• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

Expression

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

نمیدونم راستش :-?
 

Master_BIO

کاربر فعال
ارسال‌ها
29
امتیاز
280
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 بندرعبّاس
شهر
همین جی
مدال المپیاد
المپیاد زیستی بودم :ایکس
دانشگاه
پرینستون
رشته دانشگاه
بیو تِک
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

فروغ نباید تورو بشناسه ..
تو اون پری نیستی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #43

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

به نقل از Master_BIO :
فروغ نباید تورو بشناسه ..
تو اون پری نیستی
یعنی چی دقیقاً؟ :-s
 

Master_BIO

کاربر فعال
ارسال‌ها
29
امتیاز
280
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 بندرعبّاس
شهر
همین جی
مدال المپیاد
المپیاد زیستی بودم :ایکس
دانشگاه
پرینستون
رشته دانشگاه
بیو تِک
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

به نقل از ParNiaN.D :
یعنی چی دقیقاً؟ :-s
ینی کوچک و غمگین نباش
هی نمیر زنده ام نشو :د
درکه ادبیه تو داری ؟؟؟؟!!!!‌ :-" :-s :-/ :D
 

Goli.G

کاربر جدید
ارسال‌ها
1
امتیاز
1
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

وای خدای من
من عاشق این متنتم
چون عاشق ایمان بیاوریمم
پیشنهاد میکنم اسمشو بزاری "در من"
البته اگه اسم متن دیگه ایت بوده پیشاپیش عذر میخوام
 
  • شروع کننده موضوع
  • #46

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

به نقل از Master_BIO :
ینی کوچک و غمگین نباش
هی نمیر زنده ام نشو :د
درکه ادبیه تو داری ؟؟؟؟!!!!‌ :-" :-s :-/ :D
اتفاقاً ته این نوشته گفتم که من اون پری نیستم که کوچک و غمگینه و الی آخر...
به نقل از ParNiaN.D :
چشم در چشم هم میچرخیم.
تو پاهایت را روی زمین میکوبی و خاک از حرکاتت رم میکند.
من با بی وزنی گام هایم را فرود می آورم و خوب میدانم که این سرزمین مقدّس، رام من است.
ساعت اولین ضربه اش را بر سر تو می نوازد و خلسه آغاز می شود.

فرشته ی تو منم...
فرشته ی عذاب تو، منم!
منی که سرزمین های مقدّسش، نه بارور از خوشه های طلایی گندم و درخت های سیب است.

جهنّمی ست در من...

خوش آواییِ مرگ غم انگیزمان منم!
که روزی سه وعده می میرم و
در هیچ سحرگاهی،
با هیچ بوسه ی بیهوده ای
زنده نمی شوم.*

من صدای شکسته شدنِ کائناتم،
زیر فشار دست های تو.
زیر آوار نگاه هایت.
زیر هزاران پنجره ی باران دیده ای،
که دروغ را به خوابگاهِ معصومیت دروغین دخترکان می برد.

من خیانت تاریخی هستم
که دست از سجده برداشت و
خیال عاشق بودن را با دست های مرده ی آرش به کمان کشید.
به کمان کشیده شده از خیال دست های زنده ی تو، منم...

قبرستانی ست بس تاریک، در من.

من آن پیرمردی ام، که بر سر مزار دختران زنده به گور شده قرآن می خواند.
مادر تمام جنین های سقط شده ی این خاک،
صاحبِ همه ی فرزندان حرام
حرمتِ دست به دست شده ی میوه ی های نارسِ بسیار گاز زده شده ی هستی، منم...

قلب خالی بچه هایی که دست هایشان در هوای بی آغوشی معلّق است،
تنِ دردناک پرنسس هایی که در آستانه ی پنجره ی برج های بلندشان، بوی بکر موهایشان به ترشیِ خون میگراید،
قرمزیِ لخته های خون حاصل از اصابت گلوله و دل،
قرمزیِ لب های تمام تن فروشانِ این شهر،
باعث تمام جنگ های کره ی زمینی،
منم...

من، فرشته ی عذابِ ساعت های مسخ شدگیِ بی اصالتم!
جهنمی ست، بس تاریک در من...

ساعت را بگو،
دوازدهمین ضربه اش را،
بر سر سنگین من بنوازد...
ویرایشش کردم.
برای عنوانش، رقصِ حرام چه طوره؟ یه جوری میخوام حالت نکبت بار بودنش تو اسمش باشه.
منتظر نقدهاتون هستما. خودم خیلی نقد بهش دارم ولی اقلاً اولیش رو شما بگید :D

به نقل از Goli.G :
وای خدای من
من عاشق این متنتم
چون عاشق ایمان بیاوریمم
پیشنهاد میکنم اسمشو بزاری "در من"
البته اگه اسم متن دیگه ایت بوده پیشاپیش عذر میخوام
"در من" هم لطیف تر از نیازه و هم راوی رو از اطرافش میبُره. در حالی که راوی داره با اطرافش یکی میشه تو این نوشته.(مثلاً!)
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

خوب شد :‏)‏
 
  • شروع کننده موضوع
  • #48

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
قصّه ای برای خوابوندنِ تو

یکی بود یکی نبود.
یه جنگی بود که توش صدتا سرباز داشت. البته در اصل صد و ده تا سرباز داشت. اما اون ده تای دیگه هی بچه بازی در میاوردن و گند میزدن. اون ده تا از همه بزرگتر بودن. اما جنگ منگ حالیشون نبود. انگاری یکی مجبورشون کرده بود که بیان. یا این که جوگیر شده بودن بیان تفنگ بازی. سرباز اول که از اون نود و نه تای دیگه عاقل تر و بزرگ تر بود-ولی هنوز کوچیک تر از اون ده تا- ،چند بار بهشون تذکر داد که با این کاراشون جون همه رو به خطر انداختن.

آخر سر هم نود و نه تا از سربازای جنگ رو، همون ده تا کشتن. به جای این که به دشمن تیر بزنن، به اونا تیر زده بودن. "تلفات جنگه دیگه!" با خودشون میگفتن. تا این که یه روز به خودشون اومدن دیدن "اِ! انگار فقط ما موندیم و اون یارو بزرگه!" و تصمیم گرفتن سربازای خوبی بشن تا جنگ رو نبازن.

سرباز اول دیگه منطقش رو از دست داده بود. داداش هاش، بچه هاش، دوستاش... همه شون با تیرِ خودی مرده بودن. داشت از فکر و خیال دیوونه می شد. فکر می کرد "یعنی میتونستم جلوی مرگشون رو بگیرم؟ شاید باید همون اول اون ده تا رو بیرون می کردم. حتی می کشتمشون!"

وقتی اون چهارتا سرباز پیر(آخه شیش نفرشون تو رای گیریِ "بریم عذرخواهی یا نه؟" کشته شدن) اومدن که ناز بخرن، سرباز اول با خون سردیِ تمام تفنگش رو از تو جیبش در آورد و یه گلوله تو شقیقه ی راستِ خودش خالی کرد(آخه آدمِ راست دستی بود)

اون چهارتا خیلی خون سردتر گفتن "چه احمقانه! حتی نمیدونست وقتی عصبانیه میتونه ما رو بزنه!" و سرباز اول نفهمید که اون چارتا،تا کی با دهنِ باز به چشمای خیس خورده ش زل زدن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #49

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

آیا میدانستید یکی از اهداف من برای انتقال نوشته هام از شخصی نوشته ها به این جا این بود که به نقد شدن نوشته هام نیاز دارم؟ :D
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

یه ذره گیج شدم(شاید با دقت نخوندم! )
این سربازه که خودشو کشت الان اونیه که از اون صد تا زنده مونده؟ :-"

درکل شبیه نوشته های دیگت نبود... جا داره که پخته تر از این شه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #51

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

به نقل از sahere :
یه ذره گیج شدم(شاید با دقت نخوندم! )
این سربازه که خودشو کشت الان اونیه که از اون صد تا زنده مونده؟ :-"

درکل شبیه نوشته های دیگت نبود... جا داره که پخته تر از این شه!
آره خودش بود :D

میدونم. سعی کردم راوی خُل و بیخیال باشه و حسّ خودش تو حسی که خواننده میخواد داشته باشه تاثیری نذاره. آخه تو نوشته های قبلیم مستقیماً حسّ خودم رو سعی میکردم منتقل کنم نه واقعه رو! خواستم این بار برعکس بشه و قبول دارم، خیلی خامه.
در حال تغییر سبکیم خلاصه و افزایش وضوح تصویر. :-"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #52

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
The last song I'm wasting on You

به یک جایی رسیده ایم.
که کل زندگی قشنگ مان را تهدید می کند.
یک جای بدی است.
حتی خدایمان هم در خطر است.
_خدای عزیز نورانی مان.
یک حسی به ما می گوید:
"برو جلوی آینه،
دو تا انگشتت را فشار بده روی شقیقه ات،
_بــَنـــگ
بعد ببین، آنی که دست هایش توی جیبش است،
می افتد یا نه.
یا هنوز لبخند می زند؟"


حس ما می گوید کار ما از لگد خوشی به دل،
از بی هودگی،
از تفریح،
از بازی با کلمه ها گذشته است.
که گذشته است...
می گوید:
"تا جنون فاصله ای نیست از این جا که منم"

هوا حق نداشت انقدر زود تاریک شود...
امتحان ها هم هیچ مراعات حال لطیف ما را نمی کنند.
که نمی کنند...

کار ما از کلمه ها، از حسین پناهی بازی، از آنالیز الکی کردن،
گذشته است.
ما، عمیقاً، احساس، می کنیم، که، فاصله، گرفته ایم، از شما.
و انقدر به خودمان نزدیک شده ایم، که دیگر چیزی جز یک دافعه ی عمیق بین ما و خودمان نمانده است.

ببین،
بلد نیستیم توضیح بدهیمش.
این روزها ساز زدن مان هم، از روی عادتند.
موهایمان را کوتاه کردیم.
کوتاهِ کوتاه...
فقط به خاطر اینکه خوابِ راحتی داشته باشیم.
و اتاق مان را چند ساعت وقت گذاشتیم برای مرتب کردنش،
فقط برای اینکه حس خوبی داشته باشیم.
و بیش از 50تکّه لباس را دور ریختیم،
تا کمی آرام بگیریم...

اما نه خوابِ راحت، نه حسّ خوب، ...
این اسپرسو مزّه ی زهر می دهد.

باید دوباره Veronica Decides To Die را بخوانیم.
باید کمی نماز بخوانیم.
باید برویم جلوی آینه،
یک تیغ تیز را،
روی شقیقه ی وسوسه کننده مان بکشیم.
و خون مان را نگاه کنیم.
خون مان را،
باید نگاه کنیم...
خونِ گرم مان را...

ما اشتباه کردیم.
در حالیکه فکر می کردیم،
داریم به سختی و شرافتمندانه،
راه درست را طی می کنیم!
اشتباه کردیم که نوشتیم...
که سعی کردیم بنویسیم.
جنونِ ما، بحرانِ بلوغِ بچگانه ای بیش نبود.
اشتباه کردیم که بهش غذا دادیم،
و بزرگ شد...
بزرگ تر از خودمان.

ما بائوباب گرامی مان را،
با یک گل سرخ بی آزار اشتباه گرفتیم.
و حالا یک گوسفند می خواهیم،
که بائوباب گرامی را،
و گل سرخ طفلکی را،
و ما را،
با هم بخورد.
بهش شکلات هم می دهیم،
اگر به قهوه ی تلخ عادت ندارد.
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

معرکه ست واقعا...
اصن گل از گلم میشکفه میبینم تاپیکت آپ شده 8->
:ابراز شدید دوست داشتن
:D

بزرگ تر خودمان.
این همینه یا از ش جا افتاده؟

اینکه جمع بسته بودی خیلی قشنگ کرده بود نوشتتو
ینی اصن خیلی عالی...

اینجاشو خیلی دوس داشتم ;))
باید دوباره Veronica Decides To Die را بخوانیم.
باید کمی نماز بخوانیم.
باید برویم جلوی آینه،
یک تیغ تیز را،
روی شقیقه ی وسوسه کننده مان بکشیم.
و خون مان را نگاه کنیم.
خون مان را،
باید نگاه کنیم...
خونِ گرم مان را...

بعد یه سوال ایجاد شد واسم(هر دفه که میام تاپیکت هی ایجاد میشه این سواله :-" )
اینا شعر نیستن آیا؟ (یه جاهایی خیلی شبیه میشه )
اصن نیستن ...متن ادبی ان؟
خلاصه که توضیح بده چی محسوب میشن ;;)

یک جای بدی است.
این یه ذره تو ذوق(ذق؟!) میزد به نظرم

یا هنوز لبخند می زند؟
اینجا یا درسته ینی به نظر منم جاش اینجاس ولی چون تو سطر قبل هم اومده یه جوری شده

نظرام کاملا شخصی بود (نه چندان فنی و ادبی )!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #54

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

معرکه ست واقعا...
اصن گل از گلم میشکفه میبینم تاپیکت آپ شده
:ابراز شدید دوست داشتن
:-ذوق زده و متشکر :D

این همینه یا از ش جا افتاده؟
ممنون از دقت نظرت :D ویرایش شد.

بعد یه سوال ایجاد شد واسم(هر دفه که میام تاپیکت هی ایجاد میشه این سواله )
اینا شعر نیستن آیا؟ (یه جاهایی خیلی شبیه میشه )
اصن نیستن ...متن ادبی ان؟
خلاصه که توضیح بده چی محسوب میشن
من ترجیح میدم اسمشون شعر نباشه چون شعر مکلف میکنه نوشته هامُ. شعر قالب داره و باید یه سری فاکتورها توش رعایت شده باشه. میشه گفت اینو موج نو حساب کنیم اما اون وقت از نظر محتوا با موج نو همخونی نداره.(شایدم در نهایت مجبور شه بره تو موج نو!)
اما در کل فاصله دادن بین جمله ها برای اینه که دلم میخواد بین جمله ها به اندازه ی کافی مکث باشه و همین ظاهرش رو شعر مانند کرده.
دیگه هرجور میدونی :-"

این یه ذره تو ذوق(ذق؟!) میزد به نظرم
همون ذوق :D
موافقم باهات. چیزای دیگه ای هم توش تو ذوق میزد. مثل اون 50تکه لباس و کوتاه کردن مو و... یه چیزایی بودن که به زور جا شده بودن.

اینجا یا درسته ینی به نظر منم جاش اینجاس ولی چون تو سطر قبل هم اومده یه جوری شده
فکر میکنم این یه جوری شدن عمدی بوده! آخه "یا هنوز لبخند میزند" خوب بود حالت طعنه آمیز آزاردهنده ای داشته باشه. اگه میگفتم می افتد یا هنوز لبخند میزند اون قدر آزاردهنده نمیشد.

نظرام کاملا شخصی بود (نه چندان فنی و ادبی )!
نوشته های منم فنی و ادبی نیستن (; مرسی از نظرات.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #55

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ: Expression (نوشته های پرنیان)

تا ثریّا می رود دیوار کج

باید یک جا پایم را کج گذاشته باشم.
احتمالاً لایه های زیادی از هستی را محو کرده ام؛ که دیگر چیزی نمی بینم. فقط سوزن ها را در پوستم حس میکنم. سوزن هایی که وقتی حرکت کنم_هیچ فرقی نمی کند به کدام طرف_ توی پوستم کشیده میشوند.
تراژدی خلقت، happy ending نشده است. ولی گیرنده های من غم انگیزند. شاید اگر به یک دیوار انقدر پیام "درد" میفرستادند، واکنش قابل قبول تری می گرفتند؛ تا گوش ها را دو دستی چسبیدن و بلند بلند "Yesterday Once More" خواندن.
یا خودکار مشکی را بین انگشت ها خفه کردن؛ تا تُف کند: "سخته سخته سخته"
سخته؛ و همچنان همان راه را _بین دیوار های سوزن داری که فاصله شان از هم هر لحظه کم تر می شود_ گرفتن و رفتن...

ماندن پدیده ی غم انگیزی ست. حتی اگر باعث شود سوزن ها توی پوست قرار بگیرند، به پوسیدگی اش نمی ارزد. هرچند، گیرنده ها را حسابی تازه نگه می دارد. گیرنده هایی که باید ترسید از قهرشان. از نا امیدی شان. و یک دیابتی درست لحظه ای در خطر است که گیرنده هایش از شدّت خستگی، مُرده باشند.

به یک جایی می رسد، که آدم دیگر خنده های خودش را هم باور نمی کند. که دیگر هیچ هیچ برایش حقیقت ندارد. نه هیچ اندوهی، و نه هیچ انقباض طولانی مدتِ دلی.
به یک جایی می رسد، که آدم دستش را می کوباند روی میز و بلند می شود و دهانش به شدت باز می شود.
[لب خوانی می کنم: "بســـّـــه!"]
آدم وحشت می کند از این که صدایش در نمی آید. فقط یک خس خس. یک noise... گلویش را فشار می دهد و سعی می کند تارهای صوتی اش را _که من میدانم حالا خانه ی عنکبوت کوچکی ست_ تشویق کند که بلرزند. ولی فقط گلویش می سوزد و او، از لب هایش میخوانم، که مرا به رفتن تهدید می کند.
از لب هایش می خوانم، که می رود.

باید ترسید.
از شب سردی که تراژدی خلقت تمام شده باشد،
دیوارها به هم رسیده باشند،
و من از شدّت بی حسّی، در آغوش سوزن ها قرار گرفته باشم.
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
338
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : Expression

به نقل از ParNiaN.D :
به یک جایی رسیده ایم.
که کل زندگی قشنگ مان را تهدید می کند.
یک جای بدی است.
حتی خدایمان هم در خطر است.
_خدای عزیز نورانی مان.
یک حسی به ما می گوید:
"برو جلوی آینه،
دو تا انگشتت را فشار بده روی شقیقه ات،
_بــَنـــگ
بعد ببین، آنی که دست هایش توی جیبش است،
می افتد یا نه.
یا هنوز لبخند می زند؟"


حس ما می گوید کار ما از لگد خوشی به دل،
از بی هودگی،
از تفریح،
از بازی با کلمه ها گذشته است.
که گذشته است...
می گوید:
"تا جنون فاصله ای نیست از این جا که منم"

هوا حق نداشت انقدر زود تاریک شود...
امتحان ها هم هیچ مراعات حال لطیف ما را نمی کنند.
که نمی کنند...

کار ما از کلمه ها، از حسین پناهی بازی، از آنالیز الکی کردن،
گذشته است.
ما، عمیقاً، احساس، می کنیم، که، فاصله، گرفته ایم، از شما.
و انقدر به خودمان نزدیک شده ایم، که دیگر چیزی جز یک دافعه ی عمیق بین ما و خودمان نمانده است.

ببین،
بلد نیستیم توضیح بدهیمش.
این روزها ساز زدن مان هم، از روی عادتند.
موهایمان را کوتاه کردیم.
کوتاهِ کوتاه...
فقط به خاطر اینکه خوابِ راحتی داشته باشیم.
و اتاق مان را چند ساعت وقت گذاشتیم برای مرتب کردنش،
فقط برای اینکه حس خوبی داشته باشیم.
و بیش از 50تکّه لباس را دور ریختیم،
تا کمی آرام بگیریم...

اما نه خوابِ راحت، نه حسّ خوب، ...
این اسپرسو مزّه ی زهر می دهد.

باید دوباره Veronica Decides To Die را بخوانیم.
باید کمی نماز بخوانیم.
باید برویم جلوی آینه،
یک تیغ تیز را،
روی شقیقه ی وسوسه کننده مان بکشیم.
و خون مان را نگاه کنیم.
خون مان را،
باید نگاه کنیم...
خونِ گرم مان را...

ما اشتباه کردیم.
در حالیکه فکر می کردیم،
داریم به سختی و شرافتمندانه،
راه درست را طی می کنیم!
اشتباه کردیم که نوشتیم...
که سعی کردیم بنویسیم.
جنونِ ما، بحرانِ بلوغِ بچگانه ای بیش نبود.
اشتباه کردیم که بهش غذا دادیم،
و بزرگ شد...
بزرگ تر از خودمان.

ما بائوباب گرامی مان را،
با یک گل سرخ بی آزار اشتباه گرفتیم.
و حالا یک گوسفند می خواهیم،
که بائوباب گرامی را،
و گل سرخ طفلکی را،
و ما را،
با هم بخورد.
بهش شکلات هم می دهیم،
اگر به قهوه ی تلخ عادت ندارد.
این و واقعا دوست داشتم!پری تو هنرت همینه اینک با ابهامات آدم و خفه کنی .... >:D<
بعضی جاهاش و حس نمیکردم(ک اونم از بی احساسی منه)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #57

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression

هجده سالگی برای من نه گواهینامه ی دلپذیری خواهد داشت، نه طعم گس شرابی. نه در شناسنامه ام اتفاق جدیدی می افتد، نه در طول و عرض و ارتفاع ابروهایم.
شاید یازده سال پیش، وقتی دست هایت را روی شانه هایم که هق هق می لرزیدند گذاشتی و مرا به هجده سالگی وعده دادی، فکر نمیکردی یگانه ات یازده سال بعد هنوز همان فنچ خودتان باشد. که دلداری های عمداً بچگانه اش را فقط به جای اینکه زیرلب زمزمه کند، اس ام اس میکند.
فکر نمیکردی یازده سال بعد هنوز باید به یگانه ات بگویی اتاقش را مرتب کند و شب ها به موقع بخوابد. این جوری آخر پوستش را خراب میکند ها!

طوطی در روز ِ بزرگِ رونمایی، زبانش را یادش رفته. طوطی یخ زده است.

و یگانه، شاید در طول و عرض و ارتفاع ابروهایش تغییری ایجاد کند، شاید دیگر لبه ی جوب راه نرود، دیگر زیر ماشین ها دنبال قاصدک نگردد..

ولی جای دست های تو را در هیچ فراموش خانه ای نخواهد نتوانست از روی شانه هایش پس بزند.

جای دست های تو،
نفرین مایوسی ست که با طعم گس هیچ شرابی،
هیچ وقت،
هجده سالش نخواهد شد.
 

yeeganeh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
368
امتیاز
2,494
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نیشابور
دانشگاه
دانشگاه صنعتی شاهرود
رشته دانشگاه
مدیریت صنعتی
پاسخ : Expression

نوشته ی اخرت قشنگ بود. بقیه رو نخوندم هنوز. اما در مورده این اخری ...
انتقادی ندارم ...فش ندیا فقط خواستم بگم خیلی دوست داشتنی بود... >:D<
عرضه نقد کردنم ندارم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #59

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression

فش چرا؟ :) خوشحالم که خوشت اومده.
 

yeeganeh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
368
امتیاز
2,494
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نیشابور
دانشگاه
دانشگاه صنعتی شاهرود
رشته دانشگاه
مدیریت صنعتی
پاسخ : Expression

به نقل از ParNiaN.D :
فش چرا؟ :) خوشحالم که خوشت اومده.
عاقا اگه حوصله داری یه نگا به نوشته های منم بنداز کمن وبی تجربه اما نوشتن بالاخره. من انتقاد میخوام خوب. خودم که عرضه ندارم انتقاد کنم ملت پیشرفت کنن حداقل شماها از من انتقاد کنید خو. ممنونم .لایک.
 
بالا