• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

آزادی ازآن توست !

  • شروع کننده موضوع
  • #1

mahta_H

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
185
امتیاز
125
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
دانشگاه
سبزوار
رشته دانشگاه
پزشکی
اندوه این دیوار چیز دیگریست ...
آری اندوهی باستانی که سبزیه وجود بارون خورده اش را میساید کسی ندیدش که در چهار دیواریه وجود مبحوس بود و با زبان بی زبانی در خاک وجودش فریاد اعتراض برآورد...
و فریاد سکوت سرد زندان را شکست
و دیوار شکافت و ترک ها تا عمق فاجعه ی لحظه های خونینش ادامه یافت
دیوار از بند رهایی یافت
و زیباییه ترانه های آسمان را دید و سیب زندگی را بویید
آری دیوار با تمام سختی آزاد گشت...
و آیا تو از دیوار کمتری که در خلوت ناامیدی چمباته زدی و در زندانی که پدرانت خشت فرسوده ی آن را نهاده اند افسوس می خوری؟!
به نام آزادی مشت بر این دیوار ها کوب گرچه دستانت غرق در خون شوند
به نام تنفس طراوت شادی فریاد کن و بر دیوار تنهایی لعنت بفرست
دستان ستم را بشکن تا بال های تو را نشکسته اند
زنجیر تدین را از پاهاین بگشا تا تو را در دویدن یاری کنند
و زیبایی امواج اندوه را درک کن که همان تو رابه جوشش انداخت
آزاده باش و آزاد باش که آزادی ازآن توست !
 

راد

کاربر فعال
ارسال‌ها
25
امتیاز
8
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک تهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
دانشگاه هاروارد یا کمبریج
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آزادی ازآن توست !

دوسش نداشتم .
روان نبود . حسو خوب نمی داد .احساس نزدیکی نداشن ./
ولی بیشتر بنویسی روونتر می شی ..
 

Alpacino

کاربر فعال
ارسال‌ها
45
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
مدال المپیاد
المپياد ادبيات مرحله دوم
دانشگاه
ان شا الله مشهد
رشته دانشگاه
ان شا الله دندان پزشكي
پاسخ : آزادی ازآن توست !

رغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت ِ سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز ِ نگه
در همین یک قدمی، می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ ِ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی ِ این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه ی خاموش ِ فراموش شده
کز دم ِ سردش، هر شمعی خاموش شده
یاد ِ رنگینی در خاطر ِ من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل ِ من که چنین خون ‌آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزایِ دلِ ما می اید ؟
که زمین هر سال از خونِ پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر ِ سوختگان
داغ بر داغ می افزاید ؟
ارغوان، پنجه ی خونین زمین
دامن ِ صبح بگیر
وَز سواران خرامنده خورشید بپرس
کِی بر این دره غم می گذرند ؟
ارغوان، خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سَحَر غلغله می آغازند
جانِ گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران ِ غم همپروازند
ارغوان، بیرق ِ گلگونِ بهار
تو برافراشته باش
شعر ِ خونبار ِ منی
یادِ رنگین ِ رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
سال 62 زندان
ه.الف سایه 
 
بالا