• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

آرزوی دوران بچگی!

من دوست داشتم معروف شم و کل دنیا منو بشناسن.
البته این واسه دبستانه قبلشو یادم نمیاد.
 
من دوست داشتم و دارم(!) یک فضانورد بشم. از وقتی یادمه شبای تابستون تفریحم این بود چهار پنج ساعت به ستاره ها خیره میشدم و داستان میبافتم برای خودم و برای بابام تعریف میکردم و میگفتم: من یه روز میرم فضا.
 
من میگفتم برم ناسا:-"هر کی میشنید خدایی شاخ در میاورد
 
دوس داشتم فضا نورد شم برم رو ماه بشینم با ظروف چینیم (اسباب بازی) چای و غذا بخورم
هنوزم دوست دارم فضا نورد شم ولی جدا از قسمت دوم
 
ارزو داشتم دانشمند شم و درس بدم
همیشه کارم تدریس به کوچکترها بود تو چهارم وپنجم یادش بخیر ............
 
من بزرگترین ارزوم این بود بزرگ شم یه عده ادم رو بزنم(لت و پار کنم) که الان نمیتونم بگم کیا بودن:))
کلا هرکس با خواسته های من مخالفت میکرد به لیست سیاهم اضافش میکردم:))
 
۱.زودتر برم مدرسه (یادمه ب مامانم میگفتم پس کی میرم مدرسه؟! میگفت چشماتو ببندی باز کنی میبینی رفتی مدرسه، صبر کن، منم چشمامو میبستم و باز میکردم و میگفتم نشد ک، من میخوام برم مدرسه، حتی گریه میکردم برای زودتر مدرسه رفتن!!)

۲.ساعت برنارد

۳.وقتی بزرگ شدم، دکترپلیس شم!!!:|
 
قبل از اینکه بزرگ شم بمیرم که خب نشد دیگه:)
 
آرزوم این بود که چند تا لباس از مال پرنسس های باربی داشته باشم
مدرسه برم:|
هکر شم آخریه تا الان ادامه داره
 
یه نفر کادو تولد بهم شلنگ زرد بده که عموم بهم داد. :> خب خیلی شلنگ دوست داشتم
:-"
 
ارزوی بچگیم : زودتر بزرگ شم
ارزوی الانم : ای کاش بچه می موندم
:))
 
ناسا ! یونیسف ! چه شاخ بودین :| :))
آرزو داشتم آرایشگر بشم ( که به اعمال هنر روی عروسک ها منجر شد در اون زمان ;;):)) )
سفالگری ، نقاشی و خطاطی هم جزو آرزوهام بود ( در حد آرزوی یه کودک بهش رسیدم بعد یه مدت )
اها راستی دلم میخواست خیاط هم بشم هر وقت دلم خواست برای خودم لباس بدوزم:D ( از همون موقع هم از دوختن لباس برای دیگران بدم میومده :)) فقط خودم:)):-" )
 
هنوز مدرسه نمی‌رفتم، در حد ۵-۴ سالگی‌ام:
پزشک فوق‌تخصص قلب و عروق بشم!
یه بیمارستان خصوصی سه طبقه بزنم!
و یه خونه‌ی سه طبقه داشته باشم!

و در دوران ابتدایی: آرزو می‌کردم درس‌های سخت سخت بخونم و درس‌های آسون تموم بشن!

~ ایده‌ای ندارم درباره‌ی چگونگی شکل‌گیری این آرزوها در مغزم!
 
ارزو داشتم گوینده خبر باشم ;;) و خب پسرخاله گرامی استقبال میکرد دلیلشم این بود قابلیت تند تند صحبت کردن دارم :/
دوست داشتم چند شغل داشته باشم همیشه میگفتم مردم چقدر تنبلن فقط یه شغل دارن. البته الان حرفمو پس میگیرم:/
 
دلم می خواست یه صد کیلویی شکلات بهم بدن بعد برن بیرون درم ببندن 8->
البته هنوز هم دیر نشده ها:D
 
خاله شادونه رو ببینم :‌))
با کامران ازدواج کنم (کامران و هومن خواننده :-")
نقاش بشم
 
آرزوهای دوران بچگی : )

برم مدرسه :-/
خواهر برادر داشته باشم >:D<
خوندن یاد بگیرم
کارتونـا به سبک مورد علاقه ی من تموم شن :-"
کوچولو بشم تا بتونم لباسای باربیامو بپوشم :)) و بتونم لباسای بیشتر و قشنگ تری برای عروسکام داشته باشم
خاله شادونه لباس عروسش وُ بپوشه :))
دانشمند بشم (:
هر شب خونه ی مامان بزرگم اینا بمونم با بچه های فامیل ^_^
یبار به فضا رفتنو تجربه کنم :RedHeart
با فرشته ها حرف بزنم 8-> میخواستم ببینم نظرشون درباره ی من و باقی چیزا چیه :D :))
هر چی که دوست داشته باشم بتونم نقاشی کنم x:
هر وقت خواستم نقاشیام واقعی بشن >:D< :RedHeart 8->
 
آخرین ویرایش:
:-"خیلی دوست داشتم قدم بلند شه و بتونم به دود اسپند دست بزنم. الانم با این کار کلی ذوق میکنم.
دوست داشتم که بهم اجازه بدن تا بتونم تو جاده حیران پنجره رو باز کنم و دستم به مه بخوره.فک میکردم مثل پنبس:D
 
Back
بالا