• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

andia

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
311
امتیاز
1,509
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

اقای هاموند خندان گفت دوست دارم موقع تولد هر دایناسور حاضر باشم​
یان گفت:اما نمیتوانی.نظرت راجع به تولد دایناسورها در دنیای خارج به طور وحشی چیست؟
چنین اتفاقی نمی افتد میدانی همه ی دایناسورهای اینجا ماده هستند.​
یان که حرفش را باور نکرده بود گفت:از کجا میدانی؟واضح است که چیزی مثل این را نمیتوانی کنترل کنی.زندگی را نمیتوانی کنترل کنی.زندگی ازادانه پیش میرود.رشد میکند.زندگی همیشه راهی پیدا میکند...
پارک ژوراسیک.مایکل کرایکتون​
 

nilufar77

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
156
امتیاز
352
نام مرکز سمپاد
سمپاد اصفهان
شهر
اصفهان
دانشگاه
اونور اب......هرجا شد
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

+من و دیگران همه,فقط یک چیز را به درستی و روشنی و بی تردید میدانیم و این چیز را به یاری خرد نمیتوان نوضیح داد...این چیز ورای خرد است و هیچ سببی ندارد و هیچ نتیجه ای هم نمیتواند داشته باشد....
اگر خوبی نتیجه ی سببی باشد دیگر خوبی نیست و اگر حاصل و پاداشی در پی داشته باشد بار خوبی نیست.بنابراین خوبی از زنجیر علت و معلول بیرون است.
+در لحظه ای از ابدیت,در میان ماده ای بی نهایت,در نقطه ای از فضای بی کران حباب کوچکی پدید می اید و لحظه ای میپاید و بعد میترکد.من همین حبابم............ :لوین

انا کارنینا.لئون تالستوی
 

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

*نمی توانی مرا یا حتی خودت را مجاب کنی ک خودخواهی، همان محتاط بودن است و بی شعوری، امنیت خاطر و خوشبختی.

**نباید اینقدر زود زود فکر کنیم عمدا خواسته اند به ما صدمه بزنند. نباید توقع داشت یک مرد جوان با کلی شور و هیجان، همیشه محتاط و ملاحظه کار باشد، خیلی وقت ها ما زن ها فریب غرور بیش از حد خود را میخوریم، زن ها خیال میکنند تعریف و تمجید مردها، معنایی فراتر باید داشته باشد.

***باور نمیکنم! چرا باید چنین کاری کنند؟ آن ها فقط خوشبختی اش را میخواهند و اگر مرا دوست داشته باشد، تنها من هستم ک میتوانم خوشبختش کنم.

****فکر میکنم خواهرت در عشق شکست خورده، به او تبریک میگویم! بد نیست دختر های دم بخت با این شکست ها مواجه بشوند. فکرش مشغول میشود و بین دوست هایش یک جور هایی متمایز میشود.

*****حالا میفهمم هیچ گاه عاشقش نبوده ام، چون اگر چنین احساس ناب و بزرگی را تجربه میکردم، هیچ گاه قادر نبودم اسمش را بدون نفرت بر زبان بیاورم.

غرور و تعصب (جلد2)- جین آستن
 
ارسال‌ها
661
امتیاز
25,899
نام مرکز سمپاد
شهید رجایی اسلامشهر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
پژوهشگاه شیمی و مهندسی شیمی ایران
رشته دانشگاه
مهندسی شیمی
تلگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

می گوید :" راستی اسم نوشابه اشتها آور "بریکو" را شنیده اید؟ چونکه تو این هفته دوتا از مشتری ها ازش می خواستند. دخترک نمی دانست چیست آمد به من خبر بدهد.اما من نمی خواهم چیزی که نمیشناسم بخرم!‌ اگر اشکالی ندارد جورابهایم را درنیاورم"
تهوع. سارتر.
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,635
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

هر از گاهی به دنی می‌گفتند:" نمی‌تونی این طوری ادامه بدی. تازه، خلاف قانون هم هست."
اما دنی جوابی داشت که حسابی دندان شکن بود:" گور بابای قانون."
با چنین جوابی زیاد نمی‌شد دست و پنجه نرم کرد.

افسانه ی 1900/الساندرو باریکو
 

scare

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
214
امتیاز
2,083
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
متالورژی استخراجی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آدم ها اغلب خود را با آزادی فریب می دهند.همانطور که آزادی از والاترین احساس ها به شمار می آید،فریب حاصل از آن هم جزو والاترین فریب هاست.
گزارشی به فرهنگستان - فرانتس کافکا


هیچ کدامتان جرئت نداشتید همرنگ جماعت نشوید.برای گذراندن یک روز چقدر زوال روح لازم داشتید،چقدر دروغ،دولا راست شدن،دستمال به دستی،زبان ریزی و نوکرمآبی!چطور مرا به یک ساعت،به یک صندلی زنجیر کردید و خودتان روبرویم نشستید!فضاهای سفیدی را که بین ساعت تا ساعت قرار دارند چطور از من ربودید و به صورت گلوله های کثیفی در آوردید و با پنجه های چرب و چیل آنها را به سبد کاغذ باطله انداختید!
ولی با این همه ، آنها زندگی من بودند!
موج ها - ویرجینیا وولف
 

atoosa24

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
10
امتیاز
20
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آدما فراموش کردن ولی تو نباید فراموش کنی
تو تازنده ای نسبت به چبزی که اهلی کردی مسئولی
شازده کوچولو
 

Mahshid.M

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
379
امتیاز
4,458
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

... اما بله. دلیل های کوچکی دارم که کسی نمی تواند انکارشان کند یا آن ها را نادیده بگیرد.
برای همین؛ نتیجه می گیرند که نمی شود با من حرف زد. که او هم یکی از همان هاست. برای این که من خیلی از این مقدمات مسخره را که هیچ نتیجه ای ازشان عاید آدم نمی شود، نادیده می گیرم و یک راست می روم سر خانه ی آخر. سربازم را وزیر می کنم و می گویم کیش. طرف فکر میکنه هنوز مات نشده و دنبال راهی ست که از کیشی بیاید بیرون. اما یک کم که می گذرد، میبیند از همان اولش مات بوده و داشته ام دستش می انداخته ام. این است که عصبانی می شود و می گوید با تو نمیشه بازی کرد.

وقتی داشتم روی کاپوچینوی دخترکی کف می ریختم که رفته بود توی نخ علی _ که داشت آن گوشه برای خودش نماز می خواند و پاک توی این دنیا نبود _ و طرف، مثل اینکه برد پیت را توی لباس ِاحرام دیده باشد چشم هایش از حدقه بیرون زده بود؛ داشتم به این فکر می کردم که چه قدر این ناجور بودن های ظاهری و این غیر مترقبه بودن ها قشنگ است.
این که یک اسپرسو خور حرفه ای مثل علی را ببینی که گوشه ی یک کافه ی پُر از خِرت و پـرت های دنیای مدرن؛ یک جانماز ِپرُ نقش ُ نگار ِدست دوزی شده ی بتّه جقّه پهن کرده زمین و دارد نماز سر وقتش را می خواند.

... چیزی که بچه ها برایش می میرند. این که یک کسی که خیلی دوستش دارند؛ غفلتا آن ها را از پشت بغل کند و بعد هم نگذارد که برگردند و نگاهش کنند.
از خلقیات این نسل اخیر که توی چشم شان هیچ چیزی پیدا نیست بی خبرم. اما دست کم خود من که بچه بودم؛ می مُردم برای این که عمو یا عمه ای کسی _ بدون آنکه متوجه آمدنشان بشوم _ از پشت بغلم کنند. که همین که برگردم؛ از این که آن ها بوده اند که بغلم کرده اند غافلگیر شوم و یک مدت بروم توی این بُهت که کِی اومدن که من ندیدم شون ؟!

شب هایی که ماه کامل است؛ فکر میکنم دارم از ته ِ یک چاه سیاه و تاریک، به دهانه ی چاه که خود ِ ماه باشد نگاه می کنم. یعنی فکر میکنم شب نیست. بلکه من ته یک چاهم و آن بیرون روز است.و بعد که اینطور فکر می کنم؛ دائم ِ خدا از خودم می پرسم من این تَه چه کار میکنم و حالا چه طور باید خودم را برسانم آن بالا ؟ این است که می ترسم بهش نگاه کنم و تا خوابم ببرد، دل شوره دارم که مبادا برای همیشه این ته بمانم و هیچ وقت ِ خدا نتوانم خودم را برسانم آن بالا.

کـافـه پیـانـو - فرهاد جعفری
 

salar.miri

کاربر جدید
ارسال‌ها
1
امتیاز
2
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب1(ناحیه2)
شهر
شیراز
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آره من رفتم باز هم بخاطر دوستم
رفتم
رفتم
رهایی
آزاد در آسمون ها
استیو
رفتم
رفتم......

جلد آخر حماسه دارن شان
 
ارسال‌ها
253
امتیاز
4,468
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

قسمتي از كتاب کاش حقیقت داشت__مارك لوي x:



تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هرروز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتادوشش هزاروچهارصد دلار پول می گذاره ولی دوتا شرط داره. یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی
تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه ای منتقل کنی. هرروز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه. شرط بعدی اینه که بانک می تونه هروقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟»

او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا .....
«همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان. این حساب با ثانیه ها پر می شه.هرروزکه از خواب بیدار میشیم هشتادوشش هزارو چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هرروز صبح جادو می شه و هشتادوشش هزاروچهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و
تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هروقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم.»
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,635
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

گفته بود:" کاش آدم می توانست با مرگ مبارزه کند."
گفتم:" چه جوری؟"
گفت:" جوری که نخواهد بمیرد. یک تقلای حسابی."
گفتم:" ممکن نیست. مرگ هم همیشه یک جور نیست. هر دفعه شکل تازه ای دارد."

در ذهنش خواست که من بگویم داری خواب می بینی. و من گفتم:" داری خواب می بینی." ته سیگارش را انداخت و انگشت هاش را با زبان خیس کرد. و دید که مادر دارد نگاهش می کند.
گفت:" دنیا پوچ و بی ارزش است. هیچ ارزشی ندارد."
گفتم:" حرف های خوب بزن. دنیا بی ارزش نیست. فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است."
گفت:" آره." و خواست که من بگویم نه. دنیا بی ارش نیست. سخت هم نیست. داری خواب می بینی. و من گفتم:" دنیا بی ارزش نیست. سخت هم نیست. داری خواب می بینی." و شمرده شمرده گفتم. بعد خندیدم.

سمفونی مردگان/ عباس معروفی
 

Silenaaaaa

Sillenor
ارسال‌ها
179
امتیاز
1,162
نام مرکز سمپاد
دبیرستان‌ فرزانگان ۱
شهر
مش‍‌هد
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

“کسی که پرنده اش از جایی پر بکشد، مشکل بشود همان جا ماند. در خانه ی خودش هم غریبه می شود. آیا من هم پرنده ای دارم؟ پرنده ی خودم. ولی مگر ممکن است کسی پرنده نداشته باشد این جعفر عشقی هم که با عینک دودی و کاکل فرفری سر خیابان ایستاده، پرنده دارد. حالا هم دارد زیر لبی سوت می زند.لابد براى پرنده اش .”

[ پرنده من/فريبا وفى ]
 

Billy the kid

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
694
امتیاز
2,658
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 | آموزشگاه هنری میدیا
شهر
تهران.
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
طراحی صنعتی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

زویی- گان هر روز خویش را خطاب می کرد : " استاد."
سپس به خودش پاسخ می داد: "بله، آقا؟"
و بعد می افزود: " هشیار باش!"
دوباره پاسخ می داد:" بله،آقا!"
و ادامه می داد: " و پس از آن فریب ِ دیگران را نخور!"
پاسخ می داد: " بله، آقا. بله، آقا!" ( مو-مون- کوآن)


فرنی و زویی/ سلینجر
 

herodot

کاربر فعال
ارسال‌ها
26
امتیاز
69
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1تهران
شهر
تهران
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

مادر ارنست به در و ديوار كوپه نگاهي انداخت و گفت:رودولف گمون نميكنم بشه اينجا سيگار كشيد.
گفتم:عيبي نداره.ما سيگارمون رو ميكشيم تا اينكه يه نفر پيدا بشه و داد و قال راه بندازه.
ناتور دشت
 

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,147
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

خر : من خرم.
طوطی : خوشبختم.
خر : آخه من خیلی خرم.
طوطی : بدبختم.

بیژن مفید - «شهر قصّه»
 

AUGUST II_PRINCE OF SAMPA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,126
امتیاز
1,905
نام مرکز سمپاد
ﻫﺎﺷﻤﯽ ﻧﮋﺍﺩ II
شهر
ﻣﺸﻬﺪ
جملات زیبای کتاب های مورد علاقه

خوشا بحال آنان که خون و خردشان چنان درست به هم پیوند خورده است که دیگر همچون نی نیستند که سرانگشتان سرنوشت هر نوایی که بخواهد از ایشان بیرون کشد...
هملت شکسپیر
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,610
امتیاز
22,373
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

کاهن خندید:میخواهی بگویی ب نظر تو خدایی ک طوفان را ب وجود میاورد گندم را هم تولید میکند و...؟یعنی پدیده های کاملا متفاوت را؟
ایلیا پرسید:تو کوه پنجم را میبینی؟از هر طرف ب آن نگاه کنی ب نظرت متفاوت میاید در صورتی ک کوه همان کوه است.و بدین سان همه ی آنچه را ک خداوند خلق کرد چون این پدیده ها هم تصاویر بیشماری از همان خالق هستند...
-------
وقتی خطر نزدیک میشود حیوانات خاموش میشوند...
--------
امروز باید در این جنگ شکست بخوریم چون آنها از ما قویترند و ما با افتخار میمیریم

کوه پنجم...کوئلیو
 

h.f

جــــــــــــلاد لـــــاغر :>
ارسال‌ها
863
امتیاز
4,768
نام مرکز سمپاد
F1 TEH
شهر
چه فرقی میکنه کجای دنیام
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شهید بهشتی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

می خواهم بگویم . . . فقر همه جا سر می کشد . . . فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست . . . فقر ، چیزی را " نداشتن" است ، ولی ، آن چیز پول نیست . . . طلا و غذا نیست . . . فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند . . . فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد می کند . . . فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند . . . فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود . . . فقر ، همه جا سر می کشد . . . فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست . . . فقر ، روز را "بی اندیشه" سر کردن است. . .

دکتر شریعتی
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,610
امتیاز
22,373
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

مشدی حسن با ترس خود را عقب کشید و گفت:دروغه.گاو من همین جاس.من بوشو میشنفم.از اینجا نرفته بیرون
اصلان پرسید:خب حالا ک اون جاس چرا نمیخوای بری پیشش؟
کدخدا سرفه کرد و گفت:آره مشدی اصلان راست میگه.چرا نمیری پیشش؟
مشدی حسن خود را عقب تر کشید و نشست آن ور سوراخ پشت بام و گفت:من نمیرم پایین.من همین جا میشینم.گاوه هست.من میدونم.من میدونم.من اینجام.برین برین دنبال کارتون.من اینجام و منتظرم ک براش آب ببرم

داستان گاو...ب قلم غلامحسین ساعدی
 

منتظر

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
827
نام مرکز سمپاد
فرزانگان3
شهر
مشهد
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

از زیارت نامه ارباب و "سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم" این جور برمی آید که پروردگار ِ عالمیان رفیق بازها را بیش تر دوست دارد ... قدر هم دیگر را بدانید !

قیدار/رضا امیرخانی
 
بالا