• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

اعترافگاه!

پاسخ : اعترافگاه !

تا حالا به اندازه ی روزای عمرم آرزو کردم ای کاش لیمو ترش هسته نداشت.... ~X( :((
----------------------------

اعتراف میکنم وقتی بابام برا داداش یه سالم دوچرخه خرید من بیشتر از خودش سوار دوچرخش شدم! آخراش دیگه همچین باهاش ویراژ میدادم که یهو دیدم دوچرخه هه نصف شد!!! :-[
داداشم: :((
من: :-" :-" :-"
مامان بابا: :-w :-w
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم اسم ِ اون خواننده ـه سیاه ِ هست که زن ِ بعد موهاشم هروخ یه رنگ ِ خب؟! فک کنم اسمش نیکی میناج ِ شاید هم میناژ(!) [اینم از اینترنت درآوردم!] خب؟!!
من می خونمش میکل آنژ بعد کلا صداش می کنیم میکل آنژ!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم از زن دایی جدیدم(سوم عقدشون بود)خیلی خیلی خیلی بدم میاد
هر وقتم سلامش میکنم یه حسی از درون بم میگه برو کله شو از جا بکن (<
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف مى کنم واس اينکه ببينم چند تا لايک خوردم اگه از تو پروفايلمم ببينم( حتى مثلن اگه يکيم باشه )بازم ميرم تو تاپيکش نگا مي کنم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم :
اولین باری که آشپزی کردم آبگوشت پختم .خودشم تو باغ رو اجاق پیک نیک.
در قابلمه رو باز گذاشته بودم وآبگوشت پر مورچه وحشره شده بود .از اونجایی که نمیخواستم جلو فامیل آبروم بره مورچه هاشو جداکردم وآبگوشتو دادم بخورن.
همه از آشپزیم تعریف کردن ویه عالمه آبگوشت خوردن .خودم خیلی دلم میخواست آبگوشتو بچشم ببینم چطوریه ولی چندشم اومد.
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه بار خونه مامان بزرگم بودیم,بعد یه ظرفی برداشتم همینجوری,بعد مادر بزرگم گفت:عزیزم اونو زیر شیر آب نگیری زنگ میزنه.(ظرف فلزی بود)

2دقه بعد بردم گرفتمش زیر شیر آب( :-") بعد با خدم گفتم چرا زنگ نمی زنه؟! :-?
رفتم پیش خالم بهش موضوعو گفتم,میگه عزیزم نمی بینی مگه توش قرمز شده و اینا؟
من:اِ؟واقعا؟!
پسر خاله بزرگم:خسته نباشی بچه!زدی داغونش کردی که!
من: :-[ :-[ :-[ :-"
جمع!: :)) :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم که خیلی بد شدم!!!!!!!! خیلی بیش از حد!!!!!!!!!!!! ولی الان همه چیز تغییر کرده!!!!!!! قول دادم خوب بشم!!!!!!! به خودم !!! به مامانم!!!!! و به یه نفر دیگه!!!!!!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تو عمرم اینهمه اعتراف نکرده بودم!! :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی واسه خواهرکوچیکم ازین سه چرخه ها خریدن که پشتش یه میله بلند داره...من و اون یکی ابجیم میرفتیم تو سراشیبی حیاطمون دوتایی روش سوار میشدیم میومدیم پایین...بعدش شکست...هیشکی نفهمید چرا!!! :>

اعتراف میکنم موقعی که ۱۳-۱۴ سالم بود با دختر داییمو ابجیم رفتیم تو حیاط،یهو یه سوسک از تو کوچه اومد خونمون.همه دنبالش افتادیم گرفتیمش ، بعد من گفتم بیاید اتیشش بزنم به سزای اعمال کثیفش برسه... :> :D
ابجیم رفت اسپری موی سرو اورد...حسابی زدیم بهش،خشک شده بود بیچاره!بعد مثه این سرخپوستا دورش میچرخیدیم و صداهای عجیب غریب در میاوردیم،یهو کبریتو انداختم توش، یه بوی کله پاچه ای بلند شد... :-&
تازه از همه ی جنایتامون فیلمم گرفتیم... بعد خاموش شدن اتیش سوسکه پودر شده بود...[nb]این قضیه برا قبل المپ زیستی شدنم بود،خرده نگیرین لفطا![/nb]

اعتراف میکنم ۵-۶ سالم بود، داشتم دوچرخه بازی میکردم یهو رفتم تو جوب،گیر کرده بودم... همسایمون،یه پسر خل داشت،همه ازش میترسیدن...اومد منو دربیاره فک کردم میخواد بکشتم...داااااااد میزدم کوچه هیشکی نبود... بیچاره خیلی ترسید.بعد هی داشت میومد جلو تر،هی بهش میگفتم تو رو خدا بزار برم،قول میدم دیگه بهت نگم دیوونه[nb]اخه ما همش سر به سرش میذاشتیم[/nb] منو نخور! :-"
اقا این بیچاره با این خلیش فهمید من چه خلی ام :>، بهم میخندیدااااا ...آخرش اومد در آورد منو،از اون موقع هروقت منو میدید حسابی میخندید... :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هنوزم از پسر خاله هام که 16و18ساله هستن میترسمو عمرا باهاشون تنها یه جا بشینم!!! :-??
اعتراف میکنم با اینکه ترکی بلدم ولی همیشه عددارو تا 20میتونم ترکی بشمارم بلدما ولی طول میکشه تا بگم شماره هارم همیشه فارسی میگم!!! :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که وقتی آزمایش خون دادم آهن خونم 3 بود. :-" و با صورت رنگ پریده ی مادرم مواجه شدم. :-"
توضیح:کمترین میزان ِ آهن خون که قابل قبول هست 20 ِ.واحدشُ نمیدونم البته. :د
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هروقت تو بانگ یکی نظر میدم یادم میره برگردم جوابش رو بخونم . . . . :-"

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فک میکردم مامانم یه نمونه ی کوچیک تر از بابامه . ینی وقتی مامانم بزرگ تر بشه ، بابا میشه :-[
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف مى کنم وقتى نتم قطع ميشه ميزنم زيره گريه :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که همیشه دوستامو اذیت کردم تا به اون چیزی که میخوام برسم حتی شاید بهشون دروغم گفته باشم ولی خیلی همشونو دوست دارم.
اعتراف میکنم که همیشه از پسرا میترسیدم حتی زمانی که ادای دختر شجاعو واسشون در میاوردم مخصوصا از پسر خالمو جلاد که واقعا واسم حکم لولو خورخوره دارن
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه پوشه تو لپ تابم هست،که اگه مامان اینا،یا هرکی دیگه بره توش به فنا خواهم رفت...! :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

[منم اعتراف میکنم که بعد از اولین جلسه کلاس زبانم از معلم میپرسیدم اسمم به خارج چی مشه تازه مثالم میزدم میگفتم سیب میشه appelپس اسم من چی میشه :)) =))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم تو اردوي عيد كه واسه كنكور رفته بوديم گچ پيدا كرديم تو حياط لي لي كيشيديم بازي كرديم ;;)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه بودم هر کارتونی می‌دیدم ازش تقلید میکردم!!
مثلا تب طلا می‌دیدم میرفتم طلاهای مامان مو توی باغچه چال میکردم!!
یه مستندی در مورد مهندسین دیدم رفتم همه پریز های خونه رو رنگی کردم!!!
همیشه فکر میکردم کسی توی رادیو یا تلویزیون هست
4 رادیو و 1 تلویزیون خراب کردم!!!!
میخواستم بیشتر خراب کنم کنترل میشدم!!! =))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم همیشه فقط یک نفرو تو زندگیم دوست داشتم و فکر میکردم اگه برم با آدمهایی دیگه باشم خودش به طرفم میاد ولی این کارم اونو از من دور کرد و حالا هم که کاملا از دستش دادم.
اعتراف میکنم برای اولین بار تو زندگیم ناامیدشدم و حس میکنم هیچ توانایی واسه جذب کسی که نفسمو براش میدم ندارم :( :(
 
Back
بالا