• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

ارمیا-باب ششم

  • شروع کننده موضوع
  • #1

sayyed

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
653
امتیاز
297
نام مرکز سمپاد
شهيد قدوسي قم
شهر
قم
مدال المپیاد
کمی شیمی
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
مکانیک
ارمیا فصل 6
توضیح: اگه کتاب ارمیا رو خوندین که هیچی اما اگه نخوندین توضیح این که مصطفی دوست ارمیا بوده که جلوی روش تو سنگرشون به شهادت می رسه و کمی بعد قبول قطعنامه ی 598 اعلام میشه و ارمیا که از قافله شهادت بازمونده نمی تونه از جبهه دل بکنه.

-الله اکبر بسم الله الرحمن الرحیم
نگاه ارمیا به مهر افتاد. مهری که دیگر سیاه شده بود. دو روز پیش بود که سربازی -از سربازان مخصوص انتقال که هنوز مانده بود- مهر ارمیا را به دست گرفت و با آن به بازی پرداخت. شاید برای این که سر صحبت را باز کند و شاید هم به خاطر علاقه اش از ارمیا خواست که مهر او را به او بدهد.
-ارمیا، مهرت خیلی خوشبوه. می دیش به من؟
ارمیا مثل مارگزیده ها از جا پرید.
-نه جزو وسائل شخصیمه
و بعد مثل این که یاد کچل بودن سرباز نبود گفت:
-مثلا تو شونه ات رو به من می دی؟
سرباز ناراحت و گرفته از در بیرون رفت. ارمیا هم مهر را از سجاده برداشت و با آن شروع به بازی کرد. مهری که دیگر سیاه شده بود.
ارمیا متوجه شد که خیلی از نماز دورافتاده است. نمازش را شکست. حرکاتش شاید نوعی معذرت خواستن از خدا بود. انحراف فکرش مثل همیشه او را تا مصطفی جلو برد و بعد ناگهان پرید. به سرعت به بیرون از سنگر خیز برداشت.
پوتین نپوشیده بود. کف پایش را سنگها خون انداختند. اما ارمیا حس نکرد. حلقه ی سربازان سیه چرده دیروزی را پیدا کرد. دستش را گرفت. جلو کشید و بوسید. سرباز ناخودآگاه خود را عقب کشید. اما ارمیا صبر نکرد. به روی پای سرباز افتاد. مهر را در دست سرباز گذاشت. ساعتش را درآورد و به سرباز داد. سرباز ها ازتعجب خشکشان زده بود. سرباز سیه چرده در حین دور شدن ارمیا مبهوت او را نگاه می کرد.
فریاد می زد و می دوید:
-خدایا من رو ببخش. خاک چه قدر مغروری،توهیچی نیستی. وسائل شخصی! خاک تو سر اون شخص که من باشم. مصطفی وسائل شخصی نداشت. ازش هیچی نموند. اون وقت من به یک مهر که شش ماه روش نماز می خونم جوری علاقه دام که دل اون بیچاره رو می شکنم. اون مهر نبود، بت بود. خدا برای این مصطفی رو برد که به هیچی جز خدا علاقه نداشت. دلش آزاد بود. اما من هنوزم رنوی سفید یادمه، خونه ی سفید یادم، سجاده ی سفید یادمه.
چند دقیقه بعد از در سنگر دود بیرون می زد. ارمیا تمام مایملکش را از سجاده و کتاب های دانشگاه و جوراب های نو و لباس های تمیز مرخصی اش را آتش زده بود. ارمیا کنار آتش وسائلش تا به حال آن قدر احساس تنهایی نکرده بود.

ارمیا باب ششم
رضا امیرخانی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

sayyed

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
653
امتیاز
297
نام مرکز سمپاد
شهيد قدوسي قم
شهر
قم
مدال المپیاد
کمی شیمی
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : ارمیا-باب ششم

دوستان نظری ندارید؟
 
بالا