• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

قدیمی‌ترین خاطره‌ای که یادتون میاد

Inaccessible

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
474
امتیاز
1,251
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
_
سال فارغ التحصیلی
00
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

فکرکنم دوسه سالم بود با مامانم سوار اتوبوس بودیم و داشتیم از دانشگاه! برمیگشتیم منم خواب بودم یهو اتوبوس پنچر میشه و منم شروع میکنم به گریه کردن :((
یه خانوم میانسالی برای اینکه منو سرگرم کنن تسبیح خودشونو میدن به من :)
منم باهاش بازی کردم و اینا بعد اعلام کردن که اتوبوس درست بشو نیست شلوغ پلوغ میشه و هرکسی راه خودشو میره اما تسبیح همچنان دست من میمونه ;;)
الانم دارمش حتی...یه تسبیح سبز و خوشگل >:D<
 

Passenger.

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
112
امتیاز
1,534
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1394
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

تو اولین خونه مون بودیم بعد من خیلی کوچیک بودم..نشسته بودیم تو پذیرایی..بعد مامانم با یه ظرف شیشه ای که توش زردآلو و گیلــآس بودم اومد تو پذیرایی...خیلی قدیمیه...و دیگه بقیشــو یادم نمیــــیاد! :-"
 

Miraneh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
813
امتیاز
3,959
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
اهواز
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

یادم میاد حدود دو سه ساله بودم نشسته بودم بابامم جلوم دستمو گرفته بود داشت مثلا ناخونامو میگرفت.
:-"
هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه زد گوشت زیر ناخنومم با ناخنم کند :))
و منی ک با جیغ خودم و استارت به گریه نشون دادم بابام چیکار کرد.... :>
 

saranaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
996
امتیاز
4,711
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
1393
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

نمیدونم چند سالم بود عروسکم دستم بود مامانم گفت نگا کن عکس بگیرم ازت عکسش دارم الان راه نمیرفتم هنوز :D
 

shamim1378

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
1,072
نام مرکز سمپاد
Frz2
شهر
Isf
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

من عاشق خمیر دندون بودم همش داشتم خمیر دندون میخوردم :))
یادمه ی بار زیر صندی قایم شده بودم(4 دست و پا میرفتم)ک کسی نبینه دارم خمیر دندون میخورم :))
 

tezar

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
633
امتیاز
5,344
نام مرکز سمپاد
فرزانگان6 سابق
شهر
تهران
دانشگاه
امـیـرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی بـرق
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

با پسر عمم داریم تیکن بازی میکنیم! :))
 

~rezvan~

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
6
امتیاز
29
نام مرکز سمپاد
فرزانگان شهریار
شهر
شهریار
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

یه تصویر تو ذهنمه که دارم رو دیوار خط قرمز میکشم :-"مامانم میگه 1سال و 2 ماهم بوده میره جلوی در با همسایمون صحبت کنه وقتی برمیگرده میبینه من با رژ همه جا رو قرمز کردم
-2-37-.gif
 

..زهرا..

محب الرقیه (سلام الله علیها)
ارسال‌ها
217
امتیاز
2,198
نام مرکز سمپاد
فرز III
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

دورترین صحنه ای که یادم میاد اینه که تازه از خواب پا شده بودم رفتم بالای پله هامون وایسادم مامانمو صدا کردم و در همون لحظه یه گربه با سرعت نور از کنارم رد شد و من جیغ زدم و دنبالش کردم که بزنمش!! :D
 

sajjadbest22

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
120
امتیاز
744
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

وقتي به دنيا اومدم....تقريبا نيم ساعتم بود.يادمه همونجا داشت از تلويزيون بيمارستان بازي رئال بارسا پخش ميكرد.
+
.
.
.
.
.
.
خو اين چه تاپيكيه.اگه اينقد كه بايد رو اين موضوع فك كني رو برهان خلف قوانين نيوتن فك كني به دو ساعت نقضشون ميكني.
 

Yasijoon

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
23
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2 بندر عباس
شهر
بندرعباس
مدال المپیاد
اصلا من نباشم، المپیاد معنی نمیده
دانشگاه
دانشگاه تهران ایشالا
رشته دانشگاه
مهندسی ژنتیک
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

یادمه وقتی 3 سالم بود، رفتیم تفریح با آشناهامون... بابام اینا داشتن فوتبال بازی میکردن، منم رفتم بینشون... یهو بابام هلم داد، افتادم سرم خورد گوشه حوض ویلاشون.... دیگه بعدش چون از حال رفته بودم نفهمیدم چطوری اوردنم خونه....
 

Antares

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
253
امتیاز
1,278
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بناب
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

اولیش ک فک کنم یه سال و خورده ای بود عروسی خاله م بود پیرهن قرمز با خال های سفید تنم بود و گذاشته بودنم رو طاقچه!
البته خ مطمئن نیستم،فک میکنم تو ی عکس دیدم تو ذهنم شبیه سازی کردم!ولی اون عکس رو نمیتونم پیدا کنم!

دومیشم ک مطمئنم سه ساله بودم جلو دوچرخه بابام نشسته بودم و کباب میل میکردم و در حال عبور از میدان معلم بودیم!
 

>____<

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
244
امتیاز
11,531
نام مرکز سمپاد
Farzanegan1
شهر
Mashhad
سال فارغ التحصیلی
1396
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

مال یک سال و هشت ماهگیم هست...!
یه صحنه خیلی کوچیک از خواهرم که داشت تو فرودگاه آب میخورد.....! B-)
 

maziar

مازیمون
ارسال‌ها
1,962
امتیاز
6,834
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران، استانبول، کوالالامپور، اُسلو!
دانشگاه
Universitetet i Oslo
رشته دانشگاه
ریاضی، CS، نانو الکترونیک
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

اولین صحنه ای که یادمه نمی دونم کجاس. داییم می گفت تو جمشیدیه بوده.

به هر حال چیزی که ازش یادمه لباس داییمه و یه بویه خاص شبیه سوختن لنت ترمز و یه سرما که تو صورتم می خورد. اینکه کی بوده و کجا بوده و چند سالم بوده رو نمی دونم. خیلی مبهم همینا یادمه ازش

8->
 

میعاد

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
825
امتیاز
4,572
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور-اهواز
دانشگاه
صنعت نفت
رشته دانشگاه
مهندسی نفت
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

قدیمی ترینش ماله یه جشن عروسیه وقتی که تو شیرازر زندگی میکردیم با مامانم رفته بودیم تنها صحنه ای که ازش یادمه اینه که رو صندلیا نشسته بودیمو داشتیم سنو نگاه میکردیم و پذیرایی هم قبل از غذا سالاد میوه بود که من مامانمو کچل کرده بودم که من میخام من میخام و این چیزا
 

ستی

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
136
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

دوسالم بود تو مشهد گم شدم یه دوچرخه سواری منو سوار دوچرخش کرده بود بعد بم یه دونه شکلات داد....مامان بابام مارا یافتند و رفتیم سوار ماشینمون شدیم شکلاتمو داداشم خورد....!!!:((
 

++MaRyAm++

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
160
امتیاز
1,572
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف آباد
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

فک کنم دو سالم بوده!
فقط ی صحنه از گنبد مسجد جمکران و اینکه کنار بابا بزرگم وایساده بودم یادمه :D
 

Jina

کاربر فعال
ارسال‌ها
47
امتیاز
314
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قدیمی‌ترین خاطره‌ای که یادتون میاد

۲ یا ۳ سالم بود و هنوز مهد کودک نمی رفتم. مامانم اون موقع کشیک می داد. یه شب که اومد کلی غر زدم و گفتم که من نمی خوام پوشک بپوشم و بابا به حرفم گوش نمی ده :D
وقتی هم حدود ۴ سالم بود، دخترخاله مامانم تازه بچه دار شده بود و یادمه گفتم: من مراقب بچه هستم. مامانم و دختر خاله مامانم هم داشتن فیلم تماشا می کردن.
 

ستاره

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
158
امتیاز
761
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک تهران
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : قدیمی‌ترین خاطره‌ای که یادتون میاد

از دو سه سالگیم فقط یه صحنه یادمه که با تخته وایت بردم محکم کوبیدم تو سر یکی از بچه های فامیل که دوسال ازم بزرگ تره.
 

fiona

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
12
امتیاز
150
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
97
کلا قدیمی ترین خاطراتم برمیگرده به مهدکودکم
+ی بار روو تاب نشسته بودم و به افق خیره بودم ی پسره از پشت اومد تابو نسبتا محکم(تا جایی ک زور داشت) هول داد
و منم توو افق بودم یهو دیدم پخش زمینم
و امان از گریه های بی پایان!!
++[کلا پسرا قدرت کرم ریزیشون بالاس:|]
 
آخرین ویرایش:

Gadfly

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
492
امتیاز
9,740
نام مرکز سمپاد
‌فرزانگان
شهر
13
سال فارغ التحصیلی
13
یادمه ۵ سالم بود رفته بودیم کاشان .تو فین کاشان بودیم که من یهو دیدم بابام نیس کنارم . بعد زدم زیر گریه که بابام گم شد . بعد دو سه ساعت گشتن ، دیدیم بابام سرش تو یه کتاب، داره از دور میاد ، بعلاوه یه نایلون بزرگ کتاب تو اون یکی دستش.
الانم دقیقا اون صحنه ای که بابام سرش تو کتاب راه میرفت رو یادمه.:D=((
 
بالا