• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

شمس کسمائی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

radman

کاربر فعال
ارسال‌ها
72
امتیاز
42
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
در ميان نوپردازان آن زمان، زني هم قيد و بند عروض را از پاي شعرش برداشته است. او نخستين زني است كه به نوپردازي گرايش نشان داده و مانند ديگر نوپردازان بيش از نيما به گمنامان پيوسته است.

اين بانوي نوگرا «شمس كسمائي» نام داشت. وي كه جزو يكي از نادره زنان روشنفكر و دانشمند تاريخ معاصر ايران به شمار مي رود نه تنها نخستين زني است كه قيد و بند عروض و قافيه را از شعر برداشته و نوگرايي را در اين زمينه پذيرفته و رواج داده است، او يك زن انقلابي و روشنفكر بود كه با نوشتن مقاله هاي تند سياسي در روزنامه هاي تبريز با استيلاي بيگانگان و استبداد حكامان با سر سختي مبارز مي كرد.

خاندان شمس كسمائي از روستاي كسماي گيلان بودند و از همان روستا به چند نقطه ايران از جمله به آذربايجان و يزد رفتند. پدر بزرگ شمس كسمائي (حاج محمد صادق) براي تجارب به يزد رفته و در آنجا ماندگار شده و ازدواج كرد و پسرش خليل پدر شمس كسمائي در يزد با خانمي به نام همايون ازدواج مي كند كه شمس كسمائي از اين بانو در سال 1262 شمسي در يزد متولد مي شود و در همان شهر با شادروان حسين ارباب زاده ازدواج مي كند. ارباب زاده بعد از ازدواج با شمس كسمائي براي تجارت چاي به عشق آباد مي رود و مدت 10 سال در آنجا زندگي مي كند و در همين مدت علاوه بر فعاليت هاي تجاري به فرهنگ و معارف ايران هم در آنجا خدماتي مي كند و به عنوان تقدير از خدماتش از طرف دولت ايران به دريافت مدالي مفتخر مي شود.

بعد از شروع جنگ جهاني اول در سال 1914 ميلادي حسين ارباب زاده ورشكست شده و مجبور به ترك عشق آباد مي شود و به ايران برمي گردد و از راه تفليس به آذربايجان مراجعت كرده و در تبريز سكونت اختيار مي كند و در همان موقع كه راه آهن آذربايجان به دست روس ها اداره مي شد وي در اداره راه آهن تبريز استخدام و بكار مشغول مي شود.

در آن موقع وضع مملكت خيلي آشفته و نگران كننده بود و در داخل كشور آشوب هايي بپا شده بود. در طول جنگ جهاني اول و بعد از پايانش باز دولت هاي بزرگ دست از تعدي به كشورمان برنداشته بودند چنانكه دولت استعماري انگليس با تحميل قرارداد معروف 1919 مي خواست به يكباره استقلال ايران را از بين برده و كشورمان را براي هميشه مستعمره خود كند ولي هوشياري و از جان گذشتگي مردم ميهن دوست اجازه نداد كه اين نقشه هاي خائنانه در عمل پياده شده و استقلالمان را از بين ببرد. بطوريكه در تمام نقاط كشور اعتراض ها و طغيان هايي بر عليه آن قرارداد منحوس شروع شد از جمله آذربايجان هم براي جلوگيري از اجراي آن

قرار داد ننگين يكپارچه آتش شد و در همين گيرودار شمس كسمائي هم مقاله هاي تندي مي نوشت و با امضاي خودش در مطبوعات تبريز به چاپ مي رساند و آن شماره ها بخاطر مقاله وي كه خيلي تند نوشته مي شدند توقيف مي گرديد، و همراه با اين مقاله ها شعرهايي هم مي سرود و در همان روزنامه ها به چاپ مي رساند و در همين موقع است كه وي دست نوپردازان را با صميميت فشرد و به اين نهضت تجدد طلبي در زمينه شعر رونق خاصي بخشيد.

اينك نمونه هايي از اشعار شمس كسمائي كه در شماره چهارم21 شهريور ماه سال1299 شمسي در مجله آزاديستان منتشر شده است

پرورش طبيعت
ز بسياري آتش مهر و ناز و نوازش

ز اين شدت گرمي و روشنايي و تابش

گلستان فكرم

خراب و پريشان شد افسوس

چو گل هاي افسرده افكار بكرم

صفا و طراوت ز كف داده گشتند مايوس

بلي، پاي بردامن و سر به زانو نشينم

كه چون نيم وحشي گرفتار يك سرزمينم

نه ياراي خيزم

نه نيروي شرم

نه تير و نه تيغم بود نيست دندان تيزم

نه پاي گريزم

از اين رو در دست همجنس خود در فشارم

زدنيا و از سلك دنياپرستان كنارم

برآنم كه از دامن مادر مهربان سربرآرم

اين اشعار هم با عنوان «مدال افتخار» در شماره 3 بيستم مرداد ماه سال 1299 شمسي از شمس كسمائي در مجله آزاديستان چاپ شده است.

تا تكيه گاه نوع بشر سيم و زر بود

هرگز مكن توقع عهد برادري

تا اينكه حق به قوه ندارد برابري

غفلت براي ملت مشرق خطر بود

آن ها كه چشم دوخته در زير پاي ما

مخفي كشيده تيغ طمع در قفاي ما

مقصودشان تصرف شمس و قمر بود

حاشا به التماس برآيد صداي ما

باشد هميشه غيرت ما متكاي ما

ايراني از نژاد خودش مفتخر بود

اين ابيات هم تحت عنوان «فلسفه اميد» در شماره 2 پانزدهم تير ماه 1299 از زنده ياد شمس كسمائي در مجله آزاديستان به چاپ رسيده است.

ما در اين پنج روز نوبت خويش

چه بسا كشتزارها ديديم

نيكبختانه خوشه ها چيديم

كه ز جان كاشتند مردم پيش

زارعين گذشته ما بوديم

باز ما راست كشت آينده

گاه گيرنده گاه بخشنده

گاه مظلم گهي درخشنده

گرچه جمعيم و گر پراكنده

در طبيعت كه هست پاينده

كرد مي محو، باز موجوديم

زنده ياد شمس كسمائي اين اشعار را در تاريخ دوم مهر ماه سال1310 شمسي خطاب به دخترش خانم صفا ارباب زاده با خط و امضاي خودش در دفترچه يادداشت دخترش نوشته و امضاء كرده است.

شمس كسمائي كه به زبان هاي تركي، فارسي و روسي تسلط كامل داشت يكي از شير زنان روشنفكر و دانشمند تاريخ معاصر ايران بشمار مي رود.

خانم شمس كسمائي زني آزاد انديش و با فرهنگ بود به طوري كه در آن موقع چون مدارس دخترانه تبريز بيش از 9 كلاس نداشتند و خانم صفا يگانه دختر وي هم كلاس نهم را تمام كرده بود و ادامه تحصيل برايش در تبريز امكان نداشت ولي چون مادرش اصرار داشت كه وي به خواندن و تحصيل ادامه بدهد، لذا خانم كسمائي دخترش را براي ادامه تحصيل به تهران مي فرستد و در پايتخت در مدرسه شبانه روزي آمريكائي ها اسم نويسي مي كند و با اينكه شهريه آن مدرسه هم گران بود ولي با بودجه ناچيزشان ماهانه مدرسه را مي پردازد. حقوق شادروان حسين ارباب زاده 80 تومان بود كه از اين مبلغ 30 تومانش را به عنوان شهريه به تهران مي فرستادند.

بعد از شروع قيام شيخ محمد خياباني كه بيشتر بر عليه قرارداد 1919 مبارزه مي كرد اين زن دانشمند و متفكر نيز با سرودن اشعار انقلابي و نوشتن مقاله هاي سياسي در جرايد تبريز از رهبر انقلاب پشتيباني مي كرد و در نهضت آزاديخواهي و حريت طلبي آذربايجاني ها نقش مهمي ايفا مي نمود و خانه اش در تبريز محفل نويسندگان و آزاد انديشان تبريز بود.

در اين زمان يعني در اوج قيام شيخ محمد خياباني در محوطه ارگ تبريز گاردن پارتي هايي تشكيل مي شد و يك تور از وسط مي كشيدند كه يك سوي آن مردها و طرف ديگرش خانم ها با چادر مي نشستند و خانم صفا دختر شمس كسمائي كه در آن زمان 5ـ 6 سال بيشتر نداشت روي يك ميزي كه در رو سن گذاشته مي شد مي ايستد و اشعار مادرش را مي خواند، گرداننده اين صحنه ها آقاي سرتيپ زاده بود.

شمس كسمائي علاوه بر دخترش صفا پسري هم به نام اكبر داشت. اكبر ارباب زاده كه در دامان چنان مادري تربيت شده بود گذشته از آنكه نقاش چيره دستي بود با زبان و ادبيات چند كشور خارجي آشنائي داشت و به زبان روسي نيز شعر مي سرود. او هنگامي كه همراه خانوداه اش در سال 1336 ه.ق از عشق آباد به تبريز مي آيد 18 و يا 19 سال بيشتر سن نداشت. وقتي خبر درگيري جنبش گيلان را مي شنود خود را بدان سامان مي رساند و در صفوف همراهان حيدرعمو اوغلو به فعاليت مي پردازد و سرانجام پس از آنكه حيدرعمو اوغلو توسط جنگلي ها در پسيخان دستگير مي شود شعله هاي جنگ داخلي ما بين انقلابيون، گيلان را فرا مي گيرد. جنگلي ها در رشت و انزلي كميته هاي حزب عدالت را مورد حمله قرار مي دهند. اكبر ارباب زاده در حالي كه بيش از 19 سال از حياتش سپري نشده بود در تهاجم جنگلي ها به كميته حزب عدالت در رشت كشته مي شود.

خانم شمس كسمائي و شوهرش اراب زاده خبر كشته شدن فرزندشان اكبر را در روزنامه مي خوانند. ابولقاسم لاهوتي كه در آن دوران در تبريز اقامت داشته، در رثاي اين جوان ناكام، ابياتي تسلي بخش خطاب به خانم كسمائي بدين شرح مي سرايد:

در فراق گل خود، اي بلبل

نه فغان بركش و نه زاري كن

صبر بنما و بردباري كن

مكن آشفته موي چون سنبل

تو كه شمس سماي عرفاني

برترين جنس نوع انساني

باعث افتخار ايراني

بهتر از هر كسي تو مي داني

كه دو روز است عمر دوره گل

تبريز 1921



شادروان حسين ارباب زاده شوهر شمس كسمائي در سال 1307 شمسي فوت مي كند و بعد از درگذشت وي خانم كسمائي به اتفاق تنها دخترش صفا براي فروش املاك شوهرش به يزد مي رود، در نتيجه مدت 5 سال در آنجا ماندگار مي شود. صفا در يزد با شخصي به نام محمد حسين رشتيان كارمند بانك شاهي ازدواج مي كند و بعد از برچيده شدن بانك شاهي شمس به اتفاق دخترش و دامادش به تهران مي آيند و دامادش در شعبه بانك شاهي تهران مشغول به كار مي شود و بعد از اينكه شعبه تهران هم برچيده مي شود به استخدام بانك درمي آيد.

شمس كسمائي تا آخر عمر در تهران در خانه اي در خيابان دانشگاه زندگي مي كند و در تاريخ 12 آبان ماه سال1340 در سن 78 سالگي در اثر پيري زودرس بدون هيچ گونه عارضه و بيماري دار فاني را وداع گفته و در گورستان وادي السلام شهر قم با خاك هم آغوش مي گردد.1



1. اطلاعات مربوط به احوالات شخصي خانم كسمائي را دخترش خانم صفا ارباب زاده در اختيار نگارنده اين سطور قرار دادند. خانم صفا ارباب زاده ليسانسيه زبان و ادبيات انگليسي هستند و از دانشگاه تهان بازنشسته شده اند. ايشان با چند زبان ديگر از جمله روسي، تركي، ارمني، فارسي و فرانسه آشنائي دارند.


شخصا این مطالب رو از سایت گوگلین برداشتم.
 
بالا