چند وقته ارامش دارم و حس میکنم با دیدن عشقی که بقیه نسبت به هم دارند این ارامشو پیدا کردم
اما خودم شدم کسی که فقط با اهنگ اروم میشه و صحبت کردن با کسی که بهش اهمیت بده
اول وقت خوندن و حفظ قران
بعد موقعی که بفهمم بهترین نمره رو تو یه درس سخت مثلا ریاضی یا فیزیک اوردم.
اما موقعی که به آرامش واقعی می رسم تنها زمانیه که اسم خودمو تو قبولی های رشته ی زیست شناسی دانشگاه تهران اوردم
تنها چیزی که واقعا باعث آرامش من می شه منبع آرامشه ...
و فکر کردن به اینکه زندگی باید همش عشق باشه ... آره عشق ... اما فقط یه عشق ...
و چیزی که بهم کمک می کنه تا این آرامش رو نگه دارم پیدا کردن کسی و حرف زدن باهاش در مورد همون یه عشقه
× تاريكي + سكوت + گريه
× دراز كشيدن
× حمام
× رقص
× بي هدف زير بارون قدم زدن
× شنيدن صداي سوختن چوب و هيزم تو اتيش شومينه
× تماشاي شهر از پنجره اتاقم وقتي كه شبه و همه خوابن، مثلا 3 صبح.
1)وقتی بتونم مشکل کسیو حل کنم یا حتی باش حرف بزنم تا خودشو سبک کنه
2)عین این دیووونه ها(به قول خاهرم)برقصم
3)یه آهنگ که خیلی دوس میدارمش
4)راه رفتن زیر بارون(البته بدون روسری که موهام خیس خیس بشن)بعدم برم مثه تو این فیلما کنار شومینه بشینم و یکیم موهامو خشک کنه(البته تجربه ندارم ولی فک کنم آرامش بخشی)
5)بری حموم و حولت داغ داغ باشه
بابا مامانم بسیار زیاد در آرام کردن من نقش دارن یه همچین بچه ننه ای هستم من
ولی به جز اون میرم تو حموم زیر آب گریه میکنم آروم میشم و خوبیش اینه کسی گریهمو نمیبینه چون "نیکو" که گریه نمیکنه - یه همچین اخلاق مردونه ای دارم من