• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

کاظم بهمنی

  • شروع کننده موضوع Mim
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

Mim

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
147
امتیاز
1,408
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند...
 
آخرین ویرایش:

amir h

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
988
امتیاز
1,820
نام مرکز سمپاد
سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : اشعار کاظم بهمنی...

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!


*بعد 1 سوال
تا چند وقت پیش این دیوانو فقط 1 کتاب فروشی تو تهران داشت!
الان به جاهای دیگه هم عرضه شده؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Mim

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
147
امتیاز
1,408
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : اشعار کاظم بهمنی...

کسی که در حضور تو غــــزل ارائه می کند
حـــــرف نمی زند تو را ، عمل ارائه می کند

...فقـــــــط برای کام خود لـب تو را نمی گزم!
کسی که شهد می خورد عسل ارائه می کند

نشسته تـوی دفترم نگاه ِ لـــــــرزه افـکنت
و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه می کند

به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت
به خاطر ِ معـــاد تـو اجـــل ارائه می کند

« رفــاه ِ» دست های تو شنیده ام به تازگی
برای جــذب مشتری « بغـــل » ارائه می کند

بگو به کعبه از سحر درون صــــــف بایستد
ظهــر ، قریش ِ طبع من هبل ارائه می کند

ظهــر ، کلاس ِ دینی و مـن و تـو و معـلمی
که هی برای بـــودنت عـلل ارائه می کند

و غیبتی که می زند برای"بهمنی"ست که
نشسته در حضــــور تو غزل ارائه می کند...
 

amir h

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
988
امتیاز
1,820
نام مرکز سمپاد
سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : اشعار کاظم بهمنی...

این جدیدترین شعریه که من از ایشون خوندم


پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم

ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!

زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم

بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :

یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"

شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم

موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"

گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : کاظم بهمنی

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,387
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
تا تو بودی در شبم من ماه ِ تابان داشتم
رو به روی چشم خود ، چشمی غزلخوان داشتم

حال اگرچه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم


ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر میشد ، قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم ؟

ساده از " من بی تو میمیرم " گذشتی خوب من !
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم


لحظه ی تشییع من از دور بویت میرسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم !!!
________________________________
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پیش کسی غیر خداوند نبود

آتشی بودی و هر وقت تو را می دیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود

مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید
خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود

هر چه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم نشد فاصله ، تقصیر تو هر چند نبود

شدم از "درس" گریزان و به "عشقت" مشغول
بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود


مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت
جای آن ها که به دنبال تو بودند نبود

بعد از ان هر که تو را دید رقیبم شد و بعد
اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود

آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته !
کاش نقاش تو این قدر هنر مند نبود
 
آخرین ویرایش:
بالا