• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهار - ۷۸۶۱

  • شروع کننده موضوع
  • #1

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
کتاب های خونده شده:
1- هرگز رهایم مکن/کازوئو ایشی گورو
2- خدای چیزهای کوچک/ آرونداتی روی
3-سه گانه نیویورک/ پل استر
4- منظره پریده رنگ تپه ها/ کازوئو ایشی گورو
5- ناطور دشت/جی. دی. سالینجر
6- 1984/جورج اورول
7- گهواره گربه/کورت ونه گورت
8- کسی می آید/مریم ریاحی
9- آدمکش کور/مارگارت آتوود

کتاب هایی که دارم می خونم:
1- گتسبی بزرگ/اسکات فیتس جرالد
2- آبروی از دست رفته کاترینا بلوم/هاینریش بل
3-اعترافات/قدیس آگوستین
4-شوخی/میلان کوندرا

کتاب هایی که می خوام بخونم:
1- کجا می روی/هنریک سینکویچ
2- در انتظار بربرها/ جی. ام. کوتسیا
3- مثل آب برای شکلات/لورا اسکوئیل
4- آوریل شکسته/اسماعیل کاداره
5- سلاح خانه شماره 5/ کورت ونه گورت
6- در قند هندوانه/ ریچارد براتیگان
7- مسیح هرگز به اینجا نرسید/کارلو لوی
8- معمای آقای ریپلی/پاتریشیا های اسمیت
9- بیلیارد در ساعت نه و نیم/هاینریش بل
10- ترس دروازه بان از ضربه پنالتی/پتر هاندکه
...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
هرگز رهایم مکن

هرگز رهایم مکن
به نظر من هرگز رهایم مکن کتاب قشنگی بود و واقعا ارزش خوندن داشت. کتاب راجع به زندگی کات و دوستاش تومی و روت بود. زبان کتاب اول شخصه. کتاب در کل به 3 بخش تقسیم میشه که هر بخشش راجع به یه دوره از زندگی اون آدماست.
فصل اول کتاب راجع به تحصیل کات، روت و تومی در هیلشم -که یه مدرسه ی شبانه روزیه- است. در طول این بخش اتفاقای عجیبی میفته که داستان رو یه کمی رمزآلود می کنه اما یه بار یکی از معلمای مدرسه -که بعد از این جریان از مدرسه اخراج میشه- حقیقت رو به دانش آموزا میگه و اونا می فهمن که در اصل نمونه های شبیه سازی شده از روی آدما هستند که بعد از فارغ التحصیل شدن از هیلشم باید پرستار بشن و بعدشم اعضای بدنشونو یکی یکی اهدا کنن تا بمیرن.
فصل دوم کتاب راجع به زندگی بچه ها در محوطه کلبه هاست که بعد از تموم شدن درسشون به اونجا میرن تا مثلا یه کار تحقیقاتی انجام بدن اما در اصل به اونجا میرن تا بتونن خودشونو برای درخواست دادن برای پرستاری آماده کنن. البته منظورم از پرستاری، پرستاری از آدما معمولی نیست و منظورم پرستاری از آدمایی مثل خودشونه که عمل اهدا دارند. در اونجا بچه ها متوجه یه شایعاتی میشن که میتونه کاری کنه که قبل از مردنشون 3 سال وقت برای خودشون داشته باشن.
فصل سوم کتاب راجع به وقتیه که کات پرستار شده و خیلی هم موفقه که روت و تومی رو هم پیدا می کنه -هم روت و هم تومی در این زمان 2 تا عضو اهدا کردن- و با کمک روت برای عقب افتادن عمل خودش و تومی درخواست میده اما متوجه میشن که چاره ای جز انجام دادن عمل پیوند ندارن. قبل از این که روت و تومی برای عقب افتادن عمل درخواست بدن روت می میره. تومی هم بعد از چهارمین عملش می میره و داستان وقتی تموم میشه که کات هم برگه آمادگی برای عملش رو میگیره.
هرچند که کل ماجرا رو گفتم اما سعی کردم جا رو برای اونایی که می خوان کتابشو بخونن باز بذارم.در کل به نظرم خوندن این کتاب خیلی خوبه و فعلا برای من رتبه یکه اما نمیدونم چرا وقتی برای دوستام تعریف کردم گفتن داستانش یه جوریه.

پی نوشت: الان که نگاه می کنم می بینم که یکم زیاد طولانی شده. دیگه چی کار کنم دیگه خب؟؟ کتابش طولانیه.. :-" :-" :-" :-" :-"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
خدای چیزهای کوچک

خدای چیزهای کوچک
تاب این کتاب راجع به زندگی دوتا دوقلوه که سمشون راحل و استاپن است. کتاب در چندین تا زمان مختلف سیر می کنه. داستان کتاب داستان زندگی خانواده این دو بچه که شامل مادر بزرگ و پدر بزرگ آنها -ماماچی و پاپاچی-، مادر آنها -آموکوتی-، دایی آنها -چاکو-، زن دایی و شوهر زن دایی آنها -مارگارت کوچاما و جو-؛ عمه آنها- کوچاما کوچولو-، دختر دایی آنها -سوفی مال- و خدمتکار آنها -کوچوماریا- است. جمله رو!!!... البته در این داستان در مورد دوستان خانوادگی آنها -ولیا پاپن و ولوتا- هم صحبت میشه. داستانش انقدر پیچ در پیچه که نمیشه درست و حسابی تعریفش کرد. داستان کاملیه و وضع زندگیشون به طور کامل توضیح میده. اگه بخوام ماجرای داستان رو به طور خلاصه بگم اینه که مارگارت کوچاما و سوفی مال بعد از مرگ جو میان پیش این خانواده. بعد بین آموکوتی و کوچاما کوچولو(؟) یه دعوایی پیش میاد که آموکوتی هم حرسشو سر بچه هاش خالی می کنه. اینا هم ناراحت میشن و از شب با سوفی مال از خونه فرار می کنن. ولی موقعی که میخوان از رودخونه رد بشن قایقشون غرق میشه و سوفی مال می میره. بعد آخرش کوچاما کوچولو همه ی تقصیرارو میندازه گردن ولوتا. بین آموکوتی و چاکو هم دعوا میشه و ....
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
سه گانه نیویورک

سه گانه نیویورک
سه گان نیویورک کتاب قشنگی بود ولی عالی نبود. نویسندش با نوشتن این کتاب یه تصویر از نیویورک میده که خیلی زیادی شلوغه. این کتاب مجموعه 3 تا داستان است که هر کدام ماجرای خاص خودشونو دارند اما خیلی تشابه اسمی دارند که آدمو گیج میکنه که دقیقا چی به چیه؟
داستان اول کتاب شهر شیشه ایه. راجع به مردیه که یه نفر به طور اشتباهی بهش زنگ میزنه و اونو به عنوان کارآگاه انتخاب میکنه تا یه کسی رو از دست پدرش نجات بده و نذاره که دست پدرش به اون برسه. خلاصه این آدمه تمام تلاششو می کنه تا کارشو خوب انجام بده ولی میشه گفت که آخر داستان تقریبا دیوانه میشه.
داستان دوم ارواحه. من این داستان رو بیشتر از همه تو سه گانه نیویورک دوست داشتم. داستانش یه ایده جدید داشت به نظرم. توی انتخای اسما هم خیلی خلاقیت داشت. اسم شخصیت اصلیا از روی رنگا بود. سفید، آبی، سیاه، قهوه ای و ... . داستان راجع به اینه که سفید میاد پیش کارآگاهه و ازش میخواد که هر کاری رو که یه آدمی به اسم سیاه میکنه رو ثبت کنه و به اون بگه. آخر داستان معلوم میشه که سفید و سیاه در اصل یه نفرند و کارآگاهرو برای انگیزش استخدام کرده.
داستان آخرشم اتاق در بسته است. داستان راجع به یه مرده بود که بهش میگن یکی از دوستاش مرده. ولی بعد از یه مدت یه نامه از دوستش به دستش میرسه و از اینجا می فهمه که دوستش نمرده.
یکی از چیزای جالب این کتاب تین بود که دفترچه قرمز خیلی تو داستانا حضور داشت و زیاد ازش استفاده می شد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
منظره پریده رنگ تپه ها

منظره پریده رنگ تپه ها
کتابش حجم و روان بود. ولی فکر کنم باید یه بار دیگه بخونمش. چون ربط یه سری از چیزایی رو که تو داستان راجع بهشون زیاد صحبت شده بود به کل داستان رو نفهمیدم.
داستان راجع به یه زنه است که دخترش میاد خونش. دختر دیگشم خودکشی کرده. در همون حین که با این دخترش صحبت می کنه خاطراتی از گذشتشو به یاد میاره. کلا فکر کنم باید یه دور دیگه بخونمش.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
ناطور دشت

ناطور دشت
داستان کتاب راجع به یه پسرنه که خیلی تو درساش تنبله برای همین از چندتا مدرسه اخراج شده. وقتی از این مدرسه اش اخراج میشه تصمیم میگیره قبل از رفتن به خونه چند شبی رو بیرون باشه. داستان کتابش از زبان اول شخصه. بعد از این که از مدرسه بیرون میاد به خیلی جاها میره و با خیلی آدما آشنا میشه و باهاشون حرف میزنه. کلا ماجراهای زیادی اتفاق میی افته که نمیشه همشونو تعریف کرد. بیشتر از همه از خواهرش خوشم اومد. بالاخره در آخر داستان توسط خواهرش به آغوش گرم خانواده بر می گرده.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
1984

1984
داستان راجع به مردی (وینستون) بود که در یک کشوری که حکومتش به دست یه حزب بود زندگی می کرد. کتاب خوبی بود و بعد از هرگز رهایم مکن و گهواره گربه پیشنهادش می کنم. این کتاب کتابی بود که تغییر کردن آدما رو خیلی خوب نشان می داد.
حزب خیلی مردم حکومتش رو کنترل می کنه. طوری که یه دستگاهی توی خانه آما دستگاهی (تله اسکرین) کار میذاره که یه فرستنده دوطرفه است. یعنی در حالی که مثل رادیو عمل می کنه کارهای آدما رو هم براشون می فرسته. به علاوه اخبار رو هم خیلی کنترل می کرده و مثلا خود وینستون تو یه جایی کار می کرده که کارش تحریف اخبار بوده. اونم در حد شدیدی.
این مرده سعی می کنه که توی یه گروهی که به نام برادران اخوت است و بر ضد حزب کار می کنه عضو شه. با یه زنی (جولیا) هم آشنا میشه که اونم می خواد بیاد تو اون گروهه. ولی خب دیگه لو میرن و میان دنبالشونو دستگیرشون می کنن. بعد از این که از شکنجه های اونجا که زندانی بوده می گذره و آزاد میشه دیگه کلا یه آدم دیگه میشه.
پیشنهادم اینه ک بخونینش ولی فعلا در رتبه سوم قرار داره.

قسمت هایی که دوستشان داشتم:
- ما از مردگانیم.
صدایی از پشت سر آنان گفت: ((شما از مردگانید.))
از وحشت به روی پا جست زدند. وینستون انگار بدل به یخ شده بود. می توانست سفیدی را گرداگرد مردمک چشم جولیا ببیند و چهره او را که زرد شیری شده بود. خط رژ که هنوز بر استخوان گونه هایش بود، گسسته از پوست، برجسته می نمود.
صدای آهنین دوباره گفت: ((شما از مردگانید.))
جولیا گفت: ((از پشت تصویر بود.))
صدا گفت: ((از پشت تصویر بود. از سر جای خود تکان نخورید. تا دستوری داده نشده، حرکت نکنید.))
شروع می شد، عاقبت شروع می شد! آنان جز چشم دوختن به یکدیگر کاری نمی توانستند بکنند. به زندگی رو آوردن، بیرون رفتن از خانه پیش از آنکه دیر شود. چنین اندیشه ای به ذهنشان خطور نمی کرد. سرپیچی کردن از دستورات صدای آهنین بیرون از تصور بود. صدای شکستن شیشه آمد. تصویر به زمین افتاده و تله اسکرین از پشت آن نمایان شده بود.
جولیا گفت: ((حالا می توانند ما را ببینند.))
صدا گفت: ((حالا می توانیم شما را ببینیم. وسط اتاق بایستید، پشت به پشت هم. دست ها را پشت سر قلاب کنید. بدن هایتان به هم نخورد.))
بدن هایشان به هم نمی خورد. اما وینستون انگار لرزش بدن جولیا را میتوانست احساس کند. شاید بدن خودش بود که می لرزید. تنها می توانست از به هم خوردن دندان ها جلوگیری کند، اما اختیار زانوانش را نداشت. از پایین صدای کوبیده شدن پوتین ها به زمین می آمد. انگار حیاط پر از آدم بود. چیزی از روی سنگ ها کشیده می شد. صدای آواز زن به ناگاه قطع شده بود. صدای غلتیده شدن چیزی آمد، گویا تخت رختشویی بود. و سپس هنگامی فریادهای خشم آلود به پا شد که با نعره درد به پایان آمد.
وینستون گفت: ((خانه در محاصره است.))
صدا گفت: ((خانه در محاصره است.)) وینستون شنید که جولیا دندان هایش را به هم زد گفت: ((فکر کنم بهتر باشد از همدیگر خداحافظی کنیم.))

و قسمت دیگه ای که دوستش داشتم:
مکثی کرد، گویا می خواست گفتار او درون وینستون نشت کند. و چنین ادامه داد: ((به یاد می آوری که در دفترت نوشته بودی: آزادی آن آزادی است که بگویی دو به علاوه دو می شود چهار؟))
وینستون گفت:((البته.))
اوبراین دست چپش را بالا برد. پشت آن را به جانب وینستون گرفت و انگشت شستش را پنهان کرد.
-وینستون! چندتا از انگشت هایم را بالا گرفته ام؟
-چهار
-و اگر حزب بگوید 4 نیست و 5 است...آنگاه چندتا؟
-چهار
کلام او با دردی نفس گیر پایان یافت. عقربک به 55 رسیده بود. تمام بدن وینستون به عرق نشسته بود. هوا شلاق کشان به ریه هایش وارد آمد و چون برمی آمد آمیخته با ناله های عمیق بود. با به هم فشردن دندانها نیز نمی توانست جلو ناله هایش را بگیرد. لوبراین که هم چنان چهار انگشتش را بالا گرفته بود، به او می نگریست. اهرم را عقب کشید. این بار درد اندکی فروکش کرد.
-وینستون! چند انگشت؟
-چهار.
عقربه روی 60 قرار گرفت.
-وینستون! چندتا انگشت؟
-چهار، چهار. می خواهی بگویم چندتا؟ چهار!
عقربک حتما از 60 گذشته بود اما به آن نگاه نکرد. چهره عبوس و 4 انگشت، نگاه او را پر کرده بود. انگشتان در برابر چشمانش به سان ستون هایی تناور اما بی هیچ شبهه ای 4 تا بودند.
-وینستون! چندتا انگشت؟
-چهار بس کن، بس کن. چرا اینقدر عذابم می دهی؟ چهار، چهار!
-وینستون! چندتا انگشت؟
-پنج، پنج،نج!
-نه وینستون، این طوری فایده ندارد. ددروغ می گویی. هم چنان در فکر 4 هستی. لطفا چندتا انگشت؟
-چهار! پنج! چهار! هر چه تو دوست داری. فقط بس کن. درد رو بس کن!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
گهواره گربه

گهواره گربه
خب فکر کنم همه انقدر راجع به این کتاب صحبت بکنن که دیگه لازم نباشه من چیز خاصی بگم ولی...
کتاب راجع به زندگی یک مرد است که شروع به نوشتن داستانی راجع بسازنده ی بمب اتم میکنه و در همین راه با کلی آدم آشنا میشه که برای دیدن بردر یکی از همین آدما میره به یه جزیره و در این جزیره یه اتفاقی میفته که آدما نابود میشن. کتاب در حول این تئوری می چرخه که یه روز علم آدما اونقدر پیشرفت میکنه که باعث انقراض نسل آدما میشه. این کتاب هم از زبان اول شخصه. من این کتاب رو بعد از هرگز رهایم مکن بیشتر از همه دوست داشتم.

قسمت هاییش که دوست داشتم:
1- ((همه اش به فکر آن باتلاق ام...))
((دیگر لازم نیست به باتلاق فک کنی! نکن! می خواست نکته ای در مورد باتلاق بگم که گفتم.))
((اگر نهرهایی که به باتلاق می ریزند مثل یخ نه یخ بزنن آن وقت چه بر سر رودخانه ها و دریاچه هایی می آد که از این نهرها تغذیه می کنن؟))
((یخ می زنند. ولی چیزی به اسم یخ نه در کار نیست.))
((و اقیانوس هایی که از این رودهای یخ بسته تغذیه می کنند، این ها چی؟))
داد کشید: ((یخ می زنن، سقط شده!)) و متکبرانه گفت: ((اگر از اول می دانشپستم برای رنگین نامه ها کار میکنی...)) و از جا بلند شد (( یک دقیقه هم وقتم را به خاطر تو تلف نمی کردم!))
((و باران چی؟))
((مقتی می آمد مثل سنگ یخ می زند، می شود میخ سر پهن یخ نه و دیگه دنیا به آخر می رسه! و مصاحبه هم به آخر می رسه! خداحافظ!))

2- تلخ گفتم:(( برای خودش بهتره همین جا باشه! فکرش را بکن، این مرد چه زهره ای دارد، با چه وقاحتی به این همه آدم گفته بزنند خودشان را بکشند!))
و مونا راستی راستی خندید. پیش از این هرگز خنده او را نشنیده بودم. خنده اش عمیق و خام بود، تکان دهنده بود.
((به نظرت این خنده دار است؟))
دست هایش را با تنبلی بالا برد. ((همه اش خیلی ساده است، همین و همین. به همین سادگی مسائل زیادی را برای جمع زیادی حل می کند.))
و به گشت میان هزاران پیکر سنگ شده پرداخت؛ هم چنان می خندید. در نیمه راه شیب قدح ایستاد و رویش را به من کرد. و از آن بالا صدا زد:(( اگر زورت برسد می خواهی کدام یک از این ها دوباره زنده بشود؟ زود جواب بده))
و نیم دقیقه ای که گذشت بازیگوشانه فریاد زد:(( نه نشد، جوابت زود نرسید.)) و هم چنان که می خندید، انگشتش را به زمین زد، کمرش را راست کرد، و انگشت را به لب هایش زد، و مرد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
کسی می آید

کسی می آید
کتاب راجع به دختری به اسم خورشید ه که عاشق پسر همسایشون -حسام- می شه. خانواده ی هر دوی اینا خیلی مذهبین. در همین گیر و دار یه کسی به اسم کسری هم میاد یه چند ماهی مزاحم خورشید میشه. نمی خوام کل داستانو تعریف کنم. اگه کسی خوشش اومد بره خودش بخونه ولی در کل کتاب خیلی فوق العاده ای نبود.
کلا پست های اینجای من از نظر محتوایی با هم تناسب ندارن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
آدمکش کور

آدمکش کور

کتابش خب خوندن این کتاب خیلی طول کشید چون وسطاش یه مقدار آدم حوصلش سر می رفت ولی دیشب که داشتم فصل های پایانی کتاب رو می خوندم نتونستم زمین بذارمش و تا ساعت یک و نیم بیدار موندم تا تموم شه و به نظرم فوق العاده تمام شد.
داستان راجع به یه زنی به اسم آیریس بود که تمام فک و فامیلش مردن و این شروع به نوشتن داستان زندگی اش می کنه. در همین حین که داره گذشته شو میگه به زندگیش در زمان حال هم می پردازه. از اون طرف هر یک بخش در میون میره سراغ یه زن و مرد که این مرده برای زنه یه داستان خشانت آمیز تعریف می کنه. ولی داستان خود زنه و مرده رو هم متوجه می شیم. پس تو کتاب 4 تا داستان متفاوت تعریف میشه که همه ی اینه تو یه جایی به هم ربط پیدا می کنند. کتاب خیلی با محتوایی نبود ولی جالب بود و من به شخصه خیلی دوستش داشتم و به نظرم از همه کتابای خارجی ای که من تا حالا خوندم به جز هرگز رهایم مکن قشنگ تر بود.
 
بالا