یک نیلوفر وحشی...!

[Rubiker]

پاسخ : یک نیلوفر وحشی...!

چه کنم دست خودم نیست, عاشق شده ام
همه ی عمر میگشتم و پیدا شده ام
+
دل و دین من, همه در راه تو از دست رفت
چه غمی؟! باش...بگویم که توانا شده ام
+
تو, سوالت در پی کسب جواب منطقی ست
عشق با منطق درافتد؟ در جوابت لال شده ام
+
غم عشق تو مرا از زندگانی دور کرد
تو اگر دور شوی,هستم! چون عاشق شده ام

از این قسمتا خیلی خوشم اومد

 

[نيلوفر]

پاسخ : یک نیلوفر وحشی...!

من ديگر عاشقي را نقش بازي نميكنم...
ببين... خيره خيره نگاهت ميكنم.
بشنو ... قلبم تند نميزند.
بگير... دستم سرد سرد است.

من دل كندم ولي...
بي تقصير نيستي! نه؟

آقاي باران... ببار.
ميخواهم پرسه بزنم...
سخت و سـِوِر!!

با دست هايت مشت بزن به شانه هايم، باران!
كوفته ي عاشقي ام...

پشتم زير بار سنگين غمش خم شده است.
ببين!

به من ترحم نكن كه ديگر نيازي به رحم تو ندارم.
لمس كن... قلب ازين سخت تر؟

تمام تفاله هاي خاطراتمان را تف ميكنم.

بخوان حميد عسگري جان... بخوان:
حرف تازه اي ندارم كه ازين فاصله رد شم
جون به لب شدم كه شايد كه بگي ميموني پيشم

اين غبار غم را...
ميتوانستي فوت كني،
ببين... حالا روي صورتم حك شده است.

تو هرگز حق نداشتي كه بگويي...
فقط چشم هايت را باز كن،
سرت را بالا بگير،
مرا ببين!
غم تو مرا به اينجا رساند.
غم تو...

ولي بس است.
ميخواهم درد را كنار بگذارم...
ميخواهم همه را درد بدهم...

سخت باشم... مثل سنگ
تا روح لطيف هر عشقي از من فاصله گيرد...

من حالم از اين غم بهم ميخورد.
بروووووووو


نوشته شده توسط : لوفرنيــ!

 

[Rubiker]

پاسخ : یک نیلوفر وحشی...!

اصلا حال نكردم!بيچاره عشق...

 

[Angel_f]

پاسخ : یک نیلوفر وحشی...!



آفرین.ادامه بده!

در زمینه شعر نو استعداد خوبی داری!

به نظر من اگه به جای دستامان میگفتی دستهامان بهتر بود...یه ذره با بقیه کلمات ناهماهنگه!

 

[hamoon]

پاسخ : یک نیلوفر وحشی...!

من ديگر عاشقي را نقش بازي نميكنم...
ببين... خيره خيره نگاهت ميكنم...
بشنو ... قلبم تند نميزند...
بگير... دستم سرد سرد است...

من دل كندم ولي...
بي تقصير نيستي!

این قسمتشوخیلی دوست دارم... :)
قشنگ مینویسی....شعراولتوازهمه بیشتردوست داشتم,بازم بنویس....موفق باشی.

 

[نيلوفر]

پاسخ : یک نیلوفر وحشی...!

من همه ي آينه هاي خانه ام را شكسته ام!

هيچ آينه اي به زيبايي چشمان تو نيست!

بيا ... روبه رويم بايست....

ميخواهم نگاهت كنم تا ببينم خودم را

و باز خودم را باور كنم...

كه هنوز بعد از رفتنت زنده ام.//

+نويسنده: لوفرنيـ!

 

[stevendeljoo]

پاسخ : یک نیلوفر وحشی...!

من همه ي آينه هاي خانه ام را شكسته ام!

هيچ آينه اي به زيبايي چشمان تو نيست!

بيا ... روبه رويم بايست....

ميخواهم نگاهت كنم تا ببينم خودم را

و باز خودم را باور كنم...

كه هنوز بعد از رفتنت زنده ام.//

+نويسنده: لوفرنيـ!

ی ایرادی که به نظر من میرسه اینه که کلامت ساختار موزون نداره
مثلا مصرع چار.چ لزومی داشته که را رو آخر بیاری؟
ی مقدار آهنگم به شعرت بدی بد نیست
مثلا ی کم واج آرایی
چون اونقدر خیال انگیز نیست که بشه به عنوان شعر سپید قبولش کرد پس به نیمایی نزدیکش کن

 

[نی لوفر]

پاسخ : یک نیلوفر وحشی...!

فعلا بهتر ازین نمیتونم شعر بگم... تا بعد!
ممنون از نظرت!