گُلم را میبرن خدایا...
کاری ز دستم بر نمی آید...
نمیدونم از کجا شروع کنم...وریا برای ما فقط یه کاپیتان نبود و کلمه ای در وصف کاپی وریا گیان وجود نداره!
همیشه پشت مردم کشورش بود... و همیشه همیشه همیشه پشت هواداران استقلال بود و تو سخت ترین روزا کنارمون بود!
میتونم بگم تحمل این 9 سال بدون وریا غفوری خیلی خیلی برای هممون سخت تر میشد
هرچی ازین بزرگمرد بگم کم گفتم ولی اونایی که باعث عدم تمدید قراردادش با استقلال شدن بدونن وریا با قرارداد ابدی به قلب ما استقلالیا پیوسته!
وریا با بودنش تو تیم و حرفاش و کاراش میتونم بگم ناصرخان حجازی رو تو آسمونا رو سفید کرد و توی تاریخ باشگاه استقلال ماندگار شد...
سالها بعد برای نسل بعدی هوادارای استقلال تعریف میکنیم روزگاری وقتی اسم وریا غفوری تو جمعی میومد استقلالیا سرشونو بالا میگرفتن با غرور راجبش حرف میزدن
بهشون میگیم به آبی بودنتون افتخار کنید این فوتبالیست با شرف بازوبند استقلال رو بسته بود
شاید وقتی به ما استقلالیا بگن وقتی میگیم وریا اولین خاطره ای که میاد تو ذهنت چیه؟!
هممون یاد شب 18 آذر 98 بیفتیم و بازی با پیکان!
شبی که استراماچونی رو ازمون گرفتن و روی نیمکت استقلال فقط دکتر ستوده و بهزاد غلامپور نشسته بودن...
اون شب وریا سرمربی تیم بود...کاپیتان تیم بود ... هوادرا تیم بود...دلسوز تیم بود...یار وفادار تیم بود..!
و اون شوتی که چسبوند به تور دروازه انگار قدرت 30 میلیون استقلالی پشتش بود! شوتی بود که انگار به قلب فدراسیون کثیف و سلطانیفر زده شد... احساس اون لحظه کاپی وریا در هم آمیخته بود از شادی غم استرس و همه چی!
این شاید خاطره انگیز ترین صحنه وریا تو استقلال بود...
من نشد با تو بمونم... چه حیف! که نشد سر تو باشه رو شونم... چه حیف!
روی بوم از تو نقاشی کشیدم آخرش همه رنگارو پاشیدم روی بوم... چه حیف!
دیگه دستاتو ندارم ندارم... چه حیف! که خاموش میشه ستارم ستارم ستارم... چه حیف!
کدوم عکس دوتاییمونو رو طاقچه بذارم... چه حیف!