• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

نخستين بهار خلقت

  • شروع کننده موضوع
  • #1

ghazal.gh

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
201
امتیاز
39
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
دارم برای المپیاد فیزیک می خونم!!
دانشگاه
دوست دارم كه فردوسي باشه !!
رشته دانشگاه
چه مي دونم!!!!!!
"در آغاز هيچ نبود،
كلمه بود،
آن كلمه خدا بود"
و"كلمه"، بي زباني كه بخواندش،
و بي "انديشه" اي كه بداندش چگونه مي تواند بود؟
و خدا يكي بود و جز خدا هيچ نبود
و با
"نبودن" چگونه مي توان "بودن" ؟
و خدا بود و با او عدم،
و عدم گوش نداشت.
حرف هايي هست براي"گفتن"،
كه اگر گوشي نبود نمي گوييم.
و حرف هايي هست براي"نگفتن"
حرف هايي كه هرگز سربه"ابتذال گفتن"فرود نمي آرند.
حرف هاي شگفت،زيبا و اهورايي همين هايند.
و سرمايه ي هركسي
به اندازه حرف هايي است كه براي نگفتن دارد.
حرف هاي بي تاب و طاقت فرسا،
كه همچون زبانه هاي آتش بي قرار آ‌تشند.
و كلماتش هر يك انفجاري را به بند كشيده اند.
كلماتي كه پاره هاي"بودن"آ‌دمي اند...
اينان هماره در جستجوي"مخاطب"خويشند
اگر يافتند،يافته مي شوند...
و در صميم"وجدان"او آرام مي گيرند.
و اگر مخاطب خويش را نيافتند،نيستند.
و اگر اورا گم كردند،
روح از درون آتش مي كشند
و دمادم حريق هاي دهشتناك عذاب فرود برمي افروزند.
و خدا براي نگفتن،حرف هاي بسيار داشت،
كه در بي كرانگي دلش موج مي زد و بي قرارش مي كرد.
و عدم چگونه مي توانست"مخاطب"او باشد ؟
هركسي گمشده اي دارد،
و خدا گمشده اي داشت.
هر كسي دوتاست،
و خدا يكي بود.
هر كسي به اندازه اي كه احساسش مي كنند،" هست".
هر كسي را نه بدان گونه كه"هست"، احساس مي كنند،
بدان گونه كه"احساسش"مي كنند،هست.
انسان يك"لفظ"است
كه بر زبان آشنا مي گذرد
و"بودن"خويش را از زبان دوست مي شنود.
هر كسي"كلمه"اي است كه از عقيم ماندن مي هراسد،
و در خفقان جنين،خون مي خورد.
و كلمه مسيح است.
آن گاه كه"روح القدوس"- فرشته عشق-
خود بر مريم بي كسي،بكارت حسن،مي زند.
و با ياد آشنا، فراموش خانه عدمش را فتح مي كند.
و خالي معصوم رحمش را
- كه عدمي است خواهنده،منتظر،محتاج-
از"حضور"خويش،لبريز ميسازد.
و آن گاه مسيح را
كه ان جا چشم به راه"شدن"خويش بي قراري مي كند،
مي بيند،مي شناسد،حس مي كند.
و اين چنين،مسيح متولد مي شود.
كلمه"هست"ميشود.
در"فهميده شدن"، مي شود،
و در آگاهي ديگري،به خود آگاهي مي رسد،
كه كلمه در جهاني كه فهمش نمي كند،
" عدمي"است كه"وجود خويش"را حس مي كند،
و يا "وجودي "كه "عدم خويش"را.
و"در آغاز،هيچ نبود،
كلمه بود،
و آن كلمه،خدا بود".
عظمت همواره در جستجوي چشمي است كه او را ببيند.
و خوبي همواره در انتظار خردي است كه او را بشناسد.
و زيبايي همواره تشنه ي دلي كه به عشق بورزد.
و جبروت نيازمند اراده اي كه در برابرش به دل خواه ‌رام گردد.
و غرور در آرزوي عصيان مغروري كه بشكندش و سيرابش كند.
و خدا عظيم بود و خوب و زيبا و پر جبروت و مغرور.
اما كسي نداشت.
خدا آفريدگار بود.
و چگونه مي توانست نيافريند ؟
و خدا مهربان بود
و چگونه مي توانست مهر نورزد؟
" بودن"،" مي خواهد"!
و از عدم نمي توان خواست.
و حيات"انتظار مي كشد"،
و از عدم كسي نمي رسد.
و"دانستن"نيازمند"طلب"است،
و پنهاني بي تاب"كشف"،
و"تنهايي"بي قرار"انس"
و خدا از"بودن"بيش تر"بود"،
و از حيات زنده تر
و از غيب پنهان تر
و از تنهايي تنهاتر
و براي"طلب"بسيار"داشت".
و عدم نيازمند نيست.
نه نيازمند خدافنه نيازمند مهر
نه مي شناسد،نه مي خواهد و نه در د مي كشد و نه انس مي بندد.
و نه هيچ گاه بي تاب مي شود
كه عدم،" نبودن"مطلق است،
اما خدا"بودن"مطلق است.
و عدم فقر مطلق بود و هيچ نمي خواست،
و خدا"غناي مطلق"بود.
و هر كسي به اندازه"داشتن هايش"، مي خواهد،
و خدا گنجي مجهول بود
كه در ويرانه ي بي انتهاي غيب،مخفي شده بود.
و خدا زنده جاويد بود
كه در كوير بي پايان عدم، "تنها نفس مي كشيد".
دوست داشت چشمي ببيندش.
دوست داشت دلي بشناسدش.
و در خانه اي گرم از عشق روشن از آشنايي استوار از ايمان و پاك
از خلوص،خانه بگيرد.
و خدا آ‌فريدگار بود و دوست داشت بيافريند.
زمين را گسترد.
و درياها را از اشك هايي كه در تنهايي اش ريخته بود پر كرد.
و كوه هاي اندوهش را
كه در يگانگي دردمندش بر دلش توده گشته بود،
بر پشت زمين نهاد.
و جاده ها را-كه چشم به راهي هاي بي سو و بي سر انجامش بود-
بر سينه ي كوه ها و صحراها كشيد.
و از كبريايي بلند و زلالش،آسمان را بر افراشت.
و دريچه همواره فرو بسته ي سينه اش را گشود.
و آه هاي آرزومندش را-كه در آن از ازل به بند بسته بود-
در فضاي بي كرانه ي جهان،رها ساخت.
با نيايش خلوت آ‌رام اش،سقف هاي هستي را رنگ زد،
و آرزوهاي سبزش را در دل دانه ها نهاد.
و رنگ"نوازش"هاي مهربانش را به ابرها بخشيد،
و از اين هر سه تركيبي ساخت و بر سيماي درياها پاشيد.
و رنگ عشق را به طلا ارزاني داد.
و عطر خوش يادهاي نعطرش را
در دهان غنچه ي ياس ريخت.
وبر پرده ي حرير طلوع،
سيماي زيبا و خيال انگيز اميد را نقش كرد.
و در ششمين روز،سفرتكوينش را به پايان برد.
و با نخستين لبخند هفتمين سحر،
" بامداد حركت"را آغاز كرد:
كوه ها قامت برافراشتند.
و رودهاي مست از دل يخچال هاي بزرگ بي آغاز،
به دعوت گرم آفتاب،جوش كردند،
و از تبعيد گاه سرد و سنگ كوهستان بگريختند
و بي تاب دريا-آغوش منتظر خويشاوند-
بر سينه دشت ها تاختند.
و درياها آغوش گشودندو...
در نهمين روز خلقت،
نخستين رود به كناره اقيانوس تنهاي هند رسيد.
و اقيانوس كه ازآغاز ازل،
در حفره ي عميقش دامن كشيده بود،
چند گامي از ساحل خويش،
رود را به استقبال بيرون آمد.
و رود،آرام و خاموش،خود را-به تسليم و نياز-پهن گسترد،
و پيشاني نوازش خواه خويش را پيش آورد،
و اقيانوس به-تسليم و نياز-
لب هاي نوازشگر خويش را پيش آورد و بر آب بوسه زد.
و اين نخستين بوسه بود.
و دريا،تنهاي آواره و قرار جوي خويش را در آغوش كشيد.
و او را به تنهايي عظيم و بي قرار خويش،اقيانوس، باز آورد.
و اين نخستين وصال دو خويشاوند بود.
و اين در بيست و هفنمين روز خلقت بود.
و خدا مي نگريست.
سپس طوفان ها برخاستند و صاعقه ها در گرفتند.
و تندرها فرياد شوق و شگفتي بر كشيدند و:
باران ها و باران ها و باران ها !
گياهان روئيدند و درختان،سر برشانه هاي ه برخاستند.
و مرتع هاي سبز پديدار گشت.
و جنگل هاي خرم سر زد و حشرات بال گشودند...
پرندگان ناله برداشتند.
و پرندگان در جستجوي نور بيرون آمدند.
و ماهيان خرد سينه درياها را پر كردند...
و خداوند خدا هر بامدادان،
از برج مشرق،بر بام آسمان بالا مي آمد.
و دريچه صبح را مي گشود.
و با چشم راست خويش،جهان را مينگريست.
و همه جا را مي گشت و...
و هر شامگاهان با چشمي خسته و پلكي خونين،
از ديواره مغرب،فرود مي آ مد
و نوميد و خاموش،
سر به گريبان تنهايي غمگين خويش،فرو مي برد و هيچ نمي گفت.
و خداوند خدا،هر شبانگاه بر بام آسمان بالا مي آمد.
و با چشم چپ خويش،جهان را مي نگريست .
و قنديل پروين را بر مي افروخت،
و جاده ي كهكشان را روشن مي ساخت،
و شمع هزاران ستاره را بر سقف شب مي آ‌ويخت،
تا در شب ببيند و نمي ديد.
خشم مي گرفت و بي تاب مي شد.
و تير هاي آتشين بر خيمه هاي سياه شب رها مي كرد،
تا آن را بدرد و نمي دريد.
و مي جست و نمي يافت و ...
سحرگاهان،خسته و رنگ باخته،سرد و نوميد،
فرود مي آمد و قطره ي اشكي درشت از افسوس،
بر دامن سحر مي افشاند و مي رفت و هيچ نمي گفت.
رودها در قلب درياها پنهان مي شدند.
و نسيم ها پيام عشق به هر سو مي پراكندند.
و پرندگان در سراسر زمين،
ناله ي شوق برمي داشتند.
و جانوران،هر نيمه با نيمه ي خويش بر زمين مي خراميدند.
و ياس ها عطر خوش دوست داشتن را در فضا مي افشاندند.
و اما...
خدا همچنان تنها ماند و مجهول
و در ابديت و بي پايان ملكوتش بي كس!
و در آفرينش پهناورش بيگانه.
مي جست و نمي يافت.
آفريده هاي او را نمي توانستند ديد،نمي توانستند فهميد،
مي پرستيدندش اما نمي شناختندش.
و خدا چشم به راه"آشنا"بود.
پيكر تراش هنرمند و بزرگي
كه در ميان انبوه مجسمه هاي گونه گونه اش
غريب مانده بود.
در جمعيت چهره هاي سنگ و سرد،
تنها نفس مي كشيد.
كسي"نمي خواست"،
كسي"نمي ديد"،
كسي"عصيان نمي كرد"،
كسي عشق نمي ورزيد،
كسي نيازمند نبود،
كسي درد نداشت...
و...
و خداوند خدا براي حرف هايش،
باز هم مخاطبي نيافت!
هيچ كس او را نمي شناخت.
هيچ كس با او"انس"نمي توانست بست.
" انسان"را آفريد!
و اين نخستين بهار خلقت بود.
 

schwarz kopf

کاربر جدید
ارسال‌ها
3
امتیاز
3
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : نخستين بهار خلقت

زیبا بود اما مطلب هرچه کوتاه تر و مفید تر پرطرفدارتر است.
(کله سیاه)
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : نخستين بهار خلقت

اگه بخوام از نظر ادبی بگم خیلی زیبا بود.به خصوص از این عبارت "تنها نفس میکشید" خیلی خوشم اومد!
ولی اگه بخوام از نظر معنی نظر بدم...خیلی سطحی نگرانست.خدا چیزی نیست که ما نیازهای انسانیمون رو بهش نسبت بدیم.تنهایی،غم...خدا بی نیاز مطلقه
تنها،مجهول،بی کس،نا امید...اینا چیزایی نیستن که ما بتونیم به خدا نسبتشون بدیم.
و تو این نوشته هدف خلقت اینجوری بیان شده: رفع نیاز خدا به داشتن مخاطب و کسی که بشناسدش و باهاش انس بگیره.که من اینو قبول ندارم و به نظرم هدف خلقت خیلی والاتر از این حرفاست
اگه ما با خدا انس میگیریم و میخوایم بشناسیمش،به خاطر نیاز خود ماست.به خاطر "فطرت"ی که در وجودمونه و دنبال تکامله
ببخشید طولانی شد!این نظر من بود
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

ghazal.gh

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
201
امتیاز
39
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
دارم برای المپیاد فیزیک می خونم!!
دانشگاه
دوست دارم كه فردوسي باشه !!
رشته دانشگاه
چه مي دونم!!!!!!
پاسخ : نخستين بهار خلقت

به نقل از ParNiaN.D :
اگه بخوام از نظر ادبی بگم خیلی زیبا بود.به خصوص از این عبارت "تنها نفس میکشید" خیلی خوشم اومد!
ولی اگه بخوام از نظر معنی نظر بدم...خیلی سطحی نگرانست.خدا چیزی نیست که ما نیازهای انسانیمون رو بهش نسبت بدیم.تنهایی،غم...خدا بی نیاز مطلقه
تنها،مجهول،بی کس،نا امید...اینا چیزایی نیستن که ما بتونیم به خدا نسبتشون بدیم.
و تو این نوشته هدف خلقت اینجوری بیان شده: رفع نیاز خدا به داشتن مخاطب و کسی که بشناسدش و باهاش انس بگیره.که من اینو قبول ندارم و به نظرم هدف خلقت خیلی والاتر از این حرفاست
اگه ما با خدا انس میگیریم و میخوایم بشناسیمش،به خاطر نیاز خود ماست.به خاطر "فطرت"ی که در وجودمونه و دنبال تکامله
ببخشید طولانی شد!این نظر من بود
ممنون كه نظرت را گفتي!
مقاله يا متن داري كه با نظرت يك باشه؟
كلا در مورد خلقت ادم اگر مقاله يا نوشته اي داري لطفاً بذار!
 

Narcissus

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,566
امتیاز
1,877
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان1
شهر
مشهد
مدال المپیاد
رتبه ی 1 کشوری المپیاد زبان انگلیسی دوره ی راهنمایی :دی
پاسخ : نخستين بهار خلقت

مرسي نگين جون! >:D<
+
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : نخستين بهار خلقت

به نقل از negin jooon :
ممنون كه نظرت را گفتي!
مقاله يا متن داري كه با نظرت يك باشه؟
كلا در مورد خلقت ادم اگر مقاله يا نوشته اي داري لطفاً بذار!
خودم دست به مقاله نویسیم خوبه هاااا!نظرو که مشاهده میفرمایید!
اما در مورد خلقت یه کتاب خوندم به نام "آدم و حوا".اولین کتاب از مجموعه ی سه گانه ی "روز اول عشق".پیشنهاد میکنم بخونی.قشتگه.الان دادمش به یکی از بچه ها.ازش بگیر
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : نخستين بهار خلقت

به نقل از ParNiaN.D :
.الان دادمش به یکی از بچه ها.ازش بگیر
ازش میگیرم!(:D!)
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : نخستين بهار خلقت

خوب شد گفتی!نگین جون رو با تو اشتباه گرفتم!از هر دوتاتون عذر میخوام!
 

pico

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
191
امتیاز
62
نام مرکز سمپاد
شهيد
شهر
سمنان
مدال المپیاد
المپياد فيزيك بسيج و غير بسيج
پاسخ : نخستين بهار خلقت

در آغاز هيچي نبود

هيچي نبود ...

حالا هم نيست ...

به مرگ خوب نگاه كن ... وقتي تو خونت لم داديو تنها نگرانيت امتحانه فرداست فقط يه دقيقه به من ؟ به ما ؟ فكر كن . ما كجاييم محكوم به ندانستن . داشتن عقل بدونه اطلاعات به چه درد ميخوره ؟

زندگي جبره .

نگاه كن . دروغ نگو . حقيقت و به نفعه خودت خم نكن . خلقت بهار نبود . نخستين جهنمه خلقت آره اين تلخه ولي حقيقته ...

بهم بگو به چي اعتماد كنم ؟

به عقلم و احساسم كه ميگه هيچي اونجا نيست . يا به خط هايي كه ميخونم ؟


نخستين جهنم خلقت . اولين حس جنسي كودكان به مادرشونه و اولين تنفر براي قتل به پدرشون ...

بچه اي كه به دنيا مياد اگه فرض كنيم روح داره روحش پاك نيست . خوب نيست . بد هم نيست . فقط سفيده سفيده مثله يه سي دي خام .

بد و خوب و خودمون تعريف ميكنيم . اگه از بچگي شيطان رو خالقت ميدونستي . هركي حرف از خدا ميزد ميگفتي كفر گفته ...

بسه دروغ ...
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : نخستين بهار خلقت

به نقل از pico :
در آغاز هيچي نبود

هيچي نبود ...

حالا هم نيست ...

به مرگ خوب نگاه كن ... وقتي تو خونت لم داديو تنها نگرانيت امتحانه فرداست فقط يه دقيقه به من ؟ به ما ؟ فكر كن . ما كجاييم محكوم به ندانستن . داشتن عقل بدونه اطلاعات به چه درد ميخوره ؟

زندگي جبره .

نگاه كن . دروغ نگو . حقيقت و به نفعه خودت خم نكن . خلقت بهار نبود . نخستين جهنمه خلقت آره اين تلخه ولي حقيقته ...

بهم بگو به چي اعتماد كنم ؟

به عقلم و احساسم كه ميگه هيچي اونجا نيست . يا به خط هايي كه ميخونم ؟


نخستين جهنم خلقت . اولين حس جنسي كودكان به مادرشونه و اولين تنفر براي قتل به پدرشون ...

بچه اي كه به دنيا مياد اگه فرض كنيم روح داره روحش پاك نيست . خوب نيست . بد هم نيست . فقط سفيده سفيده مثله يه سي دي خام .

بد و خوب و خودمون تعريف ميكنيم . اگه از بچگي شيطان رو خالقت ميدونستي . هركي حرف از خدا ميزد ميگفتي كفر گفته ...

بسه دروغ ...
راستش یه جورایی دای منطقی صحبت میکنی.
اولش باهات مخالف بودم بعدش موافق بعدش مخالف حالا دوباره موافق.گیج شدم.
نه...نمیدونم!
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : نخستين بهار خلقت

گیج نشو!
من واضحش میکنم.فقط یه طومار میشه که به زودی میذارم!
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : نخستين بهار خلقت

ببین.اگه قضیه اسمه که بله.قبول دارم.میشد ما از اول به جای "خدا" بگیم "شیطان"
اما اگه ما واقعا "خدا" رو به عنوان خدا قبول داشته باشیم و "شیطان" رو همون نماد پلیدی ها و خشونت بدونیم،حتی اگه از بچگی بهمون میگفتن شیطان رو بپرست_اگه اهل تفکر بودیم_به تناقض میرسیدیم.خیلی از پدیده های این دنیا فقط با صفاتی که از خدا سراغ داریم قابل توجیهن.من یه تحقیق اساسی راجع بع شیطان پرستی داشتم.تو شیطان پرستی هیچ چیز از اساس قابل توجیه نیست.حتی برای اونایی که تو خانواده ی شیطان پرست متولد شده بودن.این برای نگین
قانع کردن پیکو به این راحتی نیست!فقط یه جمله:
خلقت جهنم نبود،تولد جهنم بود...
 

pico

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
191
امتیاز
62
نام مرکز سمپاد
شهيد
شهر
سمنان
مدال المپیاد
المپياد فيزيك بسيج و غير بسيج
پاسخ : نخستين بهار خلقت

آها

آفرين .....


سواله جالبي بود


حالا من منظورمو دقيق بهت ميگم ....
 

pico

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
191
امتیاز
62
نام مرکز سمپاد
شهيد
شهر
سمنان
مدال المپیاد
المپياد فيزيك بسيج و غير بسيج
پاسخ : نخستين بهار خلقت

خب منظورم از شيطان كارهايي بود كه امروزه شيطاني قلمداد ميشه ... مثلا كشتن وحشيانه .
فردي كه از بچه گي بهش كشتن آموزش داده بشه وقتي كه ميكشه ديگه عذاب وجدان نميگيره ...

و مورد ديگه اينه كه شرايط جامعه العان ميگه كشتن تجاوز . خوردن و ... بد هستش و چون انسان باهوشه و بايد براي ادامه زندگي اجتماعي باشه پس اين قوانين رو ميپذيره تا بتونه به زندگي ادامه بده


و اينم بگم . عقل هيچوقت كار هاي شيطاني رو نقض نميكنه ... العان اگه بعضي كار ها رو نقض ميكنه به خاطر شرايطه ( مثلا همون كشتن )

يا مثلا ارضا جنسي ... فرض كن تو جنگل زندگي ميكني ( منظورم شرايطي متفاوته ) ... دختر همون انساني كه همسايت هست و تو غذا رغيبت هست رو ميدزدي و كارت كه باهاش تموم شد يا به عنوانه برده از استفاده ميكني يا ميكشيش ... و عقل توي اين شرايط بهت ميگه بكش تا كشته نشي ... و ميگه تو يه حس داري كه بايد ارضا كني ... ميگه اين كار به نفعته چون رغيبت رو كم تر كردي و لذت هم بردي ...

و وجدانتم آزار نميبينه چون از بچگي ياد گرفتي كه بايد به هر قيمتي زندگي كني ...


پس صفت بد يا خوب شيطان يا فرشته رو ما تعريفش كرديم و شرايط . و متغير هستن ...
پس خلقت يه جهنمه ... چون چيزي به اسمه انسانيت وجود نداره . همش يه نقابه دروغينه ...



بازم ميگم : بچه اولين حس جنسيش رو نسبت به مادرش داره و اولين حس با تنفر كشتن رو با پدرش ...
 

pico

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
191
امتیاز
62
نام مرکز سمپاد
شهيد
شهر
سمنان
مدال المپیاد
المپياد فيزيك بسيج و غير بسيج
پاسخ : نخستين بهار خلقت

و اينكه خلقت يعني به وجود اومدن ...

ما از وقتي به وجود ميايم بهمون ظلم ميشه ...

پس نخستين جهنم خلقت درست و كامله ...

اگه خلقتي در كار باشه ...
 

mandela_sarah

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
101
امتیاز
168
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
دانشگاه
تهران
پاسخ : نخستين بهار خلقت

پس در این صورت اخلاق از کجا سرچشمه می گیره ؟
 

pico

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
191
امتیاز
62
نام مرکز سمپاد
شهيد
شهر
سمنان
مدال المپیاد
المپياد فيزيك بسيج و غير بسيج
پاسخ : نخستين بهار خلقت

اخلاق يك نوع نقابه كه براي انسان ها خيلي بيشتر از حيواناته ...چون انسان باهوش تره ...

مثلا سگ يه سري اخلاقيات داره يا دلفين يا نهنگ يا ميمون ... اخلاقايي كه به چيزي كه ما بهش ميگيم انسانيت خيلي نزديكن .

همون ميمون و سگ و نهنگ در شرايطي كه به اخلاق نياز نداشته باشن بيرحم ترين حيواناتن ...

حالا انسان چون از حيوان باهوش تره ( خيلي بيشتر ) هم تو بي رحمي افراط ميكنه هم تو مهر ( نسبت به حيوانات ) ...


بنا بر اين اخلاق حاصله شرايطه و بايد بگم چيزي مثله اخلاق هم نسبيه ....


انسان يك حيوونه باهوشه ... ما فقط و فقط حيوانيم . با فرقه اينكه باهوشيم .
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : نخستين بهار خلقت

این خیلی پست و خسته کننده ست
باید از بالا تر بهش نگاه کرد.وقتی بالا لاشی پایین رو میبینی ولی وقتی پایین باشی بالا فقط یه خیاله
چه اصراریه که انقدر بیایم پایین؟
 

pico

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
191
امتیاز
62
نام مرکز سمپاد
شهيد
شهر
سمنان
مدال المپیاد
المپياد فيزيك بسيج و غير بسيج
پاسخ : نخستين بهار خلقت

ببين ما مجبوريم پايين باشيم ... چون بالايي وجود نداره ...

مهم نيست چقدر خسته كننده و پسته مهم اينه كه واقعيته ... و واقعيت هميشه شيرين نيست ...

واقعيت براي انسانه احساساتي و خيال پرداز مثله يه چاقوي سرد ميمونه كه ذره ذره تو سينش فرو ميره و كم كم به قلبش ميرسه اما نميكشتش كه تا آخر عمرش زجر بكشه ...


قبوله اين چاقو شجاعت ميخواد ...

مصلما منم دلم ميخواد اين حرفا حقيقت نداشته باشه ولي فقط با تخيلم ميتونم از واقعيت فرار كنم ... و ما مجبوريم اين واقعيت رو بپذيريم يا تو وهم زندگي كنيم ... موضوع اينجاست كه كسي كه مزه واقعيت رو بچشه امكان نداره بتونه خيال پرداري كنه مگر اينكه ديوونه بشه ...
 

mandela_sarah

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
101
امتیاز
168
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
دانشگاه
تهران
پاسخ : نخستين بهار خلقت

به نقل از pico :
اخلاق يك نوع نقابه كه براي انسان ها خيلي بيشتر از حيواناته ...چون انسان باهوش تره ...

مثلا سگ يه سري اخلاقيات داره يا دلفين يا نهنگ يا ميمون ... اخلاقايي كه به چيزي كه ما بهش ميگيم انسانيت خيلي نزديكن .

همون ميمون و سگ و نهنگ در شرايطي كه به اخلاق نياز نداشته باشن بيرحم ترين حيواناتن ...

حالا انسان چون از حيوان باهوش تره ( خيلي بيشتر ) هم تو بي رحمي افراط ميكنه هم تو مهر ( نسبت به حيوانات ) ...


بنا بر اين اخلاق حاصله شرايطه و بايد بگم چيزي مثله اخلاق هم نسبيه ....


انسان يك حيوونه باهوشه ... ما فقط و فقط حيوانيم . با فرقه اينكه باهوشيم .


یعنی چی حیوانات هم اخلاق دارند؟؟(نمیدونم ...اما خب شاید این چیزایی که ما میبینمشون به عنوان حیوان...در حقیقت حیوان نباشند...)خب منظورم اینه که ما با حواس پنجگانه به این درک رسیدیم که اونا حیوونن...شاید ...
منم قبول دارم که اخلاقیات نسبی هستن...آدمی که توی جنگل بزرگ شده نمیدونه دزدی چیه اصلا...(حالا چه رسد به این که بیاد ببینه خوبه...یا بد...)
آخه این که جواب من نیست ... حالا ما هرچی هستیم...!!!! این اخلاقیات از کجا میان؟؟؟ از هوش انسان؟؟؟از محیط؟؟؟
 
بالا