روی نامه شود
که در توهّم این دودها ادامه شود
که نیست باشم و از آرزوت هست شوم
عرق بریزم و از تو نخورده مست شوم
که به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ
که به سلامتی گوسفند قبل از مرگ
که به سلامتی جام بعدی و گیجی
که به سلامتی مرگ های تدریجی
که به سلامتی خواب های نیمه تمام
که به سلامتی من... که واقعا تنهام!
که به سلامتی سال های دربدری
که به سلامتی تو که راهی ِ سفری...
صدای گریه ی من پشت سال ها غم بود
صدای مته می آمد که توی مغزم بود
صدای عطر تو که توی خانه ات هستی
صدای گریه ی من در میان بدمستی
صدای گریه ی من توی خنده ی سلاخ!
صدای پرت شدن از سه شنبه ی سوراخ
صدای جر خوردن روی خاطراتی که...
ادامه دادن ِ قلبم به ارتباطی که...
به ارتباط تو با یک خدای تک نفره
به دستگیری تو با مواد منفجره
به ارتباط تو با سوسک های در تختم
که حس کنی چقدَر مثل قبل بدبختم
که ترس دارم از این جنّ داخل کمدم
جنون گرفته ام و مشت می زنم به خودم
دلم گرفته و می خواهمت چه کار کنم؟!
که از خودم که تویی تا کجا فرار کنم؟!
غریبگی ِ تنم در اتاق خوابی که...
به نیمه شب، «اس ام اس»های بی جوابی که...
به عشق توی توهّم... به دود و شک که تویی
به یک ترانه ی غمگین ِ مشترک که تویی
به حسّ تیره ی پشتت به لغزش ِ ناخن
به فال های بد و خوب پشت یک تلفن
فرار می کنم از تو به تو به درد شدن
به گریه های نکرده، به حسّ مرد شدن
فرار می کنم از این سه شنبه ی مسموم
فرار می کنم از یک جواب نامعلوم
سوال کردن ِ من از دلیل هایی که...
فرار می کنم از مستطیل هایی که...
فرار کردن ِ از این چهاردیواری
به یک جهان غم انگیزتر، به بیداری...

دو چشم باز به یک سقف ِ خالی از همه چیز
فقط نگاه کن و هیچ چی نپرس عزیز!
به خواب رفتنم از حسرت ِ هماغوشی ست
که بهترین هدیه، واقعا ً فراموشی ست...
از : سید مهدی موسوی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

Ehsase eshgh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
99
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
دانشگاه
اراک
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

بیداری ِ تا صبح، روی بالشی خسته
با گریه خوابیدن کنار ساک دربسته
خوابیدن از برخاستن در خانه ای دیگر
برخاستن با هق هق دیوانه ای دیگر
بی خاطره، بی واژه، بی هر مشترک بودن
بیگانه ای در حسرت بیگانه ای دیگر
پرواز از ویرانه ی یک خانه ی دلگیر
ساکن شدن با بغض در ویرانه ای دیگر
برخاستن... خیس از عرق... رقصنده در آتش
با چرخ یک پنکه به دُور هیچ چی هایش!
لرزیدن از کابوس ِ فردا تا تبی دیگر
برخاستن در کشوری دیگر، شبی دیگر...
رؤیای فرضی ساختن در خانه ای فرضی
بیدار ماندن بی تو روی بالشی قرضی
از برنمی گردم به شک/ افتادن از بالا
دلتنگی ِ بدجورتر! حتی همین حالا!!
چرخیدن از چرخیدن از من دُور هی من که...
با رقص کاغذها میان گردش پنکه
با رقص در آغوش مشتی مست و دیوانه
شب خانه رفتن در کنار چند بیگانه
با مغز خالی، جیب خالی، سینه ای خالی...
در حسرت یک لحظه از هرجور خوشحالی
خوابیدن و برخاستن در شهر بی خنده
انسان بی امروز، در رؤیای آینده
سیگار نصفه در میان باد پاییزی
و تو که داری مثل سابق اشک می ریزی..
 

Ehsan.Ansari

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
189
امتیاز
3,192
نام مرکز سمپاد
حلی شماره دار!
شهر
021
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی کشاورزی
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

از مجموعه ی " پرنده کوچولو، نه پرنده بود! نه کوچولو!" x:

بيا! بپر! به خدا حـــــــجم آســـمان كم نيست - براي عشق اگر عاشقي، زمان كم نيست!

دوباره آمـــــده اي تـا دوبـــاره گــــــــريه كني - عزيز! ما خودمــان دردهايمان كم نيست

در اوج مـــــــردن و در اوج مـــــردن و در اوج... - همــــيـن دلـيل براي پرندگان كم نيست

بيا و نقــش بـــد قــصّـه را بــه عـــهده بگــــير - در اين ديار غم انگيز، قهرمان كم نيست

بــيا و فــرق بكن! مــثل سنگ، بي احســاس - اگر نگاه كنــــي قلب مهربان كم نيست

بگو كه «مريم» و «مهدي» نترس! راحت باش - وگـــرنه مرد جوان و زن جوان كم نيست!

بـيـا! بـپـر! بـه خـودت فـكـر كـن كـه مي ميري - و ارتفاع سپــــــيد آپارتـمـــان كم نيست
 

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

یکی از شعر هایی که فضاسازیش رو خیلی دوست دارم: «شاعر تمام شده»

نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است

به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشق بازی من با ادامه بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حس جنون
به بچه ای که توام در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن دمپایی بر آخرین حشره
به هرگزت که سوالی شد و نوشت کدام
به دستهای تو در اخرین تشنج ها
به گریه کردن یک مرد آن ور گوشی
به شعر خواندن تا صبح بی هم آغوشی
به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده به مبل خالی من
به لذت رویایت که بر تن کفی ام
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
به گریه در وسط شعرهایی از سعدی
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به این همه که در سرم مدام شد
قسم به من به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعر های خط خطی ام
دوباره برمیگردم به شهر لعنتی ام
به بحث علمی بی مزه ام در گوشت
دوباره برمیگردم به امن آغوشت
به آخرین رویامان به قبل کابوسه
دوباره برمیگردم به اخرین بوسه
 

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

پیشنهاد میکنم دکلمه ی این شعر رو با صدای علیرضا آذر و یا امیر عظیمی بشنوید:

زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش
آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم
توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی
کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی
چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر
تا مرا می نگرد قافیه را می بازم
... بازی منتهی العافیه را می بازم
سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم
ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور
قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور
مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم
ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم
بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود
قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند
هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بندِ توام آزادم
چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت
نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت
سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید
دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام
ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست
آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند
چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد
تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم
از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم
تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم
تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم
هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت
همه شهر مهیاست مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را
پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را
تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را
دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه
برف و کولاک زده راه خراب است نرو
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم
بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
این شب وسوسه انگیز مرا می شکند
بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست
و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست
پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم
می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش
خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش
 

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

بخشی از شعر "شب ِ تا صبح کنار تلفن زار زدن" از "پرنده کوچولو، نه پرنده بود! نه کوچولو! "


چه بود عشق؟ به جز تخت خالی یک هیچ!

تمام خود را تقدیم دیگری کردن

طلاق دادن یک خواب در صراحت تیغ!

و گریه در وسط ِ «دادگستری» کردن

کنار ترمینالی که نیستی ماندن

شب جنون زده را رقص بندری کردن!

صدای خنده ی تو در سکوت خواهش من

شبی بلندتر از موی روی بالش من ...
 

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

امشب شب جمعه ست، جمعه! و تو غمگینی
من در کنارت هستم و من را نمی بینی

هی عکس ها دور سرت در گریه می گردند
آهنگران، چمران، جهان آرا و آوینی

یادت می آید: قرمه سبزی دوست دارم با...
از انعکاس عکس گنگت داخل سینی

احمد پدر را اشتباهی محض می داند
خط می زند زهرا مرا از دفتر دینی

تو مثل سابق پيش من در چادري گل دار
با آن دهان و چشم و ابرو و لب و بيني

در رکعت سوم به شک افتاده اي انگار
و پشت شيشه مي زند باران سنگيني!

دارند مي پوسند با تو، با زمان، با عشق
بر روي ميز کار من گل هاي تزئيني

از من چه مانده جز دو تا تصوير بر ديوار
يک راديو، يک خاطره، يک فرش ماشيني

شـب ها ميان سجده مي آيي به آغوشم
اما نمي فهمد تو را اين شهر پاييني!

تا صبح گريه مي کنم در عطر موهايت
سر را که بالا مي کني من را نمي بيني...

از حتی پلاک خانه را
 

Fall

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
130
امتیاز
2,081
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : اشعار و معرفی سید مهدی موسوی

موقعی که این تاپیکو میزدم حتی فکرشم نمیکردم مهدی موسوی رو بگیرن
واقعا حیف شد...
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,387
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
غزل ... نگاه ... سکوت ... آفتاب ... پنجره ... تو ...
نه! نثرنیست ، نه! درهم شکسته شاعرتو
در آفتاب غزل بارها بخار شده
و باز گریه نموده فقط به خاطر تو
کسی نیامده هرگز برای بدرقه اش
و آب ریخته پشت خودش مسافر تو !
نگاه کن که چه بی ریشه راه افتاده
خلاف حرکت طوفان، گل مهاجر تو
اگر چه نیمه پنهان ماه تاریک است
همیشه وسوسه انگیز بوده ظاهر تو
شهاب سوخته دل به هر دری زده است
مگرعبور کند روزی از مجاور تو
پلیس ها همه در جستجوی خود هستند
که گم شدست خیابان درون عابر تو ...
 
  • لایک
امتیازات: Sep

:-|

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
471
امتیاز
8,069
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
چرخ پنکه به دُور پوچی خود
قطع و وصلی به نور مهتابی
مغز تو زیر توده های مگس
قلب من توی مایعی آبی
دارم از درد «بود» می میرم
داری از فرط مرگ می خوابی

گیسوانت به عشق چسبیده
دست هایم به چند قرن فلز
سینه ام مثل حفره ای خالی
بر تنت چند لکه ی قرمز
با خودم فکر می شوم: شاید
زیر لب گریه می کنم: هرگز!

پرده هایی کشیده بر خورشید
چرخش پنکه در میان سرم
بوسه ای روی خاک افتاده
مثل سوغاتی تو از سفرم
نامه ام پاره پاره در کمدت
عکس تو، توی چشم های ترم

برنگشتم اگرچه برگشتم
مثل ِ از حرف هات بعد سفر
یا دو حرف بریده از دل ِ هم
توی لبخند ساده ای به تبر!
گریه کردی
-به خاطر چه کسی؟
نامه دادی
-برای چند نفر؟

تکیه دادم به خاطراتی که
شاد ِ آن چشم های غمگین بود
مثل سیگار نصفه افتادم
در جهانی که پمپ بنزین بود
سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همه ی زندگی ِ من این بود
#سید_مهدی_موسوی
 
بالا