• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

داستان

اول کل تاپیک رو بخونین بعد نظر بدین که داستان خوبه یا نه ؟

  • عالی

    رای‌ها: 0 0.0%
  • به خوندنش می ارزه

    رای‌ها: 5 31.3%
  • وحشتناکه

    رای‌ها: 2 12.5%
  • قابل تحمله

    رای‌ها: 3 18.8%
  • سیبه؟

    رای‌ها: 6 37.5%

  • رای‌دهندگان
    16
وضعیت
موضوع بسته شده است.

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

-چی شد؟!
-نه هیچی؛ مهم نیست.
-مواظب باش...اینو تو دستت نگه دار. هر لحظه ممکنه بهش احتیاج پیدا کنی.
نزدیک 4ساعت تو راه بودیم. بعد به راهی رسیدیم که بوته محاطرش کرده بودند.
-بیا؛ رسیدیم. بعد از این راه شهر شماست.
وارد راه شدیم....
 
  • شروع کننده موضوع
  • #22

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان

موقعی که به وسط های راه رسیدیم نکته ای توجهم راجلب کرد:
سکوت راه خیلی عجیب بود . طوری که انگار هیچ موجود زنده ای در آنجا زندگی نمیکند. به تام گفتم
-چه سکوتی!
- آره هیچ وقت اینجا اینطور نبوده.
- به نةرت دلیلش چیه؟
- نمیدونم.
ناگهان صدای گوشخراشی که گوشم راکیپ کرد فضا را پر کرد.
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

-تام صدای چیه؟!
-توجه نکن!! فقط اسید بپاش!! ممکنه "چیز" باشه!! بدو!!
موجودی به سمتمان آمد...آلیسون و کری با شدت هرچه تمام تر اسید می پاشیدند.
بعله, خودش بود؛ "چیز"!!!
-من و تام تا توانستیم اسید پاشیدیم.فکری به ذهنم رسید و به سمت جایی که فکر می کردم چشمش باشد اسید پاشیدم. موجود تلو تلو خورد... عقب رفت و با صدای مهیبی به زمین افتاد.گرد و خاک بلند شد.
من و تام بعد از چند دقیقه ی دیگر اسید پاشیدن؛ به سمتش رفتیم. بالای سرش رسیدیم, بدون نشانه ای از حیات...
 

black fire

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,440
امتیاز
1,237
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی
شهر
رشت-تبریز
پاسخ : داستان

نوش نبود!
ولی تام صدام می زند و می گوید واسه چی وایستادی اسید بپاش!
و من ناگهان متوجه می شوم که داشتم توهم می زدم و تسیدی که به چشم پاشیدم فایده ای نداشت!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #25

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان

منبع اسیدم رو به اتمام بود . اعصاب و قدرتم هم تحلیل میرفت. قدرت اسیدپاشم کم شد و کمی بعد تمام شد. یک دفعه دیدم خورده شده ام.
-جان خان ! مردی؟
- ای بابا بازم توهم .
اسلحه ی اسیدپاشم را به سمت "چیز " پرت کردم . ولی تنها عصبی شد. ناگهان پرید روی من . با مشت و لگد سعی بر مهارش داشتم ولی او قصد کناره گیری نداشت. ناگهان قدرتی-نمیدانم از کجا- همراه با فریادی که کشیدم به تمام بدنم منتقل شد و ناگهان برق 5000 ولت 40 آمپر را با مشتی به بدنش فرستادم . با این حرکت تمام ماهیچه هایش منبسط شد و مانند گلوله ای پشمالو به بیابان جلویم پرت شد.
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

ما رفتیم...بزرگترین مانع را از سر راه برداشتیم. ساهت ها آرام و با احتیاط و بدون وقفه رفتیم. تا به دیواره ای از جنس شمشاد رسیدیم. کری به راحتی از دیواره رد شد و تام رو برد. آلیسون هم آرام پشتش رفت تا باهم به آن سوی دیواره رسیدیم. بله!! همان جا بود!! ساعت 4 بعد از ظهر در میدان اصلی شهر شلوغ خودمان و حدود 5 دقیقه راه تا خانه!! وای خدای من!! دیدم لباس های تمیزی به تن داریم و آلیسون و کری مثل دوتا دوچرخه شده اند!
-تا خونه باهام بیا...بیا خونه ی ما اقلا یه کیک و چایی بخور...
-باشه!! من کیکو رد نمی کنم!!
به سمت خانه رفتیم...خانه نمایان شد...به در خانه رسیدیم. مادرم در را باز کرد: وااای کجاااا بودی جااااااان؟؟؟!! اوه خدا رو شکر که تو اومدی!! ولـ.. ولی این که ...این که تااامه!!! تام!! تام!! تام عزیزم!!! بیاین تو!! برام تعریف کنین!! باورم نمیشه! تام؟! این جا؟! تو ین جا چی کار می کنی؟
وارد فضای گرم خانه شدیم و پشت میز آشپزخانه نشستیم....
 

black fire

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,440
امتیاز
1,237
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی
شهر
رشت-تبریز
پاسخ : داستان

ولی ناگهان همه چیز تغییر کرد و دیوار های خونه پر از تار انکبوت شد و مادرم تبدیل به چیز شد و ما هم تو همون لباسای خودمون بودیم!
لعنتی! دوباره توهم!
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

نه...یه لحظه فک کردم واقعا این پیش اومده...بعد صدای تام رو شنیدم: مگه من بهت نمیییی گم توهمات رو باور نکن؟؟؟!!!!
دوباره پشت همون میز آشپز خونه بودیم.
 

black fire

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,440
امتیاز
1,237
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی
شهر
رشت-تبریز
پاسخ : داستان

و چیز داشت به سمتمون می اومد!(پشت آشپزخونه بودن که بودن ما که از آشپزخون نفرستادیمشون بیرون!) به تام نگاه می کنم و همزمان با عم از پنجره می پریم بریم و تازه منظره شهر رو می بینم! وحشت انگیز بود!
 

mgh-nano

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,411
امتیاز
3,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
cs
پاسخ : داستان

همه چیز ریخته بود به هم ، همه ی مردم یه چشون کور بود و ازش خون میچکید ، هیچکس آرنج به پایین دستاش رو نداشت ، زمین رو خون فرا گرفته بود ، از فلکه های آب خون میچکید ، به جای تیر های چراغ برق ، جسد آدم بود ، دیگه نمیتونستم این همه بیچارگی رو باور کنم ، چشامو برای لحظه ای بستم ، بعد از باز کردن ، دیدم همه چیز درست شده ، حالا مونده بودم سر دو راهی که در کدوم حالت تو توهم بودم ...
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

مادرم باقرص خواب آور اومد: اینا رو بخورین و بخوابین...این جوری دیگه کابوس هم نمی بینین.

ما هم از خدا خواسته قرص ها رو خوردیم و رفتیم خوابیدیم...آخیییییش! بعد از اون همه ماجرا یه خواب خوب چه قدررررر می چســــبه!!
 

mgh-nano

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,411
امتیاز
3,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
cs
پاسخ : داستان

به نقل از settareh :
مادرم باقرص خواب آور اومد: اینا رو بخورین و بخوابین...این جوری دیگه کابوس هم نمی بینین.

ما هم از خدا خواسته قرص ها رو خوردیم و رفتیم خوابیدیم...آخیییییش! بعد از اون همه ماجرا یه خواب خوب چه قدررررر می چســــبه!!
هی خدا ! اما ای کاش میتونستسم یه خواب خوب بکنیم ، همش همه ی اتفاقاتی رو که برام افتاده بود رو میدیدم ، همه چیز و ، "چیز" و ، مردمی که از چشاشون خون میچکید و ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #33

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان

دوستان اون "چیز" رو با برق کشت اصلاً عجیب نبود.



...و درباره ی اتفاق عجیبی فکر کردم که امروز اتفاق افتاده بود ,برقی که با آن " چیز را کشته بودم . یعنی جادو بود ؟ شاید هم چیز دیگری بود . رفتم به خواب جادو گری ها و شجاع بازی هایم.
جان جان ! خاک تو سرت بلند شو عوضی. چقدر وول میخوری جنبه ی توی تخت دونفری خوابیدن رو هم نداری
 

mgh-nano

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,411
امتیاز
3,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
cs
پاسخ : داستان

به نقل از پارامنگول منگولستانی :
دوستان اون "چیز" رو با برق کشت اصلاً عجیب نبود.



...و درباره ی اتفاق عجیبی فکر کردم که امروز اتفاق افتاده بود ,برقی که با آن " چیز را کشته بودم . یعنی جادو بود ؟ شاید هم چیز دیگری بود . رفتم به خواب جادو گری ها و شجاع بازی هایم.
جان جان ! خاک تو سرت بلند شو عوضی. چقدر وول میخوری جنبه ی توی تخت دونفری خوابیدن رو هم نداری
یه نگاه به پشت سرم کردم ، راست میگفت بیچاره ، اومده بود تا استراحت کنه ....
دوباره رفتم تو فکر برقه ....
 
  • شروع کننده موضوع
  • #35

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان

همش سعی می کردم دوباره برق بدم بیرون.
شروع کردم به انرژی گرفتن از داخل . بله جرقه هایی چند از انگشتانم بیرون می آمدند. بله پس این قدرت من بود.
سعی کردم پیشرفته تر کار کنم. به حیاط پشتی رفتم و جرقه ها را به سوی بوته ای خار متمرکز کردم . بوته خاکستر شد و سریع از بین رفت


قانون جدید: باید بیش از دو خط باشه هر موضوع
 

mgh-nano

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,411
امتیاز
3,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
cs
پاسخ : داستان

تلاشم داشت نتیجه میداد ، باور کردنی نبود .... من میتونستم از خودم برق بدم بیرون ، اما این انرژی رو از کجا بدست آوردم ؟؟؟؟؟؟
سر جام وایسادم ، دیگه برق تولید نکردم ، من اول باید میفهمیدم که چرا اینطوری شدم ، مطمئنن این انرژی ژنتیکی نبود ، چون از پدر من هیچ بخاری تولید نمیشه ، مادرمم که ...
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

همینه! خودشه!! مادرم!! شاید من اینو از مادرم به ارث بردم...یادمه هر وقت خونوادگی می رفتیم پیک نیک مامانم یه لحظه می رفت و با کلی خاکستر بر می گشت...ای می تونست ظرف چند ثانیه خاکستر ها رو از بین ببره...شاید من از اون...صبر کن ببینم!! تام هم همین قدرت رو داشت!!! تام می تونست به سرعت خاکسترا رو جمع کنه!! تصمیم گرفتم ببینم قدرت جمع کردن خاکستر رو هم دارم یا نه؟ دستم رو به سوی خاکستر بردم...فک کردم جارو برقی دستمه...و...بله!! خاکستر ها در یک ثانیه غیب شدند!! باید بفهمم چطور این قدرت را من و مادر و تام داریم...
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

همینه! خودشه!! مادرم!! شاید من اینو از مادرم به ارث بردم...یادمه هر وقت خونوادگی می رفتیم پیک نیک مامانم یه لحظه می رفت و با کلی خاکستر بر می گشت...ای می تونست ظرف چند ثانیه خاکستر ها رو از بین ببره...شاید من از اون...صبر کن ببینم!! تام هم همین قدرت رو داشت!!! تام می تونست به سرعت خاکسترا رو جمع کنه!! تصمیم گرفتم ببینم قدرت جمع کردن خاکستر رو هم دارم یا نه؟ دستم رو به سوی خاکستر بردم...فک کردم جارو برقی دستمه...و...بله!! خاکستر ها در یک ثانیه غیب شدند!! باید بفهمم چطور این قدرت را من و مادر و تام داریم...
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

ای بابا! چرا دو دفعه اومد؟! بی زحمت یه مدیری چیزی بیاد یکیش رو بپاکه!
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

همینه! خودشه!! مادرم!! شاید من اینو از مادرم به ارث بردم...یادمه هر وقت خونوادگی می رفتیم پیک نیک مامانم یه لحظه می رفت و با کلی خاکستر بر می گشت...ای می تونست ظرف چند ثانیه خاکستر ها رو از بین ببره...شاید من از اون...صبر کن ببینم!! تام هم همین قدرت رو داشت!!! تام می تونست به سرعت خاکسترا رو جمع کنه!! تصمیم گرفتم ببینم قدرت جمع کردن خاکستر رو هم دارم یا نه؟ دستم رو به سوی خاکستر بردم...فک کردم جارو برقی دستمه...و...بله!! خاکستر ها در یک ثانیه غیب شدند!! باید بفهمم چطور این قدرت را من و مادر و تام داریم...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا