صدای تو صدای باد و بیشه
صدای من صدای کوه و تيشه
نگاه تو دمیدن ستاره
نگاه من غروب روی شیشه
تو هدهد سلیمونی رو شونم
من واسه تو نامه ی بی نشونم
تو پا به راه چهلستون روزی
من اون شب سياه بی ستونم
چه بی تابانه میخواهم ات ای دوری ات آزمونِ تلخِ زنده به گوری!
چه بی تابانه تو را طلب میکنم!
بر پُشتِ سندی گویی نو زین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه يي بیهوده است.
بوی پیراهن ات،
اینجا
و اکنون._
کوه ها در فاصله سردند.
دست در کوچه و بستر حضورِ مانوس دستِ تو را می جوید،
و به راه اندیشیدن
یاس را رَج میزند.
بی نجوای انگشتانت فقط._
و جهان از هر سلامی خاليست.