• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

دلنوشته‌های رمضان

پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

روزه ی واقعی...
میشه ینی تونسته باشیم روزه ی واقعی بگیریم؟نه اینکه فقط گشنگی تشنگی؟ :-/

زیاد تلاش میکنم ولی بازم یجاش میلنگه خب چکار کنم دیگهههههههههه ~X(

خدا کمک کن بتونم ... [-o<
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

بویِ اجابت دعا میاد...
دعا نکنی از دستت رفته پسر... [-o<
 
این قدر فقط
تشنگی
و
گشنگی
کشیدیم که فکر کردیم همینه و میگیم:
خدایا این چه مهمونیه که هیچی قرار نیست بهمون بدین....
:::::::::
یه کمی دستمون بلند کنیم....حتما تو این سفره چیزیم برای ما کنار گذاشته.....
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

نمی دونم چرا ولی دیشب یه حس عجیب و غریبی داشتم،انگار قرار بود بهم یه خبر برسه که دربارم بود ولی ازش خبر نداشتم ،دیوونه می کنه کنجکاوی آدمو 8->
تازه فک کن درصد صادق بودن خواب خونتم زیاد باشه :|میترسی بخوابی به جون خودم :Dکه شاید اصن تو خواب سکته زدی X_Xاصن وضی داره واسه خودش
حالا نمی دونم شاید اصن سیری مفرط زده بود به سرم :-??

عاشق شبای قدرم یه حس آزادگی محض می کنم وقتی می خواد برسه 8->ولی وقتی برسه.... 8->
با تموم وجودم گریه می تونم بکنم چون انگاری تو کل سال فقط و فقط و فقط همین سه شبه :rolleyes:منم که گیر آوردم دیگه

خدا جونم به خاطر این سه شب ممنون x:
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

نمیدونم بچه های ِ اینجا چجورین که همه جا یادشونم، یه عده ی خاصیشون حتی. امشب به یادتونم، به یادم باشید.
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

نميدونم چرا امسال ماه رمضون اصلا خوش نميگذره بهم :(
هفته اول كه همش اعصابم خورد بود....اصلا معلوم نيس چمه....
هر سال ماه رمضون حال ميكردم موقع اذون و افطار خيي لحظه ي قشنگي بود ولي حالا...
چي شده خدايا...كاش حداقل اين شب قدري ميتونستم دعا كنم...اصلا هيچي...ارتباط با خدا:صفر...
خب چرا؟...واقعا چرا امسال اينقدر مزخرف شدم يوهو؟!
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

یعنی خوشم میاد تو طول تابستون از سردی مینالیدیم
حالا تو ماه رمضون گرمیمون شده تنم همینطور میخاره و پشتم جوش زده زیاد
علاجش:تا میتونم میوه بخورم :D
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

امشب حال و هوای خاصی داره نگران تقدیرم نيستم اونی که خدا میخادبرامون حتمأ خوبه امشب نمیتونم بخابم با اینکه خيلی خوابم میاد چون ی شب به این با ارزشی رواز دست میدم شبي كه شايد با ی جوشن كبیرخوندن ی كوچولو سبك شمو دوباره ی زندگیه یك سالرو شروع كنم امشب باید به خدا نزدیك شد امشب به علی قسمش بدید هرچی بخاید بهتون ميده
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

نمیدونم امسال چرا اینجوریه!!!
حتی شب قدرم آرومم نکرد... تمام برنامه هام به هم ریخته... به طرز وحشتناکی خستم... خسته از زندگی... یعنی چی باعث شده اینقد از خدا دور شم که حتی زندگی رو هم نخوام؟؟؟
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

با این زبون ِ روزه ، تو این وضعیت ، بـد کاری باهام کردی...خیلی بــد کردی نــامــــرد...من که ازت گذشتم ،امیدوارم اون بالا بالایی ِ هم ازت بگذره... :|
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

ميـــــــــــــــــــــــان سجده سبز سحرگاهت...
اگر بر خاطرت رد شد خيال مــــــــــــــــن...

دعايم کن...



:)
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

یادمه تو داستانایِ ائمه همیشه میشنیدم "حضرت فاطمه" اول بقیه رو دعا میکرد بعد خودش...
ما اَنسَیتُ حبیبی!!!!
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

امشب حرم حضرت عبدالعظيم بودم برامراسم احیا جمعیت انقد زیادبود كه ی لحظه فكركردم خدا چقد قادره كه میتونه به حرف این همه ادم ی جاگوش كنه وخواسته هاشون قاطی نشه‏!‏
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

:(( اصن دیشب شب چندم بود مارو باش چپیدیم تو خونه هیچ جا نرفتیم خدایا دیگه گناهکار ترین ها هم دیگه شب قدر میان در گوشی باهات صحبت میکنن و اشک میریزن نمیدونم چه غلطی کردم تو این زندگی که توفیق نمیشه هیچ جا برم دلم برا خودم میسوزه چه قد بد بختم بعضیا کجا و ما کجا هییییییییی :(( [-(
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

بابا این مجری یه راست میگفت چشم رو رو هم بذاری میرسه شب قدر و بعدشم تموم میشه ها.

21 امه امروز! :O
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

یاد پارسال افتادمز دقیقا یه هم چین شبی بود بعد آخرین شب قدر ساعت 4 صبح که همه از مراسم احیا بر می گشتن عزیزمون فوت شد...
توی شب های احیا یه بطری آب گذاشته بودیم و هی بهش فوت می کردیم تا بدیم بخوره به نیت شفا...
ولی...
ولی اون آب نصیب خاک قبرش شد...
چه سعادتی داشت...
دعاهای همه گرفت و بعد شب های قدر اون هم از این دنیا و مریضی راحت شد...
انشاالله امسال هم دعاهامون مستجاب شه...
 
پاسخ : دلنوشته‌های رمضان

امروز افطار 1جا دعوت بودیم ، آدمـای مذهبی ای بـــودن ، نزدیک ِ اذون رفتم تو اتاق نشستم...
هندزفری ُ در آوردم ُ زدمش به گوشــی ُ کردم تو گوشم...
اذون که شد آقا ِ که خیلی مذهبیبود در ِ اتاق ُ زد ُ اومد تـو...گفت اذون شده بیا افطار...روزَت قبول باشـه ، ولی بهتره موقع اذون موسیقی گوش ندی ،زیاد خوب نیــس.
سرم ُ میارم بالا ُ میگم : دارم از رادیـــــو اذون ُ گـــوش میدم...!
تو چشــام نگاه میکنه ُ لبخـــــند میزنـــــه...
:|
 
Back
بالا