• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

گنجینه خاطرات

وضعیت
موضوع بسته شده است.

kimiya

کاربر جدید
ارسال‌ها
2
امتیاز
7
نام مرکز سمپاد
فرزانگان رفسنجان
شهر
رفسنجان
یه روز معلممون اومد سر کلاسو گفت بچه ها امتحان ما هم جدی نگرفتیم و ههمون خیلی ریلکس نشستیم
بعد سوالا رو دیدم گفتم واااااااااااااااااااااااااااااااااااای خلاصه هممون گریون و نالون میگفتیم نمره اینو حساب نکنه ولی اون اون روز جو گیر شده بود میگفت امتحانتونو بدین من هر کاری بخوام میکنمممممممممممم
ما هم برگه هامونو دادیمو جلسه بعد که میخواست بیاد تو یه سطل خیلی کوچولو تخم مرغ و خاک قاطی کردیم گذاشتیم بالا در اخیییییییییییی
بیچاره اومد تو ریخت رو سرش میخواست گریه کنه اخه بوی چاه فاضلاب میداد مدیرمونم که خندش گرفته بود هی میخواست ما رو دعوا کنه تا میومد حرف بزنه میزد زیر خنده!!!!! =))
----------------------------------------------------------------------------------------
راستی یه روز دیگه هم که اخرین روزه امتحانای ترم بود ناظممون داشت میرفت خونه
(توضیح: این ناظم ما فقط بلده به ما گیر بده مثل عقده ای ها مثلا تولد دوستم بود من بغلش کردم بعد منو از تو دفتر صدا کرد که خانوم این کار چیه؟! تازه حرف اول فامیلش "م" بعد مثلا بعد از اینکه زنگ کلاس خورد و تو سالن همهمه بود اگه بگی بچه ها م یعنی فقط حرف اول فامیلشو بگی میبینی دیگه تو سالن هیچکی نیست و هییییییییییییییییییچ صدایی هم نمیاد!!! حتی مورچه ام اون وسط راه نمیره !!!!)
ما هم داشتیم اب بازی میکردیم بعد ما همه بدو هر چی پلاستیک داشتیم پر اب کردیم بعد بدو بدو میرفتیم میزدیم بهش =))
با مقنعه هامون روی صورتمونو داده بودیم واسه همین نمیتونست ما رو شناسایی کنه در نتیجه از نمره انضباطمون کم نشد!!!! :P
---------------------------------------------------------------------------------------
سلام بچه ها دوباره اومدم
ما پشت مدرسمون یه پارکه بعد تو این پارکه یه عالمه ادم الافه
ما همش میریم تو اون پارک با بچه ها میخندیم ولی اگه ناظممون بفهمه بهمون گیر میده :((
خب حالا بگذریم پارسال یه روز توی امتحانات ترم دوم قبل از امتحان رفته بودیم تو این پارکه چند نفری نشسته بودیم تو تاب بعد یه دفعه با ماشینش از اونجا رد شد من و دوستم همون جور که نشسته بودیم خودمونو پرت کردیم عقب و افتادیم و بدو فرار کردیم بعد چند تا از بچه های سال اولی که داشتن میرفتن کیفاشونو غرض گرفتیم بعد دیدیم اونا رو داره بازجویی میکنه ما داشتیم نفس نفس میزدیم اخه دویده بودیم بعد از ما پرسید شما هم اونجا بودین؟! ما گفتیم نه ما تازه رسیدیم {-8
هه هه اونا رو دعوا میکرد ما میخندیدیم ولی خدا رو شکر بچه هامون دهن لق نیستن!!! P:>
اون روز خیلی حال داد (; :))
 
سلام
اینجا میتونید خاطراتی که توی تاپیکای دیگه نمیتونین مطرح کنین و در ضمن جای بحثم ندارن رو بگین
البته این تاپیک به صورت آزمایشی یه هفته باز میمونه اگه مفید بود ادامه پیدا میکنه
لطفا دیگه برای هر خاطره ای که جای بحث نداره تاپیک نزنین
پیشنهاد میکنم برای خاطراتتون عنوانم انتخاب کنین
ممنونم :D
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

یه روز امتحان زبان داشتیم هیچکدوم ازبچه ها هم نخونده بودن معلممونم قرار بود از خونه بیاد مدرسه ماکه میدونستیم رفتیم در مدرسه رو قفل کردیم :D
نیم ساعت از ساعت کلاس گذشت یهو دیدیم یه نفر داره محکم در مدرسه رو میکوبه :D
ما به روی خودمون نیووردیم] و رفتیم پشت مدرسه که به حساب ما صدا رو نشنیدیم بعد از یک ساعت سرایدارمون رفت درو باز کرد




اومد سرکلاس میخواست امتحان بگیره ما گفتیم وقت نمیشه باشه جلسه اینده گفت نه بشینید امتحان X-( ...
با بچه ها نشستیم اما قرار شد اسمامونو ننویسیم :D
بعد یه 10 دقیقه دیدیم یکی یکی میاد بالا سرمون وایمیسته تا ببینه اسمامونو بنویسیم بعد میره :D
خیلی ضد حال بود :D
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

ما هم یبار همچین کاری کردیم
اول دبیرستان بودیم و امتحان کامپیوتر داشتیم
هیچکی بلد نبود
قرار شد تقلب کنیم ولی یارو مارو برد نماز خونه و با فاصله زیاد نشوند
قرار شد هیچکی اسم ننویسه
ولی این یارو ه عجیب ضدحال می اومد بالا سر بچه ها تا اسم نمی نوشتن نمیرفت
 
آهنگ شادمهر

هیچوقت روزی رو که برای اولین بار توی مدرسمون آهنگ شادمهر رو پخش کردن یادم نمیره. برای اولین فکر کردم شاید بالاخره طرز فکر آموزش پرورش تغییر کرده و میخوان یک به بچه ها حال بدن. نمیدونید چه حالی کردم با شنیدن آهنگ تقدیر شادمهر، اما حیف که به پایان نرسید و مدیر ما توی ذوق ما زد. واقعاً که بدبختیم
 
پاسخ : آهنگ شادمهر

مگه اول کار از مدیر اجازه نگرفته بودن ؟؟؟

واسه چی قطع کردن ؟؟؟ :(

چه مدیر نامردی ........

ما همش آهنگ احسان خاجه امیری میزارن :-&
 
پاسخ : گنجینه خاطرات


این خاطره مال 1 مهر سال 89 بود:
با استرس دیدن معلمها و شروع شدن بدبختی ها و خوشحالی فک

زدن با اراذل اوباش عزیز وارد کلاس می شویم با دیدن خانم حبیبیان

دست ها اتوماتیک به جهت جلو کشیدن مقنعه عمل میکنند وشلوارها

با کفش ها انس می گیرد و به هنگام دیدن همکلاسی ها فریاد شادی

به سر داده و باچشم پوشی از آنفلانزای خوکی یا باکلاس ترش همون

آنفلانزای نوع ( آ ) همديگه رو به آغوش كشيده و بوسه باران می کنیم

سپس دو گوش کنار دستیمان قرض گرفته و به ظاهر به مراسم

افتتاحیه گوش فرا میدهیم. مراسم انقدر پر فیض و برکت بود که نفری

یک شکلات ۵۰ تمنی گیرمان آمد. ساعت اول بیکار گشتیم که الاف

نباشیم ساعت دوم زنگ ریاضی با خانم فرج زاده حال اساسی کردیم

طوری که در مورد" انتخاب رشته " همه می خواستن تهرون رو تبریز رو

بترکونن البته استثناهای خفنی هم داشتیم:رتبه های خوب مثل ۷ و ۹

و۲۱ .

زنگ سوم بعد از نوشتن سمینارهای خفن و توپ خودمون تصمیم گرفتیم

که به صحبت های خانم صبح خیز گوش بدیم بعد هم این گزارش رو

نوشتیم. یه تصمیم مهم دیگه اینکه از شنبه می خویم درس بخونیم.



خواننده و تایپ در ورقه: سحر

طنز نویسان: هدیه و پردیس و فرشته

تایپیست و گذاشتن در وبلاگ : مریم که خودم هستم



اینم از خاطره ی بچه های مدرسه ی ما. امیدوارم خوشتون بیاد. هر

چند زحمت اصلی رو خودم متحمل شدم ولی خب دست اینا هم درد

نکنه دیگه... خیلی دوستون دارم.

بای بای
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

به نقل از farnazZ :
مگه اول کار از مدیر اجازه نگرفته بودن ؟؟؟

واسه چی قطع کردن ؟؟؟ :(

چه مدیر نامردی ........

ما همش آهنگ احسان خاجه امیری میزارن :-&
بابا احسان خواجه امیری خیلی خوبه!واسه ما هر زنگ تفریح آهنگ رهبر ما سیدعلی رو میذاشتن ...دیگه خیلی کار میکردن ای لشکر صاحب زمان میذاشتن =))
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

اقا ! جاتون خالی ! >:D<
5 نفر داخل یکی از دست شویی های مدرسه چپیده بودیم...... :-[
گوشیه گلی رو گرفته بودیم.......داشتیم مزاحم تلفنی میشدیم.....بسی صفا داشت.....چه چرت پرتایی میگفتیم به طرف...... :-"
داشتیم شماره یکیو میگرفتیم.....دوستم گفت اسمه طرف چیه ؟ من و ملی با هم گفتیم علی......
یه باره دیدم یه دست از بالا امد..گوشیو از دست ما گرفت .....برگشتم دیدم ناظمه....چشمتون روز بد نبینه..! جهنم جلو چشام دیدم !
حالا هی ناظم میپرسید علی کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟ :-??...........ملی میگفت داداشمه ! :rolleyes: ( مملکته داریم ؟ )
ملی گریه......گلی گریه......منم کرکر خنده ! ( خو گریم نمی اومد )
افتادن به پای ناظم........منم که از این کارا بلد نبودم ! :D
تو عمرم انقدر ندیدم کسی انقدر به غلت کردن بیفته که اینا افتادن ! ~X(
وضع خرابی بود....ولی به هر حال کلا بنده کشک بودم........و با همکاریه دوستان انظباتم 0 نشد ! x:
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

سلام!
1روز که عربی داشتیم قرار بود معلم درس بپرسه،منم چون نمره داشتم اصلا نخوندم(حتی یادم رفته بود که موضوع درس چیه!!!!!!!!)
معلم که اومد کلاس یهو گفت امتحان!!!! نزدیک بود سکته کنم ،سریع 1نگاه رو جزوم انداختم و نشستم سر جلسه...
(منم که بچه مثبتمو اصلا اهل تقلب نیستم!!!)سوالارو اونطوری که حدس میزدم درست باشه جواب دادم،اما مطمئن بودم که نمره نمیارم!اینقدر مطمئن بودم که حتی جواب سوالارو چک نکردم!!!!!!!!!!
جلسه بعد که برگه هارو اورد ،تو کل کلاس فقط من نمره کامل گرفته بودم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تا چندروز تو هنگ بود...
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

ما یه روز تو کلاس بی کار بودیم یکی از بچه ها که تو موسیقی استعداد خاصی داره شروع کرد به آهنگ زدن روی صندلیش ما هم که از خدا خواسته پاشدیم شروع کردیم رقصیدن :))که یه دفعه معاون اومد تو کلاس گفت دستتون درد نکنه و با یه حالت چندش آوری از کلاس رفت بیرون ~X(همین که رفت بیرون ما دوباره برنامه رو ادامه دادیم مث اینکه وایستاده بود پشت در باز درو باز کرد اومد تو ایندفعه قیافش کم مونده بود اینطوری شه :(( :(( گفت من عوضشو در میارم من عوضشو در میارم حالا میبینین :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :))
خلاصه کلی خندیده بودیم =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
ولی آخرش :-w :-wبه قول خودش عوضشو در آورد(حالا بماند چطوری) اما به عصبانی کردنش میارزید خیلی خوش گذشت =))
قربون همتون
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

سوم راهنمايي اوايل سال بود...
اولين روزي بود ک تو کل عمرم گوشي ميبردم مدرسه...
بعد زنگ دوم بود که يه دفعه ديدم ناظم و معاونمون مث کماندوها ريختن تو کلاس گفتن دستا و کيفا رو ميز!
بعد يکيشون ميگشت يکيشون مراقب بود کسي دست ب کيفش نزنه،منم که ترسو،رنگم مث ماست شده بود،هي اين دوستامم ميگفتن:بده،خودت بده تا نيومده!
من ب صورت انتحاري گوشي رو از تو کيفم برداشتم گذاشتم زير ميز،بعد همونجا ديدم گوشي يکي از بچه هارو از تو لباسش پيدا کردن،بعد يکي ديگه هم از تو جورابش...خلاصه من گوشيمو يه جايي گذاشتم و چون تو راهنمايي واقعا همه روم حساب ميکردن زياد منو نگشتو رفتن...
خلاصه اون روز يه سکته ي کامل زدم...
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

ریحون یادم انداختی :))

ای روزگار 3 راهنمایی بودیم

یه روز یکی از بچه های دوم لو داد که ملت PSP آوردن و توش پر فیلمای چیز دار!

آقا معاونا مثه اکیپ ریختن تو کلاسا

4 تا معاون اومدن کلاس ما

چشتون روز بد نبینه!

مام اون روز PSP برده بودیم!

چیز بدیم توش نداشتیم جز یه فیلم wanted که اونم خب فیلمه دیگه :D

گفتیم چی کار کنیم الان میان میگیرنمون!

اول که مموری رو ور دشتیم کاملا انتحاری کردیم تو دهنمون

بعدم اومدیم PSP رو انداختیم تو شرتمون و خلاص!

دیدیم اُه اُه این کیفش مونده رو میز!

معاونمونم دیده بود گفت بده بیاد!

گفتیم چی رو؟!

باز گفت بده بیاد!

باز گفتیم چی رو؟!

خلاصه از اون اصرار و از ما انکار

آخر هم گفت در میاریش یا خودم درش بیارم؟!

گفتیم در میاریم و دادیم دستش :D


اون روز 5 تا PSP 20 تا گوشی و چند باکس ترقه جمع کردن از ملت
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

خواهش ميکنم لااااف!

بله!منم ياد يک خاطره ي ديگه افتادم
همين امسال بود که تو اف بي يه چندنفري با ما کل تقليد عکس انداختن و زنگ ورزش بود ک رفتيم و ژست ميمون وارشونو در آورديم و أد موقعه ي عکس گرفتن ناظم محترم رويت فرمود و هر5،6نفرمون راهيه دفتر شديم و گوشي هر کدوممون ب نوعي مشکل داشت فقط ميموند يک گوشي...اونو داديمش به دفترو آقا ناظممون گفت گوشي ماله کيه؟ساعت اول پرستو رفت گف ماله منه،روز دوم باز رميصا گف ماله منه روز سوم من رفتم گفتم ماله منه و...خلا3 هنوز ک هنوزه اون گوشي دست دفتره و باعث و بانيهاي اون انتر بازيو لعنت کنه که انقد مارو تو هچل انداختن...
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

آره يادمه يه كل كلايي با يه بنده خداهايي داشتين

كه بعد ما هم قاتي جمع شديم و يه تيريپ هرمي رفتيم كلتون در بست رفت تو كما

اونم كجا گرفتيم تو نماز خونه!

ما اينور رو هم ميرفتيم

اون ور ملت داشتن نماز ميخوندن

چه دوراني بود!

ريحون يادته؟! هي!
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

سه شنبه روز قرار بود ما بچه های انجمن مدرسه که من هم عضو اون بودم ببرن اردو
از شانس بدما به من رضایتنامه ندادن در حالی که من عضو فعال بودم خلاصه سه شنبه شد و وقت رفتن ما هم اون زنگ امتحان ادبیات خیلی سخت داشتیم که هیچ کدوم از بچه ها نتونستن بالای16 بگیرن خلاصه مسول انجمن ما دنبال بهونه بود منو نبره که منم یه بهونه داده بودم دستش سوتی من این بود که کارت عضویت من عکس نداشت اونم گیره سه پیچ داده بود آقا من رفتم عکس یکی از همکلاسامو گرفتم و زدم تو کارتم خلاصه اون روز هم بخیر گذش و من از زیر امتحان در رفتم ولی یه هفته بعد گندش دراومد و مسوله اومد یغمو گرفت گفت:....منم P:>
هه هه هه
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

اینو نفهمیدم تو کودوم تاپیک بنویسم اینجا نوشتم :D

داداشم 10 سالش بود منم سه سالم

ما رفته بودیم شمال.. هوام شدید بارونی بود دریام طوفانی بود واینا...

ما تو هتل بودیم من و داداشم رفتیم نشستیم تو ماشین... ماشینم رو به دریا پارک بود

بعد چن دیقه من خواستم برگدم تو

داداشمم خواس بابامو خبر کنه که بیاد منو ببره :D

سوییچ ماشینو چرخوند که ماشین روشن شه بابام بشنوه بیاد

ولی ماشین تو دنده بود و به طرف دریا حرکت کرد (شیب داشت اونجا)

بدبخت داداشمم هول کرده بود به جا ترمز گازو غشار میداد و فرمون می پیچوند طرفه راه وسط جدول :-s :))

بعد دیگه آخرش گوشه ی چرخ گیر کرد به جدول وگرنه با اون وضعه دریا :-ss

این بود خاطره ی من ;;)

البته من این همه با جزئیاتش یادم نبود یه کمش یادم بود :D
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

كلاس پنجم بودم مدرسه كه رفتم اونروز مسئول نماز بودم
از نماز برگشتم سر كلاس كه دوستم گفت كيفت كو؟!
كل مدرسه رو گشتيم نبود! زنگ دوم مامانم اوردش تو مدرسه گفت جا گذاشتي الان ديدمش!
واقعا ضايع شدم!
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

سوم دبیرستان امتحانای خرداد هم تموم شده بود ، برا یه کارای دیگه مدرسه بودیم بعد گوشیم دست یکی از بچه ها بود داشت گیم میزد ، مدیرمون دید و گوشی رو گرفت ، این روشنش کرد ، 3-4 بار پسشو اشتباه زد ، گوشی هم ارور داد ،گفت تا 5 ساعت دیگه پسوور نزنید ، ما رفتیم دفتر ، گفت برا چی گوشی آوردی ؟ گفتم جان ؟! :)) یعنی چی ؟ مدرسه که تموم شده ، بعدشم ما در ایامه مدرسه هم میاوردیم :D ، گفت نه آخه دوستات دستشون بود همه رفته بودن تو گوشیت ، تا من اومدم سریع جمعش کردن ... (فک کرده بود قضیه غیر اخلاقیه) ، بعد گفتم آره ، داشتن بازی میکردن ، بیشتر مشکوک شد ، گفت چی بازی ، گفتم بازی دیگه ، از گیم های خود گوشی ، گفت پس روشنش کن برام بیار تا ببینم
گفتم باشه ، زدم دیدم اخطار میاد :-? گفتم اا ، این که الان سالم بود ، دوباره زدم ، باز دیدم اخطار میاد ، میگه تا 5 ساعت هیچ پسووردی رو وارد نکنید ، گفتم اینجوری میگه ایناها ، گفت کو ؟ نشونش دادم ، (انگیلیسی بود) ، گفت نه من چشم نمی بینه ، حرفتم باور ندارم ، پس بشین تا 5 ساعت دیگه که درست شه ، من اینجوری : :O !!! آقای ... چه کاریه ؟ من میرم ، دفعه بعدی که اومدم بازی رو نشوتنوت میدم :D ، نه نه نه ، اصلا" نمیشه ،گوشیت باشه تا دفعه ی بعدی که روشن شه ، دیگه شاکی شدم گوشی رو برداشتم گفتم خب الان زنگ میزنم بابام پسشو بلده ! (داشتم میرفتم سمت در که برم از تلفن عمومی مدرسه زنگ بزنم) ، گفت ، نه حالا ، احتیاجی هم نیست ، برو دیگه ، نمیخواد ، عب نداره ، ولی دیگه نیار پسرم ، من : :| ، خدافظ
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

سال اول دبیرستان بودین.همیشه کلاس کامپیوتر رو می پیچوندیم به بهانه ی امتحان فردا و ... (<
آخه ساعت 1-3داشتیم ...بعد از ناهار... (:|
یه روز ساعت کامپیوتر که تو سایت بودیم اول ساعت دبیرمون گفت من میرم بیرون چند دقیقه دیگه میام...ماهم فرصت رو غنیمت شمردیم.یکی از بچه ها رفت رو میز و ساعت رو آورد پایین یه ربع کشیدیم جلو! :))دیدیم نیومد 5 دقیقه دیگه هم کشیدیم جل :Dو وقتی دبیر اومد هی می گفت :وای چقدر زمان زود میگذره؟! :-?ماهم که داشتیم کم کم شک میکردیم به عقل...آخه هم ساعت دستش بود هم لب تابش ساعت داشت خوب :))...خلاصه بعدا فهمید و... :-w
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
Back
بالا